[hadith]رَوَی ذعْلَبٌ الْیَمَامِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ عَبْد اللَّهِ بْنِ یَزیدَ عَنْ مَالِکِ بْنِ دحْیَةَ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَمِیرِالْمُؤْمنِیِنَ (علیه السلام) وَ قَدْ ذُکِرَ عِنْدَهُ اخْتِلَافُ النَّاس، فَقَالَ:

إِنَّمَا فَرَّقَ بَیْنَهُمْ مَبَادئُ طِینِهِمْ، وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ کَانُوا فِلْقَةً مِنْ سَبَخِ أَرْضٍ وَ عَذْبهَا وَ حَزْنِ تُرْبَةٍ وَ سَهْلِهَا؛ فَهُمْ عَلَی حَسَب قُرْب أَرْضِهِمْ یَتَقَارَبُونَ وَ عَلَی قَدْرِ اخْتِلَافِهَا یَتَفَاوَتُونَ؛ فَتَامُّ الرُّوَاءِ نَاقِصُ الْعَقْلِ، وَ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِیرُ الْهِمَّةِ، وَ زَاکِی الْعَمَلِ قَبیحُ الْمَنْظَرِ، وَ قَرِیبُ الْقَعْرِ بَعِیدُ السَّبْرِ، وَ مَعْرُوفُ الضَّرِیبَةِ مُنْکَرُ الْجَلِیبَةِ، وَ تَائِهُ الْقَلْب مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ، وَ طَلِیقُ اللِّسَانِ حَدیدُ الْجَنَانِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 546-537

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ

رَوی  ذعْلَبُ الیَمامی [الیَمانی] عَنْ أحْمدَ بنَ قُتَیبَة، عَنْ عَبْداللَّهِ بنِ یَزید، عَنْ مالِکِ بْنِ دَحْیَة، قالَ: کُنّا عِنْدَ أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السلام، وَ قَدْ ذُکِرَ عِنْدَهُ اخْتِلافُ النّاس فَقالَ

:...

از سخنان امام علیه السلام است

. «

ذعلب یمانی» از «احمد بن قتیبه» از «عبداللَّه بن یزید» از «مالک بن دحیه» نقل می کند که همه ما در خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام بودیم. در آنجا سخن از اختلاف و تفاوتهای مردم با یکدیگر به میان آمد، امام علیه السلام فرمود: ...

خطبه در یک نگاه:

محور بحث در این کلام امام علیه السلام ذکر عوامل تفاوت انسانها با یکدیگر است و ظاهر این کلام آن است که نقصان و کمال انسانها در عقول و غرایز به میزان پاکی گِلی بسته است که سرشت آنها از آن آفریده شده و اگر می بینیم گروهی از نظر

ظاهر یا از جهت اخلاق با هم تناسب و تقارب دارند یا تفاوت و اختلاف در آنها دیده می شود، به سبب نزدیک بودن یا دور بودن نوع خمیرمایه های وجود آنها با یکدیگر است. (البتّه این سخن سؤالاتی در پی دارد که به خواست خدا در تفسیر و شرح به ذکر آن و پاسخش می پردازیم

).

سرچشمه تفاوتها:

شک نیست که انسانها هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی، فکری و اخلاق با هم متفاوتند. نیز شک نیست که این تفاوتها بر اثر تعلیم و تربیت قابل تغییر و دگرگونی است، بنابراین تفاوتها هرگز به سلب اختیار آدمی و مسئله جبر نمی انجامد.

ولی سخن در این است که سرچشمه این تفاوتها چیست؟ چرا بعضی از نظر جسمانی بلند قامت، بعضی دیگر کوتاه، عدّه ای زیباروی و گروهی نازیبا، جمعی پر استعداد و بعضی ضعیف و ناتوان، گروهی با سخاوت و جمعی بخیل هستند.

