[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) حین بلغه خبر الناکثین ببیعته و فیها یذم عملهم و یلزمهم دم عثمان و یتهدّدهم بالحرب:

ذمّ الناکثین:

أَلَا وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ [ذَمَرَ] ذَمَّرَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِیَعُودَ الْجَوْرُ إِلَی أَوْطَانِهِ وَ یَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلَی نِصَابهِ؛ وَ اللَّهِ مَا أَنْکَرُوا عَلَیَّ مُنْکَراً وَ لَا جَعَلُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ نَصِفاً.

دم عثمان:

وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ؛ [فَإِنْ] فَلَئِنْ کُنْتُ شَرِیکَهُمْ فِیهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِیبَهُمْ مِنْهُ، وَ [إِنْ] لَئِنْ کَانُوا وَلُوهُ دُونِی فَمَا التَّبعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَی أَنْفُسهِمْ؛ یَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ یُحْیُونَ بدْعَةً قَدْ أُمِیتَتْ. یَا خَیْبَةَ الدَّاعِی، مَنْ دَعَا وَ إِلَامَ أُجِیبَ؟ وَ إِنِّی لَرَاضٍ بحُجَّةِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِیهِمْ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص:

34-

23

و من خطبة له علیه السّلام حین بلغه خبر الناکثین ببیعته و فیها یذمّ عملهم و یلزمهم دم عثمان و یتهدّدهم بالحرب.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه -همان گونه که از عنوانش پیدا است- به بیعت شکنی طلحه و زبیر و سپس به حوادث تلخ جنگ جمل نظر دارد، و نیز به مسأله خون «عثمان» که دستاویزی برای جنگ طلبان جمل و بعد از آن، بهانه ای برای آتش افروزان شام گردید- اشاره می کند و آنها را با تهدیدهای روشنی، مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد. حضرت، در پایان خطبه، به تهدیدهایی که دشمنانش نسبت به او داشتند، پاسخ دندان شکن می دهد

.

این خطبه، از نظر محتوا، با خطبه 10، 26 و 172 تناسب و شباهت قابل ملاحظه ای دارد و به همین دلیل، احتمال دارد که هر کدام از این خطبه ها، بخشی از خطبه واحدی بوده که سید رضی رحمه اللّه آن را تجزیه کرده و هر کدام را به تناسبی، در جایی نقل کرده است

.

جالب این که طبق روایتی، عمرو بن عاص، روزی به عایشه گفت: «لوددت أنّک قتلت یوم الجمل!، من، دوست داشتم که تو، در روز جنگ جمل کشته شده بودی!» عایشه با تعجب پرسید: «و لم؟ لا أبا لک!» ای بی اصل و نسب! به چه دلیل؟». عمرو عاص در پاسخ گفت: «کنت تموتین بأجلک و تدخلین الجنّة و نجعلک أکبر التّشنیع علی علیّ» تو با مرگ خود، از دنیا می رفتی و داخل بهشت می شدی و ما، قتل تو را، بزرگترین دستاویز برای بدگویی به علی قرار می دادیم.» بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که این خطبه، از خطبه های مربوط به جنگ صفّین است و اشاراتی که در آن آمده، متوجّه به معاویه است، ولی از عنوانی که سید رضی، رحمه اللّه برای آن انتخاب کرده نیز کلام ابن ابی الحدید و غیر او، استفاده می شود که این خطبه، هر چند مضامینش با هر دو گروه تناسب دارد، تنها، مربوط به پیمان شکنان جنگ جمل است

.

آتش افروزان جنگ جمل:

این خطبه، ناظر به آتش افروزان جنگ جمل، یعنی طلحه و زبیر و یاران آنها است. آن دو که هوای حکومت در سر داشتند و علی(علیه السلام) را آماده واگذاری بعضی از مناصب مهم حکومتی به خودشان ندیدند، تحت تأثیر هوای نفس و وسوسه های شیطانی، بیعت خود را با علی(علیه السلام) شکستند و گروهی از مردم را پیرامون خود جمع کردند و همسر پیامبر، عایشه را هم با خود همراه نمودند و به عنوان خون خواهیِ عثمان، قیام کردند(1) و «بصره» را ـ که به جهاتی، برای این کار آمادگی داشت ـ به عنوان مرکز توطئه های خود برگزیدند.

