[hadith]و من کلام له (علیه السلام) اقتصّ فیه ذکرَ ما کان منه بعد هجرة النبی (صلی الله علیه وآله) ثم لِحاقه به:

فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، فَأَطَأُ ذکْرَهُ حَتَّی انْتَهَیْتُ إِلَی الْعَرَجِ [الْعَرْجِ].

[قال السید الشریف رضی الله عنه فی کلام طویل قوله «فأطأ ذکره» من الکلام الذی رَمی به إلی غایتی الإیجاز و الفصاحة، أراد أنی کنتُ أعطی خبره من بدء خروجی إلی أن انتهیتُ إلی هذا الموضع، فکَنی عن ذلک بهذه الکنایة العجیبة].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 562-557

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ

اقْتَصَّ فیهِ ذکْرَ ما کانَ مِنْهُ بَعْدَ هِجْرَةِ النَّبی صلی الله علیه و آله ثُمَّ لِحاقُهُ بهِ

:

از سخنان امام علیه السلام است که پیرامون حوادث بعد از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و ملحق شدن به آن حضرت بحث می کند.

خطبه در یک نگاه:

با توجّه به اینکه گفتار امام علیه السلام در اینجا به صورت بسیار موجز و کوتاه ذکر شده، نیازی به شرح خطبه در یک نگاه نمی بینیم

.

گذرگاه یاد محبوب!

این سخن همان گونه که مرحوم سیّد رضی گفته است، بخش کوتاهی از خطبه مفصّلی است که امام آن را بیان فرموده و مرحوم سیّد رضی این چند جمله را به موجب لطافتی که در تعبیرات آن از نظر فصاحت و بلاغت یافته جدا ساخته است.

از کتاب تمام نهج البلاغه چنین بر می آید که این کلام بخشی از خطبه ای بوده که ضمن آن امام(علیه السلام) موقعیت خود را نسبت به رسول خدا بیان می کند و در جای جای آن رابطه نزدیک خود را با آن حضرت و عنایت و توجّه آن حضرت را نسبت به خودش شرح می دهد و در ضمن همان خطبه موقعیّت اهل بیت(علیهم السلام) را کاملا روشن می سازد.(1)

این سخن ـ همان گونه که در بالا اشاره شد ـ ناظر به زمانی است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بعد از داستان «لیلة المبیت» با شتاب به سوی مدینه می رفت و امام در مکّه مانده بود تا امانتهای مردم را که نزد پیغمبر وجود داشت به آنها برساند، سپس در موقعی مناسب دور از چشم دشمن به سوی مدینه حرکت کند.

امام(علیه السلام) در این فاصله که گرفتار فراق پیشوا و استاد عزیز خود بود، سخت ناراحت بود و ایام فراق بر او سنگینی می کرد. گفتار مورد بحث به خوبی از این امر حکایت می کند که می فرماید: «من خود را در همان راهی قرار دادم که پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آن راه رفته بود. همه جا به سراغ او بودم و در گذرگاه یادش قدم می زدم تا اینکه به منزلگاه عرج (منزلگاهی نزدیک مدینه) رسیدم (و در این هنگام احساس آرامش کردم که به زودی پیشوای محبوبم را خواهم دید); (فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله) فَأَطَأُ ذکْرَهُ، حَتَّی انْتَهَیْتُ إِلَی الْعَرَجِ).

این سخن نشان می دهد که امام(علیه السلام) در همین چند روز فراق پیغمبر چه ناراحتی عجیبی داشت، دائماً به یاد آن حضرت بود و با یاد او خاطر خود را مشغول می داشت و همچون کسی که عزیزترین عزیزانش را از او گرفته باشند بی تابی می کرد; ولی چاره ای نبود، باید بماند و ودایع مردم را که بر اساس اعتماد به رسول الله به آن حضرت سپرده بودند، به آنها برساند. سپس دور از چشم دشمن آماده حرکت به سوی مدینه شود. از تواریخ اسلامی استفاده می شود که بدن امام به سبب سنگهای فراوانی که در شب هجرت پیغمبر به سوی او انداخته بودند، در آن حال که در بستر پیغمبر خوابیده بود، سخت مجروح بود; ولی تمام این جراحتها را به فراموشی سپرده و پیوسته در فکر محبوبش رسول الله(صلی الله علیه وآله) بود.

در پایان این سخن، مرحوم سیّد رضی سخنی دارد به این شرح:

اینکه امام می فرماید: «فَأَطَأُ ذکْرَهُ; در گذرگاههای یادش قدم می زدم» از سخنانی است که در نهایت اختصار و فصاحت، حقیقت مهمی را بیان کرده است و منظور امام این است که اخبار مربوط به پیامبر از ابتدای حرکت تا پایان مسیر به من می رسید (و پیوسته به یاد او بودم و در فضای وجود او سیر می کردم). امام این معنا را با آن کنایه عجیب بیان فرموده است: (قوله(علیه السلام): (فَأَطَأُ ذکْرَهُ) مِنَ الْکَلامِ الَّذی رَمی بهِ إلی غایَتَی الاْیجاز وَ الْفَصاحَةِ. أراد أنّی کُنْتُ أعْطی خَبَرَهُ(صلی الله علیه وآله) مِنْ بَدْءِ خُرُوجی إلی أنِ انْتَهَیْتُ إلی هذَا الْمَوْضِعُ، فَکَنی عَن ذلِکَ بهذهِ الْکِنایَةِ الْعَجیبَةِ).

