[hadith]التهدید بالحرب:

فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَیْتُهُمْ حَدَّ السَّیْفِ وَ کَفَی بهِ شَافِیاً مِنَ الْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ، وَ مِنَ الْعَجَب بَعْثُهُمْ [بَعْثَتُهُمْ] إِلَیَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبرَ لِلْجِلَاد! هَبلَتْهُمُ الْهَبُولُ، لَقَدْ کُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بالْحَرْب وَ لَا أُرْهَبُ بالضَّرْب، وَ إِنِّی لَعَلَی یَقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ غَیْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دینِی.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص:

40-

35

 

آیا مرا تهدید می کنید؟

در بخش گذشته این خطبه امام(علیه السلام) تکیه بر استدلال منطقی فرموده و آنها را با بیانی روشن و قاطع، اندرز می دهد تا به اشتباه خویش پی برند و از راه شیطان، بازگردند و به بیعتی که با امام داشته اند، وفادار مانده، دست از آتش افروزی و جنگ بردارند. در این بخش ـ که آخرین بخش این خطبه است ـ به آنها هشدار می دهد که اگر گوش به حرف حساب ندهند، با زبان شمشیر، با آنها سخن خواهد گفت، همان شمشیری که پاسخ زورگویان و هواپرستان خودمحور است.

می فرماید: اگر آنها از پذیرفتن حق سر باز زنند، لبه تیز شمشیر را به آنها می بخشم; (فَإنْ أَبَوْا أَعْطَیْتُهُمْ حَدَّ السَّیْفِ).

همان شمشیری که بهترین درمان باطل (در برابر زورگویان منطق نشناس) و یار و یاور حق (در برابر ستمگران خودکامه) است; (وَ کَفَی بهِ شافیاً مِنَ الْباطِلِ وَ ناصِراً لِلْحَقِّ!)

این که می گویند پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) در یک دست خود قرآن را گرفته و در دست دیگر شمشیر را، بیان یک واقعیت مسلّم در حکومت های الهی است. آنها باید قبل از هر چیز، به مسائل منطقی روی آرند و برای اصلاح فرهنگ جوامعِ فاسد بکوشند و تا آنجا که در توان دارند، با اندرز و نصیحت و دلایل روشن عقلانی، خطاکاران را از اشتباه بیرون آورند، ولی بدیهی است که همیشه، گروهی وجود دارند که پرده های خودخواهی و هوا پرستی، عقل و وجدان آنها را پوشانده و چیزی جز زبان شمشیر را درک نمی کنند.

رهبران حکومت های الهی، در برابر این گونه افراد، متوسّل به زور می شوند و تکیه بر قدرت می کنند و قاطعانه، آنها را درهم می کوبند و این، آخرین دارو برای درمان بیماری فکری و اخلاقی این گونه افراد است; إِنَّ آخِرَ الدِّواءِ الْکَیُّ، آخرین دوای زخم های غیرقابل علاج، داغ کردن و سوزاندن است.(1)

در واقع، جمله «شافیاً مِنَ الْباطِلِ» و جمله «ناصِراً لِلْحَقِّ» لازم و ملزوم هم اند; چرا که درمان باطل، سبب یاری حق و یاری حق، سبب فرونشستن باطل است.

حضرت، در ادامه این سخن می افزاید: «عجیب است که آنها به من اعلان جنگ داده اند و از من خواسته اند که در برابر نیزه های آنان حاضر شوم و در برابر شمشیرهایشان شکیبا باشم!» (با آن که آنها به خوبی از موقعیت من در جنگ های اسلامی آگاه اند و ضرب شست مرا دیده اند که چگونه در برابر نیرومندترین مردان جنگی دشمنان اسلام، ایستادگی کرده ام); (وَ مِنَ الْعَجَب بَعْثُهُمْ إِلَیَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعانِ(2) وَ أَنْ أَصْبرَ لِلْجِلاد!)(3)

این تعبیر، به خوبی نشان می دهد که گروه پیمان شکنان جنگ جمل، آغاز گران آتش افروزی جنگ بوده اند; چرا که به امام (علیه السلام) اعلان جنگ کرده اند و بی شرمانه، حضرتش را تهدید به نیزه و شمشیر کرده اند.

