[hadith]فَکَمْ أَکَلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزیز جَسَدٍ وَ أَنِیقِ لَوْنٍ، کَانَ فِی الدُّنْیَا غَذیَّ تَرَفٍ وَ رَبیبَ شَرَفٍ؛ یَتَعَلَّلُ بالسُّرُورِ فِی سَاعَةِ حُزْنِهِ وَ یَفْزَعُ إِلَی السَّلْوَةِ، إِنْ مُصِیبَةٌ نَزَلَتْ بهِ ضَنّاً بغَضَارَةِ عَیْشهِ وَ شَحَاحَةً بلَهْوِهِ وَ لَعِبهِ؛ فَبَیْنَا هُوَ یَضْحَکُ إِلَی الدُّنْیَا وَ تَضْحَکُ إِلَیْهِ فِی ظِلِّ عَیْشٍ غَفُولٍ، إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بهِ حَسَکَهُ وَ نَقَضَتِ الْأَیَّامُ قُوَاهُ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ الْحُتُوفُ مِنْ کَثَبٍ، فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا یَعْرِفُهُ وَ نَجِیُّ هَمٍّ مَا کَانَ یَجِدُهُ وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کَانَ بصِحَّتِهِ، فَفَزعَ إِلَی مَا کَانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْکِینِ الْحَارِّ بالْقَارِّ وَ تَحْرِیکِ الْبَارِد بالْحَارِّ، فَلَمْ یُطْفِئْ ببَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَةً وَ لَا حَرَّکَ بحَارٍّ إِلَّا هَیَّجَ بُرُودَةً وَ لَا اعْتَدَلَ بمُمَازجٍ لِتِلْکَ الطَّبَائِعِ إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا کُلَّ ذَاتِ دَاءٍ، حَتَّی فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ وَ تَعَایَا أَهْلُهُ بصِفَةِ دَائِهِ وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَاب السَّائِلینَ عَنْهُ وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِیَّ خَبَرٍ یَکْتُمُونَهُ. فَقَائِلٌ یَقُولُ هُوَ لِمَا بهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیَابَ عَافِیَتِهِ وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَی فَقْدهِ یُذَکِّرُهُمْ أُسَی الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ، فَبَیْنَا هُوَ کَذَلِکَ عَلَی جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا وَ تَرْکِ الْأَحِبَّةِ إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ، فَتَحَیَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ یَبسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ؛ فَکَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابهِ عَرَفَهُ فَعَیَّ عَنْ رَدِّهِ

،

وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بقَلْبهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ، مِنْ کَبیرٍ کَانَ یُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِیرٍ کَانَ یَرْحَمُهُ. وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدلَ عَلَی عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 341-333

دشواری های مرگ که در قالب الفاظ نمی گنجد:

امام(علیه السلام) این گوینده توانای فصیح بی نظیر، در آخرین بخش از این خطبه، باز از زوایای دیگر به مسئله مرگ و پایان زندگی و عوارض سخت آن اشاره کرده و آن را در چهار مرحله خلاصه می کند; نخست می فرماید: «چه بسیار، زمین اجساد نیرومند زیبا و خوش آب و رنگ را که در دنیا پرورده ناز و نعمت بودند و پرورش یافته احترام و شرف، در کام خود فرو برد، همانها که می خواستند با سرور و خوشحالی، غمها را از دل بزدایند و به هنگام فرا رسیدن مصیبت، برای از بین نرفتن طراوت زندگی و از دست ندادن سرگرمیهای آن، به لذت و خوشگذرانی پناه بردند»; (فَکَمْ أَکَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزیز(1) جَسَد، وَأَنِیقِ(2) لَوْن، کَانَ فِی الدُّنْیَا غَذیَّ(1) تَرَف، وَ رَبیبَ(2) شَرَف! یَتَعَلَّلُ(3) بالسُّرُورِ فِی سَاعَةِ حُزْنِهِ، وَ یَفْزَعُ إِلَی السَّلْوَةِ(4) إِنْ مُصِیبَةٌ نَزَلَتْ بهِ،ضَنًّا(5) بغَضَارَةِ(6) عَیْشهِ، وَ شَحَاحَةً(7) بلَهْوِهِ وَ لَعِبهِ!).