امام(علیه السلام) این اختلافات را به موادّی مستند می سازد که جسم انسان از آن برگرفته شده و می فرماید: «آنچه بین آنها ایجاد تفاوت کرده آغازهای سرشت آنهاست، زیرا آنها قطعه ای بودند از زمین شور و شیرین، محکم و سست، و بر حسب نزدیک بودن خاکهایشان با یکدگر به هم نزدیکند و به مقدار فاصله اختلاف خاکشان با یکدگر متفاوتند»; (إِنَّمَا فَرَّقَ بَیْنَهُمْ مَبَادئُ(1) طِینِهِمْ وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ کَانُوا فِلْقَةً(2) مِنْ سَبَخِ(3) أَرْض وَ عَذْبهَا(4)، وَ حَزْنِ(5) تُرْبَة وَ سَهْلِهَا(6)، فَهُمْ عَلَی حَسَب قُرْب أَرْضِهِمْ یَتَقَارَبُونَ، وَ عَلَی قَدْرِ اخْتِلاَفِهَا یَتَفَاوَتُونَ).

بر طبق این بیان، تفاوتها از تفاوت مواد مختلف زمینی گرفته شده است و با توجّه به اینکه زمینها و مواد ترکیبی آنها با هم اختلاف دارند، و ترکیبهای وجود انسانها از آن مواد با هم متفاوت است و تفاوت آن مواد تأثیر در تفاوت روحیات و افکار و اخلاق آنها دارد، به این ترتیب در میان انسانها اختلافاتی ظاهر گشت.

در اینجا دو سؤال پیش می آید: نخست اینکه جدّ اوّلی ما حضرت آدم از خاک آفریده شد و انسانهای بعد از نطفه آدم و فرزندان او به وجود آمدند نه از خاک. دیگر اینکه آیا این سخن مذهب جبر را تقویت نمی کند که می گویند: هر کسی مجبور است کارهای خاصی را انجام دهد و دگرگونی آن ممکن نیست.

پاسخ سؤال دوم را به آخر خطبه، بحث نکات وا می گذاریم و پاسخ سؤال اوّل از دو راه ممکن است:

نخست اینکه گرچه انسانهای پس از آدم از نطفه او متولّد می شوند; ولی نطفه از مواد ترکیبی مختلفی تشکیل یافته که قسمت عمده آن به زمین برمی گردد و در مسیر پرورش از تغذیه مادر استفاده می کند تا به حد کمال و هنگام تولّد برسد و غذای مادر هرچه باشد از مواد زمینی گرفته شده، گیاهان از زمین می رویند و حیوانات مأکول از گیاهان پرورش پیدا می کنند، بنابراین رشد جنین از یک ذره ظاهراً بی مقدار تا رسیدن به یک جنین کامل همه از مواد زمینی است.

این مطلب را با ذکر یک مثال می توان روشن تر ساخت و آن اینکه درختان میوه ای که در زمینهای مختلف می رویند و همچنین حبوبات و دانه های غذایی کاملا با هم متفاوتند; مثلا انگور که در یک زمین می روید بسیار شیرین تر، لطیف تر و جالب تر از انگوری است که در زمین دیگر می روید و همچنین سایر میوه ها.

انسانها نیز چنین هستند و از آنجایی که رابطه جسم و روح نسبت به یکدیگر بسیار نزدیک است تفاوت این مواد در روحیات و خلقیات انسان اثر می گذارد.

پاسخ دیگر اینکه صرف نظر از آنچه گفته شد، اگر تنها بر گرفتن جسم آدم از خاک تکیه کنیم باز ممکن است از این ماده ترکیبی وجود آدم هنگامی که نطفه را تشکیل می دهد، نطفه های مختلفی حاصل شود. در بعضی از حالات بخشی از فلان ماده، بیشتر در نطفه وارد شود و در بعضی از حالات کمتر و به همین دلیل فرزندانی که از یک پدر و مادر و در یک آب و هوا متولّد می شوند و حتی تغذیه پدر و مادر هم شبیه به هم است، با هم متفاوت و مختلف اند; یکی دلیرتر و دیگری با سخاوت تر، یکی ضعیف تر و دیگری باهوش تر است.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که آب و هوا نیز بخشی از وجود انسان را تشکیل می دهد; ولی امام(علیه السلام) در اینجا سرچشمه اختلاف را فقط تفاوت ماده زمینی ذکر فرمود و سخنی از آب و هوا به میان نیاورد یا از آن رو تأثیر آنها نسبت به مواد زمینی بسیار کمتر است و یا اینکه آب و هوا نیز تحت تأثیر موادّ زمینی است، در شوره زارها، آب شور و هوا آلوده و در سرزمینهای شیرین، آب شیرین و هوا پاک و مطبوع است.