ابن ابی الحدید، از مورّخ معروف، ابومخنف نقل می کند که هنگامی که فرستادگان علی(علیه السلام) از نزد طلحه و زبیر و عایشه بازگشتند، حامل پیام اعلان جنگ بودند.(4)

به هر حال این تهدید نشان می دهد که تا چه حد آتش افروزان جنگ جمل، از واقعیت ها، بیگانه بودند و رسیدن به مقام، آن چنان چشم و گوش آنها را بسته بود، که واقعیت روشنی مانند شجاعت و جنگجویی علی(علیه السلام) را ـ که بارها، در غزوات اسلامی، با چشم خود مشاهده کرده بودند ـ به فراموشی سپردند.

حضرت، در ادامه این سخن، همان مطلب را با ذکر دلیل روشنی تعقیب می کند، می فرماید: «مادران در سوگشان، به عزا بنشینند! من، کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند! چرا که من، به پروردگار خویش، ایمان و یقین دارم و در دین و آئین خود، کمترین شک و تردیدی ندارم; (هَبلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ کُنْتُ وَ ما أُهَدَّدُ بالْحَرْب وَ لا أُرْهَبُ بالضَّرْب! وَ إِنّی لَعلَی یَقْین مِنْ رَبِّی وَ غَیْرِ شُبْهَة مِنْ دینِی).

جمله «هَبلَتْهُمُ الْهَبُولُ»(6) ـ با توجه به این که مفهوم هَبَل، به عزای فرزند نشستن است ـ اشاره به این است که شما، ارزش زنده ماندن را ندارید و باید بمیرید و مادران تان به عزایتان بنشینند که این چنین در قضاوت و تدبیر خود، گرفتار خطاها و اشتباهات روشن هستید. شبیه این جمله در ادبیات عرب، عبارت «ثَکَلَتْهُمُ الثَّواکِلُ» است که آن نیز به همین معنا است.

به هر حال، امام(علیه السلام) در این جمله های حساب شده و پرمعنا نخست، به سابقه زندگی خود اشاره می کند و به کنایه می گوید که حتّی مشرکان عرب مرا به خوبی می شناختند و هرگز کسی در دوران زندگانی ام مرا به جنگ و مبارزه تهدید نکرد، حال، شما که این همه با من بوده اید و ادّعای مسلمانی دارید، چرا تهدید می کنید؟!

اشاره دیگر حضرت به این است که کسی، از جنگ می ترسد که از مرگ و شهادت بترسد و کسی از مرگ و شهادت می ترسد، که یقین قاطع به پروردگار نداشته باشد و در مسیری که می پیماید گرفتار شکّ و شبهه گردد; زیرا، آن کس که به مسیر خود ایمان دارد و صاحب یقین و اعتقاد راسخ است، می داند که در جنگ با دشمنان حق، هرگز شکستی نیست; بلکه یا پیروزی بر دشمن است و یا شهادت و انجام وظیفه و شتافتن به جوار قرب پروردگار و بهره مندی از حیات ابدی و جاویدان. و این، همان (إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ) ـ یکی از دو نیکی ـ است که در آیه شریفه 52 از سوره توبه آمده است! (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ); بگو: «آیا درباره ما، جز یکی از دو نیکویی (پیروزی یا شهادت) را انتظار دارید!»