این سخن اشاره دقیقی به کسانی است که آنچنان به ناز و نعمت و عیش و نوش دنیا عادت کرده اند که به هنگام نزول مصیبتها و اندوهها سعی می کنند خود را با انواع سرگرمیها و لهو و لعب، از آن دور دارند و آنچه را ممکن بود مایه بیداری و هوشیاری آنان گردد به فراموشی بسپارند و این خود مصیبتی است بزرگ که انسان به عوامل بیداری و عوامل مستی و بی خبری پناه برد; ولی حوادث تلخ هرگز آنها را فراموش نمی کند و سرانجام زمین آنها را در کام خود فرو می برد.

«(آری) در آن هنگام که او (بر اثر ناز و نعمت) به دنیا می خندید و دنیا نیز در سایه زندگی مرفه و غفلت زا بر او خنده می زد، ناگهان روزگار خارهای جانگداز آلام و مصائب را در دل او فرو کرد و گذشت روزگار قوای او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزدیک به او نظر افکند، در نتیجه غم و اندوهی که هرگز از آن آگاهی نداشت با او در آمیخت، و غصه های پنهانی که حتی خیال آن را نمی کرد در وجودش راه یافت. سُستی بیماریها در او ظاهر شد در حالی که به سلامت و تندرستی، انس شدید داشت»; (فَبَیْنَا هُوَ یَضْحَکُ إِلَی الدُّنْیَا وَ تَضْحَکُ إِلَیْهِ فِی ظِلِّ عَیْش غَفُول(8); إِذْ وَطِیءَ الدَّهْرُ بهِ حَسَکَهُ(9) وَ نَقَضَتِ الاَْیَّامُ قُوَاهُ، وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ الْحُتُوفُ(10) مِنْ کَثَب(11) فَخَالَطَهُ بَثٌّ(12) لاَ یَعْرِفُهُ، وَ نَجِیُّ(13) هَمٍّ مَا کَانَ یَجِدُهُ، وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَل، آنَسَ مَا کَانَ بصِحَّتِهِ).

اشاره به اینکه; هر چند این بی خبران در برابر مصائب، سعی دارند خود را به فراموشی بسپارند، پیوسته بر دنیا خنده سر می دهند و دنیای غافل کننده نیز بر آنها خنده مستانه می زند; ولی دیری نمی پاید که در سرازیری مرگ قرار می گیرند; قوا و نیروها یکی پس از دیگری از بین می رود، چشمها کم نور، گوشها سنگین، استخوانها سست و پوک، اعصاب خسته و ناتوان و انواع بیماریها به سوی او هجوم می آورد و جهان نوحه مرگ را در گوش آنها می خواند.

در واقع امام(علیه السلام) در این بخش، نخست به تحلیل رفتن قوا و آشکار شدن انواع بیماریها به دنبال آن، که گام اوّل به سوی مرگ است اشاره فرمود. سپس به سراغ گام دوم می رود که مراجعه پی در پی و مکرّر به اطبا و گرفتن انواع داروها و بی تأثیر بودن آنها است و می فرماید: «در این هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبیبان او را به آن عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت تسکین دهد و برودت را با حرارت تحریک کند; ولی در چنین حالتی هیچ حرارتی را با عوامل برودت فرو ننشاند جز اینکه حرارت شعلهورتر شد، و هیچ برودتی را با داروی حرارت زا تحریک نکرد جز اینکه برودت را به هیجان درآورد. برای اعتدال مزاج به هیچ معجونی پناه نبرد جز آنکه به سبب آن آماده بیماری دیگری شد»; (فَفَزعَ إِلَی مَا کَانَ عَوَّدَهُ الاَْطِبَّاءُ مِنْ تَسْکِینِ الْحَارِّ بالْقَارِّ(14)، وَتَحْرِیکِ الْبَارِد بالْحَارِّ، فَلَمْ یُطْفِیءْ ببَارِد إلاَّ ثَوَّرَ(15) حَرَارَةً، وَ لاَ حَرَّکَ بحَارٍّ إِلاَّ هَیَّجَ بُرُودَةً، وَ لاَ اعْتَدَلَ بمُمَازج(16) لِتِلْکَ الطَّبَائِعِ إِلاَّ أَمَدَّ مِنْهَا کُلَّ ذَاتِ دَاء).