البتّه کیفیّت تابش آفتاب نیز تأثیر خاص خود را دارد و به همین دلیل در مناطق استوایی، افراد غالباً سیاه پوست و در مناطق معتدل، سفیدپوست هستند و به یقین تنها رنگ پوست عوض نمی شود، بلکه منطقه جغرافیایی به سبب تفاوت تابش آفتاب یا تفاوت آب و هوا و زمینها، تأثیر ویژه خود را دارد.

به هر حال با توجّه به آنچه گفتیم، کلام امام را مطابق آنچه ظاهرش دلالت دارد می توان پذیرفت و با موازین علمی امروز نیز کاملاً سازگار است و نیازی نیست بگوییم منظور از (مَبَادئُ طِینِهِمْ) ارواح و نفوس انسانی هستند و بقیه الفاظ امام را نیز بر تفاوت ارواح حمل کنیم; نه بر تفاوت اجسام که تأثیر گذار در تفاوت اخلاق و روحیات است، آن گونه که از سخنان ابن ابی الحدید در شرحش بر نهج البلاغه استفاده می شود.

آنگاه امام(علیه السلام) در ادامه سخن نمونه های متعددی از تأثیر جسم بر اخلاق و فکر و صفات نفسانی بیان می فرماید و با ذکر هفت نمونه از رابطه جسم و روح و ترکیب ظاهری با خُلق و خوی باطنی، این بحث را به پایان می برد و می فرماید:

«افراد خوش منظر (غالباً) سست عقل اند، بلند قدان کوتاه همت، پاکیزه عملان بد منظر و کوتاه قدان، عمیق و خوش فکرند آنها که نهادی پاک دارند (گاه بر اثر عوامل گوناگون) اخلاق ناپسند ظاهر می سازند آنها که قلبی نا آرام دارند، افکارشان پراکنده است و سخنوران (زبردست) قوت قلب دارند»; (فَتَامُّ الرُّوَاءِ(7) نَاقِصُ الْعَقْلِ، وَ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِیرُ الْهِمَّةِ، وَ زَاکِی الْعَمَلِ قَبیحُ الْمَنْظَرِ، وَ قَرِیبُ الْقَعْرِ(8) بَعِیدُ السَّبْرِ(9)، وَ مَعْرُوفُ الضَّرِیبَةِ مُنْکَرُ الْجَلِیبَةِ، وَ تَائِهُ(10) الْقَلْب مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ، وَ طَلِیقُ اللِّسَانِ حَدیدُ الْجَنَانِ).

آنچه درباره این روابط هفتگانه در میان جسم و روح و ماده جسمانی و اخلاق در کلام امام(علیه السلام) آمده، به یقین به صورت قاعده ای کلی و بی استثنا نیست، بلکه نظر به غالب افراد دارد و به همین دلیل استثنائاتی برای آنها با چشم خود دیده ایم.

جمله «قَرِیبُ الْقَعْرِ بَعِیدُ السَّبْرِ» با توجّه به اینکه «قعر» در اینجا اشاره به کوتاهی قامت است، زیرا افراد کوتاه قامت فاصله زیادی در میان سر و قدمهایشان نیست و به همین دلیل واژه «قریب القعر» برای آنها مناسب است و با توجّه به اینکه «سبر» به معنای آزمایش و بررسی و عمق یابی است، تعبیر به «بعید السبر» اشاره به عمق فکر و آگاهی فراوان است.

این احتمال نیز وجود که تعبیر به «بعید السبر» اشاره به این باشد که آنها به تعبیر عوام، افرادی تودار هستند که شناختشان به آسانی امکان پذیر نیست. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود و همچنین ابن میثم و بعضی دیگر از شارحان، این معنا را پذیرفتند.

