[hadith]و من کلام له (علیه السلام) بعدَ أن أقدم أحدهم علی الکلام فحصر، و هو فی فضل أهل البیت، و وصف فساد الزمان:

أَلَا وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَةٌ مِنَ الْإِنْسَانِ، فَلَا یُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ وَ لَا یُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ؛ وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَامِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص250

از سخنان آن حضرت (ع) این خطبه با عبارت «الا و ان اللسان بضعة من الانسان» همانا که زبان پاره یی از گوشت آدمی است» شروع می شود. [ابن ابی الحدید پس از توضیح پاره یی از لغات و روشن ساختن مرجع ضمیرها، نخست نکته یی را تذکر می دهد که این خطبه را با همین الفاظ ابو مسلم خراسانی مورد استفاده قرار داده و در یکی از خطبه های مشهور خود آورده و سپس بحثی در مورد مشاهیری که به هنگام سخنرانی از ایراد سخن ناتوان شده و بازمانده اند آورده است که برخی از آنها دارای لطافت خاصی است و به ترجمه آنها بسنده می شود].

بدان که امیر المومنین علیه السلام این سخن را در واقعه یی گفته که لازمه آن ایراد این سخن بوده است، و چنین بوده که به خواهر زاده خود جعدة بن هبیرة مخزومی فرمان داده است برای مردم سخنرانی کند. جعده همین که به منبر رفته از سخن گفتن بازمانده و نتوانسته است چیزی بگوید. در این حال امیر المومنین علیه السلام خود برخاسته و بر فراز منبر بر آمده و خطبه یی مفصل ایراد فرموده است که سید رضی که خدایش رحمت کناد، از آن خطبه فقط همین کلمات را آورده است.

شیخ ما ابو عثمان جاحظ در کتاب البیان و التبیین روایت می کند که عثمان به منبر رفت، زبانش بند آمد و همین قدر گفت «همانا ابو بکر و عمر برای چنین مواردی قبلا سخنانی آماده می کردند، و شما به امام دادگر نیازمندترید تا امام سخنور و به زودی خطبه های مناسب برای شما ایراد خواهد شد.» و از منبر فرود آمد.

جاحظ می گوید: ابو الحسن مدائنی روایت می کند که یکی از پسران عدی بن ارطاة به منبر رفت و همین که مردم را دید زبانش بند آمد و گفت: سپاس خداوندی را که به این جماعت خوراک و آشامیدنی ارزانی می دارد.

روح بن حاتم به منبر رفت، همین که مردم را دید که چشم بر او دوخته و گوش به او سپرده اند، گفت: سرهایتان را فرو افکنید و چشمهایتان را ببندید که نخستین سواری دشوار است و چون خداوند عز و جل گشایش قفلی را آسان فرماید آسان می شود.

مصعب بن حیان برادر مقاتل بن حیان خطبه عقدی می خواند، زبانش بند آمد. و گفت «به مردگان خود لا اله الا الله تلقین کنید» مادر دختر گفت: خدا مرگت بدهد

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 251

مگر ترا برای این کار دعوت کرده بودیم. مروان بن حکم می خواست خطبه بخواند زبانش بند آمد و گفت «بار خدایا ما تو را می ستاییم و از تو یاری می جوییم و به تو شرک نمی ورزیم».

عبد الله بن عامر بن کریز که سخنور و امیر بصره بود بر روی منبر زبانش بند آمد و این کار بر او سخت گران آمد. زیاد بن ابیه که قائم مقام او بود گفت: ای امیر بیتابی مکن که اگر همه اینان را که می بینی بر این منبر بر پا داری بیشتر از تو گرفتار بند آمدن زبانشان خواهند شد. چون جمعه فرا رسید عبد الله بن عامر دیر آمد و زیاد به مردم گفت: امروز امیر گرفتار تب است. او به مردی از سران معروف قبایل گفت: برخیز و به منبر برو. او چون به منبر رفت زبانش بند آمد و فقط گفت: سپاس خداوندی را که اینان را روزی می دهد، و ساکت ماند. او را از منبر پایین آوردند و یکی دیگر از سران مردم را به منبر فرستادند. او همین که بر منبر ایستاد و روی به مردم کرد چشم وی بر سر طاس مردی افتاد و گفت: ای مردم، این مرد طاس مرا از صحبت باز می دارد. خدایا این مرد را لعنت فرمای او را نیز از منبر پایین آوردند.

سپس به وازع یشکری گفتند: برخیز بر منبر برو و سخن بگو. او همین که به منبر رفت و مردم را دید، گفت: ای مردم، من امروز خوش نداشتم به نماز جمعه آیم، همسرم مرا بر این کار وا داشت و اینک شما را گواه می گیرم که او سه طلاقه است. او را هم از منبر پایین آوردند. زیاد به عبد الله بن عامر گفت: چگونه دیدی اینک برخیز و برای مردم خطبه ایراد کن.