آری! هنگامی که فرمان قطعی مرگ فرا می رسد اسباب صحت و سلامت به کندی می گراید و به اصطلاح: «سر کنگبین صفرا می فزاید و روغن بادام سبب خشکی می شود». گویی داروها از اثر می افتند و یا نتیجه معکوس می دهند و طبق ضرب المثل معروف: «طبیبان ابله می شوند» و راه بیمار به سوی پایان زندگی هموار می گردد.

آنچه در تعبیرات حساب شده مولا در اینجا آمده، اشاره به تقسیماتی است که در طبّ قدیم رایج بود. در آن زمان اطبّا عقیده داشتند که چهار نوع مزاج وجود دارد: مزاج گرم، مزاج سرد، مزاج تر و خشک. از نگاه دیگر چهار نوع مزاج مرکب شناخته شده بود مزاج گرم و تر (که به آن دموی می گفتند) و مزاج گرم و خشک (که آن را صفراوی می نامیدند) و مزاج سرد و تر (که آن را بلغمی نام می نهادند) و مزاج سرد و خشک (که آن را سوداوی می گفتند).

البتّه این مزاجها هنگامی که در حدّ اعتدال بود لطمه ای به سلامت نمی زد و صاحبان آنها با تفاوت زیادی که با هم داشتند همگی دارای زندگی خوبی بودند; ولی اگر یکی از چهارتا (حرارت، برودت، رطوبت و یبوست) غلبه می کرد ناچار بودند برای بازگرداندن اعتدال مزاج به عوامل مخالف پناه برند; حرارت را با برودت فرو نشانند و برودت را با عوامل حرارت تحریک کنند و رطوبت را با یبوست بیامیزند و یبوست را با رطوبت تعدیل کنند. تأثیر همه اینها در زمانی است که کار از کار نگذشته باشد. هنگامی که کار از کار گذشت، همه بی اثر خواهد بود.

سپس امام(علیه السلام) مرحله سوم را بازگو می کند و آن مرحله یأس از بازگشت سلامت و انتظار پایان عمر در آینده نه چندان دور می فرماید: «این وضع همچنان ادامه یافت تا آنجا که طبیب از درمانش ناتوان شد، و پرستارش او را به فراموشی سپرد، و خانواده اش از وصف بیماری او خسته شدند، و در پاسخ سؤال کنندگان فروماندند»; (حَتَّی فَتَرَ مُعَلِّلُهُ(17)، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ(18)، وَ تَعَایَا(19) أَهْلُهُ بصِفَةِ دَائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَاب السَّائِلِینَ عَنْهُ).

گویی امام بارها و بارها در کنار این گونه بیماران و خانواده های آنان بوده و حالات آنان را دقیقاً زیر نظر گرفته است; طبیب، اظهار عجز می کند و پرستار اظهار خستگی، و خانواده او نمی دانند درباره او به مردم چه بگویند. بگویند حال او بهتر است خلاف گفته اند. بگویند بدتر است خوشایند نیست. ناچار زبان را در کام فرو می برند و با نگاههای مأیوسانه خود پاسخ می گویند.