امام (علیه السلام) در نخستین فراز این خطبه، به این توطئه، اشاره کرده می فرماید:

آگاه باشید! شیطان، حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر، ظلم و ستم به وطنش بازگردد و باطل، به جایگاه نخستینش رسد»! «أَلا وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ(2) حِزْبَهُ وَاسْتَجْلَبَ جَلْبَهُ(3) لِیَعُودَ الْجَورُ إلی أوْطانِهِ وَ یَرْجِعَ الْباطِلُ إلی نِصابهِ(4)».

این سخن، اشاره به حرکت های آشوب طلبانه ای است که بعد از قتل عثمان و بیعت مردم با علی(علیه السلام) روی داد. و منظور از حزب شیطان، همان کسانی هستند که در عصر عثمان به سوءاستفاده از بیت المال و سلطه بر پُست های حسّاس کشور اسلامی دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات دیگر، بعد از عثمان، روز شماری می کردند.

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعنا، هشدار می دهد که توطئه های شیطانی در حال شکل گرفتن است و هدف همه آنها این است که بار دیگر حیف و میل در بیت المال و جور و ستم در سرزمین اسلام ظاهر و آشکار گردد و امام (علیه السلام) را از اصلاح جامعه اسلامی و مرهم نهادن بر زخم هایی که در دوران عثمان بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد شد، بازدارند.

حضرت سپس در ادامه این سخن، این حقیقت را روشن می سازد که آنها هیچ دلیلی برای مخالفت های خود ندارند و تابع هیچ منطقِ روشنی نیستند:

«به خدا سوگند! آنها هیچ کار خلاف و منکری از من سراغ ندارند، و انصاف را، میان من و خود، حاکم نکرده اند; «وَاللهِ! مَا أَنْکَرُوا عَلَیَّ مُنْکَراً، وَ لاَجَعَلُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ نَصِفاً»(5).

در این جمله، امام(علیه السلام) اشاره به طلحه و زبیر و گروه پیمان شکنان (ناکثین) می کند و به طور سربسته، به بهانه واهی آنها اشاره می فرماید. بهانه آنها، قتل عثمان بود. حضرت، در جمله های بعد، به طور مشروح تر بیاناتِ بسیار کوبنده ای درباره آنان فرموده است.

آری، تمام کتاب های تاریخی گواهی می دهد که قتل عثمان، چیزی نبود که به امام(علیه السلام) نسبت داده شود، بلکه کسی که بیش از همه برای خاموش کردن فتنه در میان مسلمانان، تلاش و کوشش کرد، امام(علیه السلام) بود.

پیمان شکنان، در این قضاوت های عجولانه خود، هرگز راه انصاف را پیش نگرفتند، بلکه به دروغ و تهمت های آشکار متوسّل گشتند. البته این رفتار، هنگامی که پای منافع نامشروع شخصی به میان آید، غیرمنتظره نیست و در عصر خود، نمونه های آن را فراوان مشاهده می کنیم که سردمداران سیاست های جور و ظلم در جهان، از هیچ دروغ و تهمتی برای رسیدن به منافع نامشروع خویش اِبا ندارند!


نکته:

حزب الله و حزب شیطان:

آن چه در تعبیر امام(علیه السلام) در جمله بالا آمده است، اشاره لطیفی است به چیزی که در قرآن مجید، در آخر سوره مجادله آمده است. در آنجا، انسان ها را به دو گروه «حزب الله» و «حزب شیطان» تقسیم می کند و نشانه اصلی حزب الله را، حبّ فی الله (دوست داشتن برای خدا) و بغض فی الله (دشمن داشتن برای خدا) می شمرد و ضمنِ بیان این حقیقت که مؤمنان راستین، هرگز، با دشمنان خدا رابطه مودّت و دوستی برقرار نمی کنند، هر چند نزدیک ترین افراد مانند پدر و فرزند و برادرشان باشند، می فرماید: (أُولئکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(6); اینان، حزب الله اند. آگاه باشید که حزب الله پیروز است!