نکته ظریف و دقیقی که در جمله (فَأَطَأُ ذکْرَهُ) است و مرحوم سیّد رضی به دنبال آن است، این است که امام یاد پیغمبر را همچون گذرگاه زیبا و دل انگیزی تصوّر کرده که فضایی عطرآگین داشت و امام روز و شب در آن گذرگاه در حرکت بود. مثل این است که کسی به دیگری بگوید که یاد تو خانه و زندگی من است، یاد تو کوچه های شهر من است.

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار *** ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته روح فزا از دهن دوست بگو *** نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام *** شمّه ای از نفحات نفس یار بیار


نکته:

داستان هجرت:

داستان هجرت پیغمبر داستان عجیبی است. همان گونه که همه می دانیم، سران قریش از وجود پیغمبر احساس خطر شدیدی کردند که اگر برنامه آن حضرت به همان صورت ادامه یابد به زودی همه قدرت خویش را از دست خواهند داد و شهر مکّه به صورت زندانی در خواهد آمد، بنابراین تصمیم گرفتند یکی از سه برنامه را در برابر آن حضرت اجرا کنند: یا حضرت را به قتل برسانند و یا برای همیشه زندانی کنند و یا از مکّه تبعید نمایند که در آیه شریفه 30 سوره انفال به هر سه اشاره شده است.

اکثریت آنها کشتن حضرت را ترجیح دادند; ولی با مشکلی روبه رو بودند و آن اینکه طایفه بنی عبد المطلب به خونخواهی بر می خیزند و نزاع بزرگی در مکّه پیدا خواهد شد. صلاح در این دیدند که از همه قبائل اطراف دعوت کنند که مشترکاً این قتل را انجام دهند و بنی عبد المطلب از درگیر شدن با همه آنها خود را ناتوان ببینند و حدّاکثر به دیه راضی شوند و به همین دلیل شمشیرزنانی از قبائل مختلف خانه پیامبر را محاصره کردند و منتظر شدند صبح شود و به خانه بریزند و کار را تمام کنند.

پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به فرمان پروردگار تصمیم گرفت از دایره محاصره به طرز اعجازآمیزی خارج شود و شبانه راه مدینه را پیش گیرد (البتّه از بیراهه رود که نیروی دشمن نتواند به او دسترسی پیدا کند). حضرت، علی(علیه السلام) را در بستر خود خوابانید، زیرا دشمن از بیرون منزل مراقب بستر بود. در این هنگام بود که جمعی از آنان سنگهایی به سوی بستر پرتاب کردند، علی(علیه السلام) به خود می پیچید و آهسته ناله می کرد، مبادا دشمن متوجّه شود.

صبحگاهان همگی به داخل خانه هجوم آوردند و پیش از آنکه شمشیر خود را بر آن کس که در بستر خوابیده وارد کنند، علی(علیه السلام) برخاست و بر آنها بانگ زد: چه می خواهید؟ گفتند: محمد را می خواهیم او کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بودید تا از من تحویل بگیرید، او در خانه نیست. شمشیر داران از شدت غضب برافروخته شده بودند و از اینکه تا صبح صبر کرده بودند پشیمان بودند و تقصیر را به گردن ابولهب می انداختند که مانع حمله شبانه شده بود (گویا به این دلیل که شبیخون زدن آن هم در خانه ای که زن و فرزند در آن است عیب و ننگ بزرگی محسوب می شد).

پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به جای اینکه از طرف شمال به سوی مدینه برود به طرف جنوب حرکت کرد و در غار ثور پنهان شد تا کسی بر آن حضرت دست نیابد. مأموران قریش بیابانهای اطراف مکّه را تا مقدار زیادی جستجو کردند; ولی ناکام به مکّه برگشتند و از اینکه مرغ از قفس پریده بود سخت ناراحت بودند(2). (3)


پی نوشت:

  1. کتاب تمام نهج البلاغه، ص 246، خطبه 19 (این جمله در ادامه خطبه در صفحه 249 آمده است).

  2. برای اطلاع بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (ذیل همین خطبه) و تفسیر امام حسن عسکری و کتاب فروغ ابدیّت مراجعه کنید.

سند خطبه

:

از کسانی که این سخن را از امام نقل کرده اند، ابن اثیر در کتاب «النهایه» است که آن را در ماده «وطأ» ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 234

)