در ادامه می افزاید: «آنها در کنار بیمار خود نشسته و درباره خبر ناگواری که تا آن وقت از او مکتوم می داشتند آشکارا به گفت وگو پرداختند; یکی می گفت او را به حال خود رها کنید (که رفتنی است). دیگری آرزوی بازگشت بهبود او را می کرد و (سومی) آنان را به شکیبایی در فقدانش، دعوت می نمود، و (برای تحمّل این مصیبت) مصائب و اندوه گذشتگان را به یادشان می آورد»; (وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِیَّ(20) خَبَر یَکْتُمُونَهُ: فَقَائِلٌ یَقُولُ: هُوَ لِمَا بهِ، وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیَابَ عَافِیَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَی فَقْدهِ، یُذَکِّرُهُمْ أَسَی(21) الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ).

سرانجام امام چهارمین و آخرین مرحله زندگی این بیمار را بیان می کند. هنگامی که در آستانه مرگ قرار می گیرد و آماده سفر آخرت و ترک این جهان می شود، می فرماید: «در این حال که او در شرف فراق دنیا و ترک دوستان بود، ناگهان عارضه ای گلوگیرش شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حیرت و سرگردانی فرو برد و زبانش خشک شد»; (فَبَیْنَا هُوَ کَذلِکَ عَلَی جَنَاح مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا، وَ تَرْکِ الاَْحِبَّةِ، إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ، فَتَحَیَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ یَبسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ).

در ادامه می فرماید: «در این هنگام به فکر وصایا و سؤالات مهم و لازمی می افتد که پاسخ آنها را می دانست; امّا چه سود که زبانش از گفتن بازمانده است و سخنانی می شنود که قلب او را به درد می آورد (و می خواهد جواب آنها را بگوید; امّا قدرت ندارد، از این رو) خود را به ناشنوایی می زند و چه بسیار سخنان و زخم زبانهایی که گاه از شخص بزرگی صادر می شود که این بیمار او را محترم می شمرد یا از کوچکی است که در گذشته بر او ترحم می کرده است»; (فَکَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابهِ عَرَفَهُ فَعَیَّ عَنْ رَدِّهِ، وَ دُعَاء مُؤْلِم بقَلْبهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ، مِنْ کَبیر کَانَ یُعَظِّمُهُ، أَوْ صَغِیر کانَ یَرْحَمُهُ!).

آری! او در این حالت چون علم به فرا رسیدن لحظه های پایان عمرش پیدا می کند در فکر فرو می رود که اموال مخفی داشته یا بدهکاریهایی به اشخاص که می بایست به بازماندگانش معرفی می کرد و یا خانواده و دوستان او سؤالاتی درباره این امور و یا آنچه مربوط به دفن و موضع قبر اوست از او دارند که قادر به پاسخ گفتن نیست.

ابن ابی الحدید در اینجا داستان کوتاه و عبرت انگیزی را که خود شاهد و ناظر بوده نقل می کند، که در لحظات آخر شخصی می خواست وصیت لازمی کند، امّا زبانش از گردش افتاده بود. به قلم و دواتی اشاره کرد تا خواسته خود را بنویسد; ولی افسوس دست آن قدر لرزان بود که کلمات نامفهوم نوشته شد و دستش همچنان می لرزید تا جان داد.

سرانجام امام(علیه السلام) با این جمله، خطبه پرمحتوا و تکان دهنده خود را پایان می دهد و می فرماید: «(به هر حال) مرگ دشواریهایی دارد که انسان را در خود غرق می کند. مشکلاتی که هراس انگیزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ریخت یا اندیشه های اهل دنیا آن را درک کند»; (وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَات هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بصِفَة، أَوْ تَعْتَدلَ عَلَی عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا).