در مقابل اینها گروهی هستند که برای حفظ منافع خویش، رابطه دوستی با دشمنان خدا برقرار می کنند و راه نفاق و دورویی را پیش می گیرند و تکیه بر قدرت و اموال خود می کنند و در میان بندگان خدا، تخمِ ظلم و فساد می پاشند. قرآن درباره آنها می گوید: (اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فأَنْساهُمْ ذکْرَاللهِ أُولئکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسرُونَ)(7); شیطان بر آنها چیره شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده است. آنها حزب شیطانند. آگاه باشید حزب شیطان،  زیانکار است!

وجود این دو حزب، مخصوصِ زمان نزول قرآن وعصر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) نبوده، بلکه در هر عصر و زمانی، به اَشکالِ مختلف ظاهر می شوند و به گفته شاعر، این آب شیرین و شور تا نفخِ صور ادامه دارد. اگر نگاهی به جهان امروز بیفکنیم، بروشنی می بینیم که این دو حزب، در برابر هم صف آرایی کرده اند و همه جا، حزب شیطان، با تکیه بر قدرت و زور و ثروت و نقشه های شوم خود، به پاشیدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب الله نیز با تکیه بر ارزش های الهی، حتّی در مواردی ظاهراً با دست خالی، در برابر آنها ایستادگی می کند.

حزب شیطان، همیشه در انتظار فرصت های مناسب است. و یکی از فرصت های مناسب برای آنها هنگام نقل و انتقال حکومت ها و پدید آمدن انقلاب ها و تحوّل ها است. نمونه روشنی از این فرصت طلبی، آغاز حکومت علی(علیه السلام) بود. بازماندگان جنود جاهلی که در عصر عثمان جان گرفته بودند، دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستین اسلام، علی(علیه السلام) بپاخیزند و آتش ظلم و فساد را که می رفت با حکومت آن حضرت خاموش شود، برافروزند و به گفته مولا (علیه السلام) جور و ستم را به وطنش بازگردانند و باطل را به اصل و ریشه اش برسانند.

امام(علیه السلام) در این لحظات حسّاس از حکومت خود، به مردم با ایمان هشدار می دهد که مراقب باشند تا در دامِ لشکرِ شیطان نیفتند و فریب توطئه های آنها را نخورند.

ظمناً، از تعبیر بالا استفاده می شود که ظلم و جور هم وطنی دارد و باطل، ریشه و اساسی. آری! چنین است. وطنِ جور و ظلم، همان جا است که لشکر شیطان زندگی می کند و اساس و اصل باطل، همان اصولی است که حزب شیطان بدان پای بند است.


بهانه جویان رسوا:

امام (علیه السلام) در این فراز از خطبه اش، آن چه را در فراز قبل، به صورت سربسته گفته بود شرح می دهد و با دلایلی کوبنده، پیمان شکنان و آتش افروزان جنگ در میان مسلمانان را محکوم می کند.

در این بخش از سخنش، به دستاویز اصلی طلحه و زبیر و همراهان آنها ـ یعنی مسأله خون خواهی عثمان ـ اشاره کرده، می فرماید:

«آنها، حقّی را از من مطالبه می کنند که خود، آن را ترک گفته اند و انتقام خونی را می طلبند که خود، آن را ریخته اند»; (وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ).

