[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لمّا مَرّ بطلحة بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل:

لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بهَذَا الْمَکَانِ غَرِیباً؛ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَی تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِب؛ أَدْرَکْتُ وَتْرِی مِنْ بَنِی عَبْد مَنَافٍ وَ [أَفْلَتَنِی أَعْیَارُ] أَفْلَتَتْنِی أَعْیَانُ بَنِی [جُمَحٍ] جُمَحَ. لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَی أَمْرٍ لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ، فَوُقِصُوا دُونَه.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 294-287

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ لَمَّا مَرَّ بطَلْحَةِ بْنِ عَبْداللَّهِ وَ عَبْدالرَّحْمنِ بْنِ عَتَّاب بن أُسَیْدٍ وَ هُما قَتیلانِ یَوْمَ الْجَمَلِ.

از سخنان امام علیه السلام است این سخن را هنگامی فرمود که در روز جنگ جمل از کنار کشته طلحة بن عبداللَّه و عبدالرحمن بن عتّاب بن اسید عبور کرد.

خطبه در یک نگاه:

این سخن کوتاه که مرحوم سیّد رضی آن را از سخن مشروح تری گزینش کرده، در واقع سه نکته را بیان می کند: یکی اظهار تأسّف امام نسبت به قتل طلحه که نمی بایست با آن همه سوابقی که در اسلام داشت این مسیر غلط را می پیمود و سرانجام در قیامی شیطانی کشته می شد و در زیر این آسمان غریبانه می افتاد

.

دیگر اینکه سردمداران جنگ جمل که خازنان بیت المال بصره و شیعیان امام را کشته بودند سرانجام به مجازات خود رسیدند

.

و سوم اینکه آنها (و امثال آنان) سودای چیزی را در سر داشتند که اهلیّت آن را نداشتند

.

صحنه ای دردناک بعد از جنگ جمل:

امام(علیه السلام) این سخن را هنگامی گفت که بعد از پایان جنگ جمل از کنار جسد طلحة بن عبدالله و عبدالرحمن بن عتاب که غریبانه به روی خاک افتاده بودند گذشت.

طلحة بن عبدالله همان طلحه، صحابی معروف پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) است که بعد از کشته شدن عثمان با امام بیعت کرد ولی هنگامی که انتظارات او برای رسیدن به حکومت در بخشی از کشور اسلام برآورده نشد پرچم مخالفت را برافراشت و با زبیر و عایشه هم دست شد و آتش جنگ جمل را برافروخت و خود نیز در آن آتش سوخت.

عبدالرحمن بن عتّاب از صحابه نبود; ولی از تابعان به حساب می آمد. پدرش عتّاب از کسانی بود که در فتح مکّه مسلمان شد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمانداری سرزمین مکّه را به او سپرد. عتّاب در آن زمان حدود بیست و دو سال داشت و پیامبر به او فرمود: «اگر کسی را از تو لایق تر برای این کار می دانستم او را بر می گزیدم» و این امر تا زمان ابوبکر نیز ادامه یافت و اتفاقاً او و ابوبکر هر دو در یک روز از دنیا رفتند. ولی متأسّفانه فرزندش عبدالرحمن با آن سابقه درخشان پدر، از مسیر حق منحرف شد و آلت دست طلحه و زبیر برای رسیدن به خواسته های نامشروع آنها شد و سرانجام در جنگ جمل کشته شد و بدن بی جانش در کنار جسم بی جان طلحه در وسط بیابان افتاد.

بعضی گفته اند: هنگامی که عبدالرحمن بن عتّاب در جنگ جمل کشته شد، عقابی کف دست او را با خود برداشت و در سرزمین یمامه افکند و مردم آنجا از انگشتری که در انگشت او بود (و نامش بر او حکّ شده بود) از ماجرا با خبر شدند.

به هر حال امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه اظهار تأسف از کشته شدن طلحه می کند و می گوید: «ابومحمد (طلحه) در این مکان غریب مانده است و جسد بی جانش در وسط بیابان افتاده»; (لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّد بهذَا الْمَکَانِ غَرِیباً!).

