[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) فی المُسارعة إلی العمل:

فَاعْمَلُوا وَ أَنْتُمْ فِی نَفَس الْبَقَاءِ، وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ وَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ، وَ الْمُدْبرُ یُدْعَی وَ الْمُسیءُ یُرْجَی، قَبْلَ أَنْ یَخْمُدَ الْعَمَلُ وَ یَنْقَطِعَ الْمَهَلُ وَ یَنْقَضِیَ الْأَجَلُ [تَنْقَضِیَ الْمُدَّةُ] وَ یُسَدَّ بَابُ التَّوْبَةِ وَ تَصْعَدَ الْمَلَائِکَةُ. فَأَخَذَ امْرُؤٌ مِنْ نَفْسهِ لِنَفْسهِ وَ أَخَذَ مِنْ حَیٍّ لِمَیِّتٍ وَ مِنْ فَانٍ لِبَاقٍ وَ مِنْ ذَاهِبٍ لِدَائِمٍ؛ امْرُؤٌ خَافَ اللَّهَ وَ هُوَ مُعَمَّرٌ إِلَی أَجَلِهِ وَ مَنْظُورٌ إِلَی عَمَلِهِ؛ امْرُؤٌ أَلْجَمَ نَفْسَهُ بلِجَامِهَا وَ زَمَّهَا بزمَامِهَا، فَأَمْسَکَهَا بلِجَامِهَا عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ وَ قَادَهَا بزمَامِهَا إِلَی طَاعَةِ اللَّه.[/hadith]

این خطبه در نهایت زیبایی و فصاحت، مردم را به کار عبادت و عمل امر می کند و فرصتهای زیادی را که برای غنیمت شمردن دارند به آنان خاطر نشان می کند:

1-  در فراخنای زندگی به سر می برند، مهلت عمل کردن برایشان باقی است، اما مرگ که فرا رسد فرصت عمل نیست.

2-  نامه های اعمال باز است، اما با مرگ بسته می شود، معنای نامه اعمال و باز بودن آن در خطبه های قبل بیان شده است.

3-  راه توبه باز است، توبه را تشبیه به فرش پهنی کرده است که هر کس بخواهد می تواند قدم بر آن نهد، توبه هم در تمام عمر برای آدمی گسترده است، هر لحظه بخواهد می تواند به قبولی آن برسد، و تنها با مرگ، این بساط بر چیده می شود چنان که خداوند می فرماید: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ».

4-  کسی که از عبادت رو گردان است و از خدا و حقیقت اعراض می کند، در این فرصت از عمر پیوسته از طرف خدا و پیامبران به سوی عمل و توجه به دین و عبادت دعوت می شود، اما وقتی که از دنیا رفت این دعوت هم قطع می شود.

5-  برای گنهکار و بدکار امید برگشت و توبه و توجه به خدا و دین باقی است و این در دنیاست اما وقتی که بمیرد این امیدواری هم قطع می شود.

پس از ذکر موارد فرصت، به منظور ترغیب انسان به کارهای عبادی، موقعیتهایی را خاطر نشان ساخته است که امکان عمل در آن از دست می رود، که یکی از آن موارد جمود عمل است، و تعبیر به جمود برای متوقف شدن عمل، استعاره است، که عمل را تشبیه به آب کرده همچنان که آب، وقتی یخ بزند از جریان باز می ماند اعمال عبادی هم وقتی امکاناتش از دست رفت، از جریان و تداوم باز می ایستد، (این معنا که بیان شد از این بابت بود که جمله متن را یحمد بدانیم) اما در نسخه ای که از مرحوم سید رضی نقل شده یخمد با نقطه روی خ از «خمد المریض» یعنی بیمار مرد. معنای عبارت روشن است و نزدیک به همان معنای سابق می باشد و دیگر از موارد از دست رفتن امکان عمل، انقطاع مهلت، تمام شدن مدت عمر و بقای در دنیا و بسته شدن درهای توبه می باشد، تعبیر به ابواب، استعاره از راههای عبوری است که از آن طریق، آدمی به سوی خدا بازگشت می کند، ملائکه همان کرام الکاتبین هستند که اعمال هر کسی را یاد داشت می کنند و هر گاه که پرونده عمل بسته شد به آسمان بالا می روند.