مورِّخ معروف، طبری، در تاریخ خود، از یکی از یاران عثمان نقل می کند که هنگامی که (مردم شورشی) عثمان را محاصره کردند، علی(علیه السلام) در خیبر بود. زمانی که بازگشت، عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد. امام(علیه السلام) وارد بر عثمان شد. عثمان، بعد از حمد و ثنای الهی، اظهار داشت: «من، حقوقی بر تو دارم: حقِّ اسلام و حقِّ اخوت و برادری و حق خویشاوندی; و اگر این حقوق هم نباشد، قبل از اسلام، نیز با هم رابطه و پیمان داشتیم.» علی(علیه السلام) سخنان او را تصدیق کرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد. آنجا از افراد گوناگون، پر بود. امام (علیه السلام) به او فرمود: «ای طلحه! این چه سر و صدایی است که به راه انداخته ای؟». طلحه گفت: «حالا این سخن را می گویی که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونی گرفته؟!» علی(علیه السلام) که سخنان خود را در او مؤثّر نیافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بیت المال رفت، فرمود: «درِ آن را بگشایید!» اما کلید پیدا نشد، لذا فرمود: «در را بشکنید!» در را شکستند، فرمود: «اموال بیت المال را بیرون بیاورید!» بیرون آوردند و شروع کرد به تقسیم کردن آن در میان مردم. این سخن، در شهر پخش شد و به گوش کسانی که در خانه طلحه جمع شده بودند، رسید. آنها با شنیدن این سخن، آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا این که فقط طلحه در آنجا باقی ماند.

این خبر به عثمان رسید و خوشحال شد; زیرا، توطئه طلحه را بی اثر دید. هنگامی که طلحه با چنین وضعی روبه رو شد، به دیدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! أستغفرالله و أتوب إلیه! من، کاری می خواستم انجام بدهم که خداوند مانع شد و الان از کار خود توبه می کنم». عثمان به او گفت: «به خدا سوگند! تو، برای توبه نیامده ای! شکست خوردی و این جا آمدی، خدا از تو انتقام بگیرد.»(8)

طبری، در جای دیگر از همان تاریخ خود می گوید که: هنگامی که عثمان را در خانه اش کشتند، مردی به نام «سودان بن حمران» از آنجا خارج شد و می گفت: «طلحه کجا است؟ ما عثمان را کشتیم».(9)

از این شواهد و شواهد تاریخی دیگر، به خوبی استفاده می شود که طلحه، یکی از گردانندگان اصلی ماجرای قتل عثمان بوده است. این جمله عایشه نیز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اُقْتُلُوا نَعْثَلا! قَتَلَ اللهُ نَعْثَلا; نعثل (عثمان) را بکشید! خدا نعثل را بکشد!» منظور او از نعثل، عثمان بود.

ابن ابی الحدید، در شرح یکی از خطبه های نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن می گوید، تصریح می کند که تمام تاریخ نویسان اسلام، اعتراف دارند که عایشه، از شدیدترین دشمنان عثمان بود تا آنجا که یکی از لباس های پیامبر اسلام را در منزل خود آویزان کرده بود و به کسانی که نزد او می آمدند، می گفت: «این لباس پیامبر است که هنوز کهنه نشده، ولی عثمان سنّت پیامبر را کهنه کرده است.»

گفته اند که نخستین کسی که عثمان را «نعثل» خواند، عایشه بود و می گفت: «نعثل را بکشید که خدا نعثل را بکشد.»(10)

با این حال، عجیب است که آنها، به عنوان خون خواهی عثمان، قیام کردند! در  عالم سیاست (سیاستِ منهای تقوا و پرهیزکاری و ایمان) این مسائل، عجیب نیست که افرادی، خودشان، توطئه می کنند و بعد به عنوان دفاع، در برابر توطئه قیام می کنند!

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: اگر (فرضاً) من، در ریختن این خون، شریک شان بوده ام، آنها نیز سهیم بوده اند و اگر تنها، خودشان، مرتکب این کار شده اند، مسؤولیت آن بر گردن خودشان است; (فَلَئِنْ کُنْتُ شَرْیکَهُمْ فیهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصیبَهُمْ مِنْهُ وَ لَئِنْ کانُوا وَلُوهُ دُوْنی فَمَا التَّبعَةُ إِلاّ عِنْدَهُمْ).

این سخن، اشاره به این دارد که همه می دانند که آنها، در قتل عثمان، سهمی داشته اند و به فرض که مرا هم در این کار سهیم بدانند (در حالی که من، نه تنها، سهمی نداشتم، بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم) سهم خودشان غیرقابل انکار است و اگر محرّک اصلی، آنها هستند هم آنها باید پاسخ گو باشند! با این حال، چه قدر بی شرمی است که آنها، قیام و خون عثمان را از من طلب کنند.

