[hadith]و من کلام له (علیه السلام) اقتصّ فیه ذکرَ ما کان منه بعد هجرة النبی (صلی الله علیه وآله) ثم لِحاقه به:

فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، فَأَطَأُ ذکْرَهُ حَتَّی انْتَهَیْتُ إِلَی الْعَرَجِ [الْعَرْجِ].

[قال السید الشریف رضی الله عنه فی کلام طویل قوله «فأطأ ذکره» من الکلام الذی رَمی به إلی غایتی الإیجاز و الفصاحة، أراد أنی کنتُ أعطی خبره من بدء خروجی إلی أن انتهیتُ إلی هذا الموضع، فکَنی عن ذلک بهذه الکنایة العجیبة].[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص397

از سخنان آن حضرت علیه السلام است که در آن آنچه را که پس از هجرت پیامبر (ص) تا هنگامی که به ایشان پیوسته است انجام داده است بازگو فرموده است.

[در شرح این خطبه که با عبارت «فجعلت اتبع مأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله» «و شروع به پیروی کردن از راهی که رسول خدا (ص) رفته بود کردم» شروع می شود، ابن ابی الحدید چنین آورده است ]:

محمد بن اسحاق در کتاب المغازی خود می نویسد: پیامبر (ص) هیچیک از مسلمانان جز علی بن ابی طالب و ابو بکر بن ابی قحافه را از تصمیم خود در مورد هجرت آگاه نفرمود. علی را از خروج خود آگاه فرمود و فرمانش داد تا در بستر پیامبر (ص) بخوابد و بدانگونه نسبت به مشرکان خدعه ورزد که چنان پندارند که رسول خدا از جای خود حرکت نکرده است و به تعقیب او نپردازند تا مسافت طی شده میان رسول خدا و ایشان زیاد شود، و نیز فرمان داد علی علیه السلام پس از رفتن رسول خدا (ص) در مکه بماند و ودیعه هایی را که مردم پیش آن حضرت نهاده بودند به صاحبان آنها برگرداند، و گروهی از مردان مکه به سبب شناختی که از امانت داری پیامبر (ص) داشتند، امانتهای خود را بایشان می سپردند. اما ابو بکر همراه آن حضرت بیرون رفت.

من از ابو جعفر یحیی بن ابی زید نقیب حسنی، که خدایش رحمت کناد، پرسیدم که اگر قریش بر این رای هماهنگ شده بودند تا با شمشیرهایی، که در دست افراد مختلفی از قبایل قریش باشد، پیامبر را بکشند تا خون آن حضرت میان خاندانهای قریش ضایع شود و خاندان عبد مناف نتوانند آن را مطالبه کنند و آنچنان که روایت شده است شیطان این فکر را به آنان القاء کرده بود، چرا آن شب را منتظر ماندند تا صبح شود و در این مورد روایت شده است که آنان از دیوار بالا رفتند و شخصی را دیدند که قطیفه سبز رنگ حضرمی را بر خود پیچیده است و تردید نکردند که او پیامبر است، در عین حال تا صبح درنگ کردند و دیدند که آن شخص علی است. و این موضوع عجیبی است، زیرا آنان هماهنگ شده بودند که پیامبر را همان شب بکشند. پس چه پیش آمده است که همان شخصی را که قطیفه را بر خود پیچیده بود نکشتند. و اینکه منتظر رسیدن روز شده اند دلیل آنست که نمی-  خواسته اند او را در آن شب بکشند.