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود در اینجا حدیثی از کتاب کافی نقل می کند که گروهی از عابدان بنی اسرائیل تصمیم گرفتند شهرهای مختلف را بگردند و آثار عبرت انگیز را در آنها ببینند، در این گردش خود به قبری رسیدند که باد، گرد و غبار بر آن پاشیده بود و جز اثر مختصری از آن آشکار نبود. گفتند چه خوب است دعا کنیم و از درگاه خدا بخواهیم صاحب این قبر، شرح حال خود را برای ما بازگو کند. دعای آنها مستجاب شد. از صاحب قبر پرسیدند طعم مرگ را چگونه یافتی؟ او با وحشت تمام در پاسخ گفت: نود و نه سال از دفن من می گذرد و هنوز درد و رنج جان دادن و تلخی طعم آن در درون من است.


نکته:

گذرگاهی که همه از آن عبور می کنند:

بارها گفته اند و گفته ایم که اگر انسان در هر چیز شک و تردید به خود راه دهد در این مسئله نمی تواند تردید کند که یک روز باید رخت سفر را از این دنیا بر بندد و کاسه مرگ را با اکراه یا با رغبت سر کشد.

همان گونه که هر جنینی به هر شکل و صورت و مربوط به هر کس، روزی باید از گذرگاه رحم بگذرد و به این دنیا گام بگذارد و هر میوه ای روزی از درخت می افتد و یا آن را می چینند، انسان نیز باید خواه ناخواه از گذرگاه مرگ بگذرد.

حال که چنین است چرا گروهی مایل نیستند نام مرگ برده شود؟ چرا تلاش می کنند این واقعیتی که آنها را فراموش نمی کند، از یاد ببرند؟!

از آن مهم تر، مقدّمات و پیامدهای مرگ است; حالات عجیبی که مولا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) دراین خطبه با موشکافی تمام آن را به صورت تابلوی بسیار زنده ای ترسیم کرده و بازتاب مرگ را در انسانی که آماده رفتن از این دنیا می شود و همچنین در اطرافیان او به طور دقیق تشریح می کند و به نظر می رسد که هدف اصلی امام بیدار کردن غافلان و هوشیار ساختن مستان باده غرور و خودخواهی و هواپرستی است و الحق والانصاف امام در این زمینه داد سخن داده و همه گفتنیها را گفته، به گونه ای که هر انسان غافل و بی خبری آن را بخواند تکان می خورد و سخت تحت تأثیر واقع می شود.

امام(علیه السلام) در حدیث دیگری می فرماید: «ما رَأَیْتُ إیماناً مَعَ یَقین أشْبَهُ مِنْهُ بشَکٍّ، عَلی هذَا الإِنْسانِ إِنَّهُ کُلَّ یَوْم یُوَدِّعُ إلَی الْقُبُورِ وَ یُشَیِّعُ وَ إلی غُرُورِ الدُّنْیا یَرْجِعُ وَ عَنِ الشَّهْوَةِ وَالذُّنُوب لایَقْلَعُ; من هیچ ایمان توأم با یقین را شبیه تر به شک از کار این انسان ندیدم; او همه روز برای تشییع دوستان و بستگان و سپردن جسم بی جان آنها به قبرها می رود ولی هنگامی که باز می گردد باز به سراغ غرور دنیاست و از شهوت و گناه باز نمی ایستد».(22)

در مقابل ما افرادی را می شناسیم که به استقبال مرگ می رفتند و بر چهره آن لبخند می زدند سکرات موت برای آنها مفهومی نداشت و همچون کسی که در انتظار عزیزی به سر می برد، در لحظات آخر عمر، چنین حالی را داشتند. نمونه آشکار آن شخص امام(علیه السلام) است که در کلام معروفش در همین نهج البلاغه می فرماید: «اشتیاق من به مرگ و شهادت از اشتیاق طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است».(23)