حضرت، برای تکمیل این سخن می فرماید: «مهم ترین دلیل آنها، بر ضد خودشان است، (و هر چه بگویند، مصداق اصلی اش، هستند;(وَ إِنَّ أعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلی أَنْفُسهِمْ).

آنگاه، از انگیزه اصلی آنها پرده برداشته، می فرماید که: مطلب اصلی، چیز دیگری است. آنها، مایل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه می یافت و برای این گروه، امتیازاتی در بیت المال قرار داده می شد، ولی آن دوران گذشت و دیگر بازنمی گردد:

«آنها، می خواهند از مادری شیر بنوشند که شیرش را بریده و بدعتی را زنده کنند که مدت ها است مرده است; (یَرْتَضِعُونَ اُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ یُحْیُونَ بدْعَةً قَدْ أُمِیتَتْ).

در تفسیر این جمله، احتمالات دیگری نیز داده شده است، از جمله این که منظور از «مادری که شیر خود را قطع کرده» همان سنّت های جاهلی و بدعت ها و  تعصّب هایی است که قبل از اسلام وجود داشته که برای رسیدن به حکومت و یا حمایت از گروه خاصّی، به هر وسیله غیراخلاقی متوسّل می شدند. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این جمله می گوید: «که آن دوران گذشت و شیر آن مادر قطع شد و دیگر جای توسّل به بهانه های واهی و دروغین برای رسیدن به خواسته های نامشروع نیست.(11)

این تفسیر، مناسب جمله دوم است که می گوید: «آنها می خواهند بدعت مرده ای را زنده کنند.» و نه جمله نخست و هر دو جمله را به یک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.

بعضی نیز گفته اند که: منظور این است که با ادعای خون خواهی عثمان، در حقیقت، می خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند، با این که این مدّعیان خون خواهی، خود، از کسانی بودند که ضد عثمان قیام کردند و سبب قتل او شدند. به این ترتیب، می خواهند از مادری که شیرش را بریده، بار دیگر شیر بنوشند. البته، جمع میان همه این معانی نیز ممکن است، هر چند معنای نخست مناسب تر به نظر می رسد.

حضرت، در ادامه این سخن، اشاره به نتیجه کار این گروه و ترکیب جمعیّت آنها کرده و با تعبیر جالبی، چنین می فرماید:

«ای نومیدی! به سراغ این دعوت کننده بیا! راستی چه کسی دعوت می کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتی را اجابت می کنند؟!(یا خَیْبَةَ الْدّاعِی! مَنْ دَعا! وَ إِلامَ أُجْیبَ؟)(12)

این تعبیر، در واقع، پیش بینی نتیجه، جنگ جمل از سوی امام(علیه السلام) است. حضرت، عاقبت آنها را، نومیدی و شکست اعلام می کند; عاقبتِ فرصت طلبانی، که خود از بانیان قتل عثمان بوده اند، سپس به خون خواهی او برخاسته و در میان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده اند و گروهی، چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتاده و خود را در دنیا و آخرت گرفتار زیانکاری و رسوایی کرده اند.

حضرت، در ادامه این سخن می فرماید: من به حجّت الهی و علم او درباره این گروه راضی ام (و حاکم میان من و آنها، خدا است); وَ إِنّی لَراض بحُجَّةِ اللهِ عَلَیْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِیْهِمْ.

ممکن است که منظور از حجّت الهی، همان دستوری باشد که درباره یاغیان و متجاوزان در قرآن مجید آمده است که می فرماید:

(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنْینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الاُْخْری فَقاتِلُوا الّتی تَبْغِی حَتّی تَفیءَ إِلیَ أَمْرِ اللهِ)(13). هر گاه، دو گروه از مؤمنان، با هم به نزاع پردازند، آنها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو به دیگری تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.