جمله «مَعْرُوفُ الضَّرِیبَةِ...» با توجّه به اینکه «ضریبه» در اینجا به معنای سجیه، نهاد و خوی و خصلت است و «جلیبه» به معنای کاری است که انسان بر خلاف خوی و خصلت انجام می دهد گویی آن را خارج از وجود خود جلب و وارد می کند، مفهومش این است که گروهی از آن انسانهای پاک نهاد بر اثر عوامل برونی; مانند تربیتهای غلط و محیطهای آلوده و تبلیغهای سوء که منشأ دواعی شیطانی می شود، بر خلاف سجیه خود رفتار می کنند.

جمله «تَائِهُ الْقَلْب...» مفهومی دارد که غالباً در زندگی خود و دیگران تجربه کرده ایم و آن اینکه افرادی که بر اثر عوامل مختلف، قلبی ناآرام دارند، قدرت تفکّر منظم را از دست می دهند و طبعاً افکارشان پریشان می شود به طوری که از پریشانی فکر آنها ناراحتی دلهایشان را می توان به دست آورد.

جمله «وَ طَلِیقُ اللِّسَانِ...» نیز مفهومی دارد که به تجربه رسیده و آن اینکه سخنوران ماهر، افرادی هستند که قلبی قوی و نیرومند دارند و از چیزی نمی ترسند، شجاع اند و به همین دلیل در ایراد سخنرانی مهارت دارند.


نکته ها:

  1. رابطه عجیب روح و جسم:

بسیاری از دانشمندان و فلاسفه تصریح کرده اند که رابطه روح و جسم انسان چنان است که ویژگی هر یک در دیگری اثر می گذارد، بنابراین جای تعجب نیست که میان قیافه و قامت انسانها و سایر ویژگیهای جسمانی آنان با روحیات و اخلاق آنها رابطه ای برقرار باشد.

از قدیم الایّام تا به امروز جمعی از دانشمندان این روابط را در کتابهای خود ذکر کرده اند و مجموعه ای به نام علم قیافه شناسی به وجود آمده است.

ولی غالباً اعتراف دارند که این رابطه ها (رابطه اخلاق و روحیات با اشکال مختلف جسمانی) کلیت ندارد، زیرا عوامل دیگری نیز در روحیات و اخلاق انسان اثرگذار است که گاه تأثیر آنها غلبه می کند و رابطه قیافه و اخلاق را برهم می زند; مثلاً خُلق و خوی پدر و مادر، تأثیر آب و هوای اقلیمی، سر و کار داشتن با اشیای مختلف به حسب شغل و کسب و کار خود، این امور و مانند آن نیز می تواند در خُلقیات انسان اثر بگذارد و گاه کلیت روابط علم قیافه شناسی را بر هم زند.

به هر حال آنچه در کلام مولا (علیه السلام) در بالا خواندیم اشاره ای به گوشه ای از این رابطه روح و جسم است که امام(علیه السلام) در پاسخ سؤال بعضی از یارانش درباره اختلاف روحیات مردم بیان فرمود و آنچه را در این خطبه می خوانیم نیز به یقین اصلی کلی و استثنا ناپذیر نیست.

از اینجا روشن می شود که اگر در بعضی از روایات مطالبی بر خلاف آنچه در کلام بالاست دیده می شود از قبیل همین استثنائات است; مانند حدیث معروف نبوی که می گوید: «أُطْلُبُ الْخَیْرَ عِنْدَ حِسانِ الْوُجُوهِ; خیر و نیکی را نزد زیبارویان بیابید».(11)

در حالی که در بعضی از روایات آمده است رسول خدا ضمن خطبه ای فرمود: «أیُّهَا النّاسُ إیّاکُمْ وَ خَضْراءُ الدِّمَنِ قیلَ یا رَسُولَ اللهِ وَ ما خَضْراءُ الدِّمَنِ؟ قالَ: الْمَرأةُ الْحَسْناءُ فی مَنْبَتِ السُّوء; ای مردم از گیاهان زیبایی که بر مزبله ها می روید بپرهیزید، عرض کردند: ای رسول خدا منظور از این گیاهان چیست؟ فرمود: زن زیبا رویی که در خانواده آلوده ای پرورش یافته باشد».(12)