جالب اینکه در احادیث اسلامی نیز وارد شده که مرگ مؤمنان صالح العمل و اولیاء الله با دیگران متفاوت است. شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: «صِفْ لَنَا الْمَوْتَ; مرگ را برای ما وصف کن». فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیَب طیب یَشُّمُهُ فَیَنْعَسُ لِطیبة وَ یَنْقَطِعُ التَّعَبَ وَالاَْلَمَ عَنْهُ وَ لِلْکافِرِ کَلَسْعِ الاَْفاعَی وَ لَدْغِ الْعَقارِب وَأشَدُّ; مرگ برای مؤمن همانند عطر بسیار خوشبویی است که آن را استشمام می کند و بخاطر خوشبویی آن می آرامد و درد و رنج از او زایل می شود ولی برای کافر مانند گزش افعی ها و نیش زدن عقربها بلکه شدیدتر از آن است».(24)

شک نیست عدم وابستگی مؤمن به زرق و برق دنیا و به عکس وابستگی های افراد بی ایمان به این جهان چنین بازتابی در این دو گروه داشته باشد هر چند الطاف الهی و مشاهدات مؤمن نسبت به مواهبی که در انتظار اوست و به عکس مشاهدات فرد بی ایمان نسبت به عذابهایی که در انتظار او می باشد در این امر تأثیرگذار است.


پی نوشت:

  1. «عزیز» در اصل به معنای قوی و شکست ناپذیر است که لازمه آن، نفی ذلت از انسان است; ولی معلوم نیست چرا بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را به معنای باطراوت و زیبا تفسیر کرده اند.

  2. «انیق» به معنای زیبا و خوش آب و رنگ است.

  3. «غذیّ» از ریشه «غذاء» به معنای طعام گرفته شده و «غذیّ ترف» با توجّه به اینکه «ترف» به معنای ناز و نعمت است به این معناست که او با ناز و نعمت، پرورش یافته است.

  4. «ربیب» از ریشه «رَبّ» به معنای تربیت و تدبیر گرفته شده، بنابراین «ربیب شرف» یعنی کسی که در دامان عزت و احترام پرورش یافته است.

  5. «یتعلّل» از ریشه «تعلّل» به معنای خود را به فراموشی زدن و سرگرم ساختن است.

  6. «سلوة» به معنای زندگی آرام بخش است.

  7. «ضنّ» به معنای بخل شدید است.

  8. «غضارة عیش» به معنای زندگی پر نعمت است.

  9. «شحاحة» به معنای بخل است و گاه گفته شده که درجه بالای بخل محسوب می شود. بخیل کسی است که نسبت به آنچه در دست خود دارد بخل میورزد; امّا شحیح کسی است که هم نسبت به آن و هم نسبت به آنچه در دست مردم است، بخل دارد.

  10. «قارّ» یعنی سرد از ریشه «قرّ» بر وزن «حرّ» به معنای برودت است.

  11. «ثوّر» از ریشه «ثوران» به معنای هیجان است.

  12. «ممازج» به معنای معجون و چیزهایی است که به هم آمیخته شده باشد.

  13. «معلّل» به معنای معالجه کننده است و در اصل از «علة» به معنای بیماری گرفته شده است.

  14. «ممرّض» به معنای پرستار از ریشه «مرض» است.

  15. «تعایا» از ریشه «عیَّ» به معنای عجز است.

  16. «شجیّ» به معنای غم انگیز از ریشه «شجو» بر وزن «هجو» به معنای غم واندوه گرفته شده است.

  17. «اَسَی» به معنای غم واندوه است و در بعضی از نسخه ها «اُسی» (به ضم همزه آمده) جمع «اسو» به معنای پیشگام است و هر دو معنا در عبارت خطبه مناسب است.

  18. «فتصام» از ریشه «صمّ» به معنای کر شدن گرفته شده و «تصام» یعنی خود را به کری زد.

  19. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 167 .

  20. «غمرات» جمع «غمره» معنای آن در فقره قبلی گذشت.

  21. کافی، ج 3، ص 260، ح 38 (با تلخیص).

  22. بحارالانوار، ج 6، ص 137 .

  23. نهج البلاغه، خطبه 5 .

  24. بحارالانوار، ج 6، ص 172، ح 50 .