تعبیر به ابومحمد که نشانه یک نوع احترام است و تأسف بر غربت او برای آن است که طلحه سوابق خوبی در اسلام داشت و از یاران برجسته پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و از مدافعان سرسخت اسلام بود; ولی متأسّفانه جاه طلبی و حب مقام و حسادت او را بر آن داشت که جنگ خونینی بر ضد خلیفه مسلمانان که هم از سوی خدا منصوب بود و هم مردم با او بیعت کرده بودند، به راه اندازد که بیش از هفده هزار نفر از مسلمانان در آن کشته شوند.

سپس در ادامه سخن می افزاید: «بدانید به خدا قسم، من خوش نداشتم که اجساد قریش در زیر این آسمان بر روی زمین افتاده باشد»; (أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَی تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِب!).

درست است که طلحه و زبیر و مانند آنان، مستحق این مجازات بودند و آتشی افروختند که خود نیز در آن سوختند ولی امام(علیه السلام) با مهر و محبّت و عاطفه خاص خود و با در نظر گرفتن سوابق ایشان، اظهار ناراحتی می کند که ای کاش در این راه خطا گام نمی نهادند و گرفتار این عاقبت اسفناک نمی شدند. همه اولیاءالله، انبیا و اوصیا ترجیح می دهند که خطاکاران و حتی جنایتکاران بزرگ، دست از خطا و جنایت بکشند و به صفوف اهل ایمان و صالحان بپیوندند.

آنگاه در ادامه این سخن می فرماید: «من سزای «بنی عبد مناف» را دادم (و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم) ولی رؤسای قبیله بنی جمح از دست من گریختند»; (أَدْرَکْتُ وَتْرِی(1) مِنْ بَنِی عَبْد مَنَاف، وَ أَفْلَتَتْنِی(2) أَعْیَانُ بَنِی جُمَحَ).

در اینکه منظور از «بنی عبد مناف» در اینجا چه اشخاصی هستند، میان مفسّران نهج البلاغه گفت و گو است; بعضی گفته اند منظور طلحه و زبیر و عبدالرحمن است که در بالا اشاره شد. ابن ابی الحدید در اینجا ایراد کرده که طلحه و زبیر از بنی عبد مناف نبودند و دیگران پاسخ گفته اند که آنها اگر چه از طرف پدر به عبد مناف نمی رسیدند; ولی از طرف مادر از عبد مناف بودند.

مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود بر این سخن از دو جهت خرده می گیرد: نخست اینکه انتساب به قبایل در میان عرب معمولا از طرف پدر است; نه مادر و دیگر اینکه مادر زبیر اگرچه صفیه دختر عبدالمطلب بود و نسب او به عبد مناف منتهی می شود; ولی مادر طلحه زنی از یمن بود. علاّمه شوشتری بعد از ذکر این دو ایراد، توضیح نداده است که منظور از بنی عبد مناف چه اشخاصی هستند.

ممکن است علاوه بر عبدالرحمن گروهی از بنی عبد مناف در لشکر جمل بوده اند که جنایاتی را مرتکب و سرانجام کشته شده اند; ولی نام آنها به واسطه عدم شهرت در تاریخ نیامده است.

بنی جمح طایفه ای از قریش بودند که آنها نیز در سپاه جمل، شرکت کرده بودند; ولی هنگامی که جنگ را به زیان خود دیدند پا به فرار گذاشتند و تنها دو نفر از آنها کشته شد.

سرانجام در پایان این سخن می فرماید: «آنها به سوی امری گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد»; (لَقَدْ أَتْلَعُوا(3) أَعْنَاقَهُمْ إِلَی أَمْر لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا(4) دُونَهُ!).

این سخن، اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با وجود امام(علیه السلام) هرگز اهلیّت خلافت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را نداشتند و حتی بدون حضور امام(علیه السلام) نیز شایسته این امر نبودند، چرا که جاه طلبی و دنیاپرستی مانع شایستگی برای رهبری امت اسلام است.


نکته ها:

  1. حبّ دنیا و عواقب شوم آن:

طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و در جنگهای اسلامی شجاعانه از پیامبر و اسلام دفاع کردند. موقعیت آنها بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیز موقعیت ممتازی بود تا آنجا که عمر نتوانست در شورای شش نفره خود برای انتخاب خلیفه پس از خویش آنها را کنار بگذارد; ولی حبّ جاه و مقام و علاقه به دنیا آنها را  از مسیر حق خارج ساخت و هر دو تغییر چهره دادند و به صفوف منافقان پیوستند.