جمله «عِلْمِهِ فیهِمْ» ممکن است اشاره به حدیث مشهوری باشد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره علی(علیه السلام) فرمود: «قاتَلَ النّاکِثینَ وَ الْقاسطْینَ وَ الْمارِقْینَ;» او، با ناکثین و قاسطین و مارقین، پیکار خواهد کرد». هنگامی که اُمّ سلمه، درباره این سه گروه سؤال می کند، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ناکثین را به پیمان شکنان جمل، و قاسطین را به لشکریان شام، و مارقین را به اصحاب نهروان، تفسیر می فرماید.(14)

روشن است کسی که راضی به رضای خدا و آگاه از آینده این گونه حوادث دردناک و شکست و نومیدی دشمنان باشد، روح او، مملو از رضایت و خشنودی و آرامش خواهد بود.


پی نوشت:

1 ـ مسأله خون خواهی عثمان، تنها، دستاویزی برای جنگ افروزان شام نبود; بلکه در جنگ جمل نیز دستاویز طلحه و زبیر و عایشه بود تا کار خود را در آتش افروزی جنگ جمل توجیه کنند. مورخ معروف، ابن اثیر در کتاب «الکامل» می گوید: هنگامی که عایشه، از مکه به مدینه می آمد در وسط راه خبر قتل عثمان و اجتماع مردم بر بیعت علی(علیه السلام) را شنید. بسیار ناراحت شد و گفت: «ای کاش، آسمان بر زمین فرود می آمد اگر این کار سر بگیرد.» و سپس دستور داد که او را به مکه بازگردانند. او می گفت: «به خدا! عثمان، مظلوم کشته شد! به خدا قسم! من از خون خواهان او خواهم بود.» کسی از حاضران به او گفت: «نخستین کسی که ضد عثمان سخن گفت، تو بودی! و تو بودی که نام «نعثل» بر عثمان نهادی! (نعثل، به گفته بعضی یک مرد یهودیِ ریش بلند بوده است. و به گفته «لسان العرب» این کلمه، به معنای «پیرمرد احمق» است.) و تو بودی که می گفتی نعثل را بکشید که کافر شده است»: الکامل، جلد 3، صفحه 206.

طبری، مورّخ معروف، نیز همین معنا را در تاریخ خود آورده است: تاریخ طبری، جلد 3، صفحه 477.

2 ـ ذَمَّر از ماده «ذمر» به معنای «برانگیختن و تشجیع کردن» است. و گاه گفته شده که این کلمه به معنای تحریکِ توأمِ با ملامت و سرزنش است و از همین رو، ذمْر (بر وزن ذهْن) به معنای «مرد شجاع و متحرّک» است.

3 ـ «جَلَب» در اصل، به معنای «سوق دادن و جابه جا کردن» است و به افرادی که به آسانی جمع و جور و گردآوری می شوند، «جلب» می گویند. استجلب، در این جا به معنای «گردآوری کردن» است.

4 ـ «نصاب» از ماده «نصب» در اصل، به معنای «تثبیت چیزی در محلّی» است و لذا به اصل و اساس هر چیزی، «نصاب» گفته می شود. اطلاق نَصَب بر خستگی و تعب، شاید به این دلیل است که انسان را در محل خود ساکن می کند.

5 ـ «نَصِف» (بر وزن اَلِف) و «نِصْف» (بر وزن جسم) هر دو به معنای «انصاف و عدالت و حدّ اعتدال» است. و این که به نیمی از هر چیزی، نصف گفته می شود، به همین دلیل است.

6 ـ سوره مجادله، آیه 22.

7 ـ سوره مجادله، آیه 19.

8 ـ تاریخ طبری، جلد 3، صفحه 453.

9 ـ همان جا، صفحه 411.

10 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 6، صفحه 215.

11 ـ منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 310.

12 ـ «خیبة» به معنای «نومیدی» است. و منظور از «داعی» در این جا طلحه یا زبیر است که مردم را دعوت به شورش ضد امام(علیه السلام) کردند. تعبیر «من دَعا» اشاره ای به تحقیر آنها است و جمله «إلامَ أُجیبَ» اشاره به تحقیر گروهی است که چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتادند.

13 ـ سوره حجرات، آیه 9.

14 ـ احقاقُ الحق، جلد 4، صفحه 99، (به نقل از ینابیع المودّة).