گروهی از مفسّران نهج البلاغه، معتقدند که جمله «فَإِنّی لَعَلَی یَقْین مِنْ رَبّی» و جمله «وَ غَیْرِ شُبْهَة مِنْ دیْنی»، یک مفهوم را می رساند و تأکید هم است، ولی حق این است که این دو جمله، از قبیل بیان عام بعد از خاص و ناظر به دو مفهوم است. در نخستین جمله، امام(علیه السلام) اشاره به مقام یقینش می کند، همان چیزی که در حدیث منسوب به آن حضرت «لَوْ کُشفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً»(6) ـ اگر پرده ها کنار برود، هرگز بر ایمان من افزوده نمی شود ـ اوج تجلّی آن است. و جمله دوم به مجموعه دین و وظایف الهی، اشاره می کند که راه را در زندگی، برای او روشن ساخته و هرگونه شکّ و تردید را از پیش پای او برداشته است، به خصوص این که امام(علیه السلام) از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده بود که با ناکثین و قاسطین و مارقین (جنگ افروزان جمل و صفّین و نهروان) پیکار خواهد کرد.(7)


نکته:

مردان شکست ناپذیر:

در طول تاریخ مبارزات حق و باطل، افراد یا گروههایی را می بینیم که در صحنه نبرد، با وجود تفاوت ظاهری در میان آنها و رقیبان شان، برتری عجیبی بر آنها پیدا می کردند. مثلا سربازان اسلام، در میدان نبرد با لشکر عظیم ساسانیان ـ که از نظر عدّه، دَه برابر آنها بودند و از نظر امکانات و ساز و برگ جنگی، قابل مقایسه با آنان نبودند ـ پیروز شدند و بظاهر یک مشت افراد پا برهنه و فاقد تجهیزات و تعلیمات جنگی، اما روشن از نور تعلیمات اسلام و قرآن، افسانه «توازن قوا» را در میدان نبرد در هم نوردیدند.

این، به خاطر همان منطقِ (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُوُنَ بنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ) بود که خود را در میدان نبرد، در همه حال، پیروز می دیدند: یا در هم شکستن دشمن و یا نائل شدن به افتخار شهادت، که هر دو، سعادتی بزرگ و پیروزی عظیم بود.

همین منطق، در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، عصر و زمان ما، بار دیگر خودش را نشان داد و در حالی که تمام قدرت های بزرگ دنیا، با امکانات خود، به طور ظاهر و پنهان، به تقویت دشمنان اسلام پرداختند، جوانان مؤمن بسیجی و رزمندگان تربیت یافته در مکتب قرآن، تمام محاسبات جنگی آنها را بر هم زدند.

این همان چیزی است که امام(علیه السلام) در خطبه بالا به آن اشاره می فرماید و به دشمنان دنیا پرستش می گوید که مرا، تهدید به جنگ نکنید! من، از جنگ در راه خدا، نمی ترسم; زیرا، قلب من سرشار از نور یقین است و من، هیچ گونه تردیدی در دین و آئین و مسیری که برگزیده ام، ندارم. آری، من، در هر حال پیروزم و کسی که پیروز است، چرا ترس و وحشت به خود راه دهد.

این، همان اصلی است که مسلمانان، باید سخت به آن وفادار باشند و این روحیه را در میان تمام فرزندان اسلام، زنده کنند که با زنده شدن این روحیه، از برتری های دشمنان، از نظر ساز و برگ جنگی و فن آوری پیچیده عصر، ترس و وحشتی نخواهد داشت.


پی نوشت:

1 ـ این جمله، یک ضرب المثل معروف عرب است، ولی در روایات اسلامی، از جمله خطبه 168 نهج البلاغه، نیز به آن اشاره شده است.

2 ـ طعان به معنای «ضربه زدن به چیزی» است به طوری که در آن وارد شود و معمولا در مورد ضربه زدن با نیزه به کار می رود و گاه به نیش زبان هم «طعن» گفته می شود; و در این جا کنایه از جنگ کردن است.

3 ـ «جلاد» از ماده «جلد» به معنای «ضربه زدن بر بدن با تازیانه یا عصا یا شمشیر» است و در اینجا باز کنایه از جنگ کردن است.

4 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه 306.

5 ـ هَبول: زنی که فرزندانش را از دست داده است.

6 ـ شرح ابن میثم بر صد کلمه انتخابی جاحظ، کلمه 1.

7 ـ در بحث های سابق، در همین خطبه، به مدرک آن، اشاره شد.