از یک سو به غارت بیت المال مسلمانان در بصره و کشتن حافظان بیت المال دست زدند و از آن برای آتش افروزی جنگ در میان مسلمانان استفاده کردند.

از سوی دیگر آتش جنگ خونین جمل را برافروختند که گروه زیادی از مسلمین ـ همان گونه که اشاره کردیم بیش از هفده هزار نفر ـ را به خاک و خون کشیدند و پایه جنگ داخلی را در اسلام بنا نهادند.

از سوی سوم، همسر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از خانه بیرون کشیدند و آلت دست هوسهای سیاسی خود ساختند و به این ترتیب حرمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را هتک نمودند.

از سوی چهارم، هر دو، جان خود را در این راه از دست دادند و به خواسته های نفسانی خویش نرسیدند و به یقین، پرونده تاریک آنها در قیامت، بزرگ ترین مایه گرفتای آنهاست.

اینها همه نتایج آن جاه طلبی و حبّ دنیاست، همان چیزی که همه انبیا و اولیا آن را سرچشمه همه گناهان شمرده اند و فرموده اند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلّ خَطیئَة».(5)

امام(علیه السلام) در سخن کوتاهی که طبق روایت مرحوم شیخ مفید بعد از جنگ جمل بیان فرمود، این حقیقت را به روشنی بیان کرده است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در داستان جنگ جمل می نویسد: «پس از پایان جنگ هنگامی که امام(علیه السلام) کنار کشته طلحه آمد فرمود او را بنشانید، او را نشاندند، فرمود: «لَقَدْ کانَ لَکَ قَدَمٌ لَوْ نَفَعَکَ وَ لکِنَّ الشَّیْطانَ أَضَلَّکَ فَأَزَّلَکَ فَعَجَّلَکَ إلَی النّارِ; تو گام برجسته ای در اسلام داشتی ای کاش از آن بهره می گرفتی; ولی شیطان تو را گمراه ساخت و به لغزش واداشت و به سرعت به سوی آتش دوزخ فرستاد».(6)

  1. شایستگی شرط اوّل هر کار است:

امام(علیه السلام) در جمله کوتاهی در پایان گفتار بالا می فرماید: گروهی برای رسیدن به حکومت اسلامی گردن کشیدند; ولی چون شایسته آن نبودند گردنهایشان شکست. اشاره به اینکه هر کار و هر برنامه ای به لیاقت و شایستگی نیاز دارد. تنها علاقه به چیزی سبب وصول به آن نمی شود و هرگز به گزاف نمی توان تکیه بر جای بزرگان زد مگر آنکه انسان اسباب بزرگی را از قبل آماده سازد. درست است که گروهی بدون فراهم ساختن این اسباب، تکیه بر جای بزرگان زدند; ولی سرانجام بر اثر سوء مدیریت با شکست مواجه شدند و ناکام گشتند.(7)


پی نوشت:

  1. «وَتْر» بر وزن «سطر» و «وِتْر» بر وزن «فطر» به معنای جنایت یا آزاری است که به دیگری برسانند و به قصاص نیز اطلاق می شود و در جمله بالا به همین معناست.

  2. «افلتتنی» از ریشه «افلات» به معنای رهایی یافتن و گریختن و رها ساختن آمده است و در جمله بالا به معنای فرار کردن است.

  3. «اتلعوا» از «اتلاع» به معنای گردن کشیدن، از ریشه «تلع» بر وزن «طرب» به معنای بلند شدن گردن است.

  4. «وقصوا» از ریشه «وقص» بر وزن «نقص» به معنای شکستن است.

  5. مرحوم کلینی در کتاب کافی حدیث مشهوری درباره شعبه ها و انگیزه های گناهان از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل می کند و در آخر آن آمده است: «فَقالَ الاَْنْبیاءُ وَ الْعُلَماءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذلِکَ: حُبُّ الدُّنْیا رَأسُ کُلُّ خَطیئَة». (کافی، ج 2، ص 131، ح 11، باب ذنب الدنیا)

  6. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 247 .

سند خطبه

:

این سخن را ابوالفرج اصفهانی در اغانی و مبرّد در کامل و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و ابن اثیر در نهایه نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 135

)