[hadith]وَ لَئِنْ عَمِیَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ وَ تَکَلَّمُوا مِنْ غَیْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ، فَقَالُوا کَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ وَ لَبسْنَا أَهْدَامَ الْبلَی وَ تَکَاءَدَنَا ضِیقُ الْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ وَ [تَهَدَّمَتْ] تَهَکَّمَتْ عَلَیْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ، فَانْمَحَتْ مَحَاسنُ أَجْسَادنَا وَ تَنَکَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِی مَسَاکِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کَرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِیقٍ مُتَّسَعاً؛ فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بعَقْلِکَ أَوْ کُشفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَکَ وَ قَد ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بالْهَوَامِّ فَاسْتَکَّتْ وَ اکْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بالتُّرَاب، فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسنَةُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یَقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِی کُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدیدُ بلًی سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَیْهَا مُسْتَسْلِمَاتٍ، فَلَا أَیْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ، لَرَأَیْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیُونٍ، لَهُمْ فِی کُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِی.[/hadith]

«فکلتا الغایتین»،

یعنی سرانجام افراد مؤمن و کافر که سعادت یا شقاوت است، آنان را به سرای نهایی آخرت که بهشت یا دوزخ است می برد و اندیشه این خانه پنهانی از تمام بیم و امیدهای دیگر توانفرساتر است در این عبارت امام (ع) مدّت را مجازا به غایت نسبت داده است.

«لقد رجعت... النطق»،

این عبارت در کمال فصاحت و بلاغت است، و مراد از «ابصار العبر» چشمهای حقیقت بینی است که از آنچه می بیند پند و اندرز می آموزد و در عبارت «آذان العقول» با اطلاق سبب بر مسبب یک نوع مجاز به کار رفته است یعنی شنیدن را که سبب است ذکر کرده و علم را که مسبّب است اراده فرموده است، و کنایه از آگاهی دلها از جزع و فزع و سر و صدای مردگان است که شنیدنی است.

«و تکلّموا من غیر جهات النطق»،

یعنی مردگان نه با زبان معمولی و ظاهر بلکه با زبان حال و باطن سخن می گویند.

«فقالوا... متّسعا»،

امام (ع) در این جمله ها، سخنان مردگان را که از میان قبرها، با زبان حال می گویند: بیان فرموده است، در روایت دیگر، به جای کلمه «خلت» که در عبارت متن آمده است، کلمه «خوت» ذکر شده است، لفظ اهدام را که لباسهای کهنه است به استخوانهای پوسیده تشبیه کرده و به جای دگرگونی و ناراحتی و از هم پاشیدگی که بر جسم مرده عارض می شود به عنوان استعاره آورده است، و ممکن است که لفظ: «أهدام» به معنای کفنها باشد. (در این صورت تشبیه و استعاره ای نیست)، مضجع به معنای قبر است و «توارث الوحشه» یعنی وحشت قبر، و چون از دنیا رفتگان، از اوضاع و احوال مردگان و پس از مرگ وحشت داشتند و در این حال آن وحشت در بازماندگان آنان نیز باقی است، از این رو با لفظ توارث آورده که گویا این وحشت را از گذشتگان به ارث گرفته اند، کلمات «الربوع الصموت و مساکن الوحشه» نیز به معنای قبر است، «معارف صورهم» اموری است که در دنیا وسیله شناخته شدن چهره ظاهری آنها می شد.

«فلو مثلتهم بعقلک»،

اگر صورتهای مردگان را در ذهن خود جای دهی. «أو کشف عنهم محجوب الغطاء» و یا اگر آنچه از خاکها و کفنها که وسیله پوشش بدنها شده، از جلو چشمت برداشته شود.

حرف واو در جمله و قدار تسخت حالیّه است، «یقظة قلوبهم»: بیداری دلهایشان استعاره از حیات و حرکتهای دلهای آنان است، اسناد عاث به کلمه «جدید البلی» از باب مجاز است، کلمه مستسلمات حال است برای جوارح، و عامل آن هم فعلهای عاث و سهل است، و «لام» در لرأیت جواب لو می باشد، و در عبارت «لهم فی کلّ فظاعة صفة حال لا تنتقل و غمرة لا تنجلی» با بهترین و موجزترین وجه، حال مردگان را چنان بیان فرموده است که هیچ چیز نمی توان بر آن افزود یا از آن کاست، با تعبیر: پوششی از زشتی و درماندگی، سختیها و شدایدی اراده شده که سراسر وجود اموات را فرا گرفته است. غذیّ بر وزن فعیل و به معنای مفعول است، یعنی: پرورش یافته با ناز و نعمت.