  1. آیا این رابطه، با اصل اختیار سازگار است؟

سؤال دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که اگر شور و شیرین بودن خاکهای سرشت انسانها و رابطه اشکال جسمانی با خُلق و خوی بشر را بپذیریم، نتیجه اش این است که نه نیکوکاران توان بدکاری دارند و نه بدکاران توان نیکوکاری و این موافق مکتب جبر است و می دانیم حرکت کردن بر وفق مکتب جبر نتیجه اش انکار ثواب و عقاب و بی هدف بودن بعثت انبیا و در نهایت نفی عدالت پرورگار است.

پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست. هیچ کس نمی گوید کیفیّات جسمانی یا سرشت افراد، علت تامّه برای آن خُلقیّات است، بلکه تنها به عنوان یک زمینه می توان از آن یاد کرد.

این مطلب را با ذکر مثالی می توان روشن ساخت; همه می گویند: محیط خانواده یا محیط اجتماع در اعمال انسانها اثر می گذارد; ولی این سخن بدان معنا نیست که اراده انسان را سلب کند، بلکه تنها یک زمینه است، لذا بسیار می بینیم افرادی که در یک خانواده آلوده پرورش یافته اند; ولی انسانهای صالح و درستکار و با ایمانی بوده اند، و به عکس افرادی در خانواده های صالح پرورش یافته اند; ولی انسانهای نادرستی از کار در آمده اند. به بیان دیگر جزء اخیر علّت تامّه اراده خود انسان است که اثر نهایی را به دنبال دارد.

این نکته نیز شایان توجّه است که چنانچه کسی زمینه های نامساعد اخلاقی یا محیطهای خانوادگی یا اجتماعی داشته باشد; ولی در مسیر صحیح گام بردارد اجر و پاداش او از کسانی که در محیطی مساعد پرورش یافته اند به یقین بیشتر است.(13)


پی نوشت:

  1. «مبادی» جمع مبدأ به معنای آغاز هر چیزی است و در اینجا به معنای عناصری است که طینت انسانها را تشکیل داده است.

  2. «فلقة» به معنای قطعه از هر چیزی است. از ریشه «خلق» بر وزن «حلق» گرفته شده که به معنای شکاف دادن است و از آنجایی که شکاف دادن سبب می شود هر چیزی به قطعات متعدد تقسیم شود، واژه «فلقه» به معنای قطعه آمده است.

  3. «سبخ» به معنای زمین شوره زار است.

  4. «عذب» به معنای شیرین و گواراست (مقابل سبخ است).

  5. «حزن» این واژه هنگامی که در مورد زمین به کار رود به معنای زمین خشن و ناهموار است و «حزن» به معنای غم نیز از همین ریشه گرفته شده است.

  6. «سهل» این واژه هنگامی که در مورد زمین به کار رود به معنای زمین هموار و نرم است و «سهل» به معنای آسان نیز از همین ریشه گرفته شده است.

  7. «رواء» از ریشه «ریّ» بر وزن «حی» در اصل به معنای سیراب شدن است، از این رو به افراد زیبا و خوش چهره «رواء» گفته می شود. گویی آنها همانند گیاهی هستند که کاملا سیراب شده و خوش منظر است.

  8. «قعر» در اینجا به معنای باطن است و قعر هر چیزی به آخرین نقطه عمق آن اطلاق می شود.

  9. «سبر» در اصل به معنای آزمودن و بررسی کردن است و به کسی که نمی توان به آسانی به اسرار درون او پی برد «بعید السبر» اطلاق می شود.

  10. «تائه» به معنای سرگردان از ریشه «تیه» بر وزن «سعی» و «تیه» بر وزن «تیم» گرفته شده که به معنای سرگردان شدن و گمراه گشتن است.

  11. وسائل الشیعه، ج 14، ص 37، ح 4.

  12. بحارالانوار، ج 100، ص 236، ح 22.

سند خطبه

:

زمخشری نیز این کلام را در جزء اوّل از کتاب ربیع الابرار نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 181

)