نقیب در پاسخ گفت: آنان از روز قبل تصمیم گرفته بودند که در آن شب پیامبر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص398

را بکشند و همگی هماهنگ شده بودند تا آن کار را از خاندان عبد مناف پوشیده بدارند. کسانی که آن تصمیم را گرفته و بر آن متحد شده بودند عبارتند از: نضر بن حارث از خاندان عبد الدار، ابو البختری بن هشام و حکیم بن حزام و زمعة بن الاسود بن مطلب-  که این سه تن از خاندان اسد بن عبد العزی بودند، ابو جهل و برادرش حارث و خالد بن ولید بن مغیره که این سه تن از خاندان مخزوم بودند و نبیه و منبه پسران حجاج و عمرو بن عاص-  که این سه تن از خاندان سهم بودند، و امیة بن خلف و برادرش ابی-  که این دو از خاندان جمح بودند. هنگام شب این خبر به آگاهی عتبة بن ربیعة بن عبد شمس رسید که برخی از ایشان را دیدار کرد و از آن کار آنان را نهی کرد و گفت: خاندان عبد مناف از خون محمد (ص) گذشت و خودداری نخواهند کرد. شما او را در بند و زنجیر کشید و در یکی از خانه های خود زندانی کنید و منتظر بمانید تا مرگش فرا رسد، همانگونه که شاعران دیگر می میرند. عتبة بن ربیعه سالار و سرور خاندان عبد شمس بود که از خاندان عبد مناف و پسر عموها و خویشاوندان پیامبر (ص) شمرده می شوند. بدین سبب بود که ابو جهل و یارانش در آن شب از کشتن پیامبر خودداری کردند و سپس چون گمان می کردند پیامبر در خانه است از دیوار بالا رفتند و چون کسی را دیدند که قطیفه سبز حضرمی را بر خود پیچیده است شک نکردند که پیامبر است و شروع به رایزنی درباره کشتن او کردند. ابو جهل آنان را بر آن کار تشویق می کرد و آنان گاه قصد آن می کردند و باز خودداری می نمودند. سپس برخی از آنان به دیگران گفتند: بر او سنگ بزنید و شروع به آن کار کردند و علی (ع) از این پهلو به آن پهلو می شد و آهسته اظهار درد می کرد و چون خداوند متعال اراده فرموده بود که علی به سلامت ماند و نجات یابد، آنان تا سپیده دم همچنان مردد ماندند و در آن هنگام علی علیه السلام از بسیاری سنگ زدن آنان مشرف به مرگ شده بود. اگر پیامبر (ص) در آن هنگام به مدینه نمی رفت و همچنان در مکه و میان ایشان می ماند، بر فرض که آن شب او را نمی کشتند شب بعد آن حضرت را می-  کشتند، هر چند که منجر به بروز جنگ میان آنان و خاندان عبد مناف می شد، زیرا ابو جهل چنان نبود که از کشتن پیامبر دست بدارد که مردی بدون بصیرت و دارای عزمی استوار در ریختن خون آن حضرت بود.

من به نقیب گفتم: آیا رسول خدا و علی می دانستند که عتبه آنان را از کشتن پیامبر باز داشته است گفت، نه آن دو در آن شب آگاه نبودند و آن موضوع را بعدها

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص399

دانستند، و پیامبر (ص) به روز جنگ بدر همینکه رای و نظر عتبه را دید-  که می خواست از شعله ور شدن آتش جنگ جلوگیری کند-  فرمود: «اگر در این قوم خیری باشد در همان صاحب شتر نر سرخ است». و بر فرض که تصور کنیم علی علیه السلام از سخن عتبه به مشرکان آگاه بوده است، چیزی از فضیلت او در خفتن بر بستر پیامبر کاسته نمی شود، زیرا اعتمادی نداشته است که آنان سخن عتبه را می پذیرند، بلکه گمان کشته شدن و نابودی قوی تر بوده است.

علی علیه السلام پس از آنکه ودیعه های مردم را پرداخت، سه روز پس از هجرت پیامبر (ص) از مکه بیرون آمد و پای پیاده آهنگ مدینه فرمود و پاهایش آماس کرد و هنگامی به حضور پیامبر رسید که در ناحیه قباء به خانه کلثوم بن هدم فرود آمده بود. علی (ع) با پیامبر در همان خانه سکونت فرمود. ابو بکر هم در قباء و ساکن خانه حبیب بن یساف بود. آنگاه پیامبر از قباء حرکت فرمود و ابو بکر و علی همراهش بودند و پیامبر در مدینه و در خانه ابو ایوب خالد بن یزید انصاری منزل فرمود و اقدام به ساختن مسجد کرد.