«فاخذ امرء من نفسه»،

این عبارت به صورت ظاهر خبر، ولی معنایش امر است و حرف من، مفید تبعیض می باشد، بنا بر این باید آدمی قسمتی از نفس خود را به جد و جهد و کوشش در عبادت بگیرد تا بدن لاغر شود و لذتها و تمایلات نفسانی نتوانند وی را به گناه وادار سازند، احتمال دیگر آن است که منظور از نفس خود شخص باشد یعنی باید انسان از شخصیت خود بکاهد.

«لنفسه»،

تا این که در آخرت ذخیره و مایه کمال برایش باشد.

«و اخذ من حمّی لمیت... امرو»،

این جا نیز امر به صورت خبر است، و فاعل آن هم امرء است، و منظور از مرده و زنده هم خود شخص است، یعنی از خودش که در حال حیات است ذخیره کمال برای خودش در حال مرگ بگیرد.

«من فان لباق»،

از امر فانی که دنیا و متاع آن می باشد برای امر جاوید که نعمتهای دائمی و همیشگی در آخرت است بگیرد و معنای این گرفتن آن است که آدمی از دنیا و متاع فنا پذیر آن کمال جاوید را کسب می کند که به نعیم دائمی آخرت متصل شود، پس با دادن زکات و صدقات و انفاق در راههای خیر و رضای حق تعالی کمال اخروی را به دست می آورد و به همین معناست جمله من ذاهب لدائم.

«امرء خاف اللَّه»،

پس از آن که آدمی را چنین دستورها می دهد به اوصاف او پرداخته و می فرماید: این انسان شخصی است که از خدا بیمناک است در حالی که تا فرا رسیدن اجلش فرصت داده شده و به عملش چشم دوخته شده است و با ذکر فرا رسیدن اجل آدمی و این که عملکردش تحت نظر خداست و از تمام کارهایش آگاه است، او را از فرا رسیدن ناگهانی مرگ بیم می دهد و بر انجام دادن اعمال نیک و عبادات وادارش می کند.

«امرء لجم نفسه»،

واژه امرء در این عبارت بدل از اوّلی است. کلمه لجام که به معنای دهنه است، استعاره از زهد حقیقی و پاکدامنی می باشد، وجه تشبیه آن است که زهد و عفت نفس اماره را از سرکشی و ورود در گمراهیهای هوا و هوس و گناهان باز می دارد، چنان که لگام مرکب، آن را از چموشی و سرکشی منع می کند، و با آوردن کلمه الجام که مصدر باب افعال است آن را مرشّح ساخته است که کنایه از ورع نفس به وسیله زهد می باشد، و با جمله «فامسکها بلجامها عن معاصی اللَّه»، اشاره به وجه شباهت فوق کرده است، و نیز واژه زمام که به معنای مهار است استعاره از عبادت است زیرا همچنان که شتر به وسیله مهارش کشانده می شود عبادت هم نفس اماره را به سوی همراهی کردن با نفس مطمئنه در اطاعت خدا می کشاند، چون قبلا دانستی که عبادت برای این وضع شده است که نفس اماره را در اطاعت عقل و تحت انقیاد وی قرار دهد تا در هنگام بالا رفتن عقل بر پلکان قدس به سوی بارگاه خداوند صاحب جلال و کرم، پشت سر عقل روان شده و تبدیل به نفس مطمئنّه شود و با جمله و قادها بزمامها، اشاره به این وجه شبه فرموده، و با ذکر زمام وقود که کنایه از انجام دادن عبادت و میل و رغبت نفس به آن می باشد، این استعاره را ترشیح فرموده است.