[hadith]العِظَة بالتقوی:

فَلْیَقْبَلِ امْرُؤٌ کَرَامَةً بقَبُولِهَا وَ لْیَحْذَرْ قَارِعَةً قَبْلَ حُلُولِهَا، وَ لْیَنْظُرِ امْرُؤٌ فِی قَصِیرِ أَیَّامِهِ وَ قَلِیلِ مُقَامِهِ فِی مَنْزلٍ حَتَّی یَسْتَبْدلَ بهِ مَنْزلًا، فَلْیَصْنَعْ لِمُتَحَوَّلِهِ وَ مَعَارِفِ مُنْتَقَلِهِ؛ فَطُوبَی لِذی قَلْبٍ سَلِیمٍ أَطَاعَ مَنْ یَهْدیهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ یُرْدیهِ، وَ أَصَابَ سَبیلَ السَّلَامَةِ ببَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ وَ طَاعَةِ هَادٍ أَمَرَهُ، وَ بَادَرَ الْهُدَی قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوَابُهُ وَ تُقْطَعَ أَسْبَابُهُ، وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَةَ وَ أَمَاطَ الْحَوْبَةَ، فَقَدْ أُقِیمَ عَلَی الطَّرِیقِ وَ هُدیَ نَهْجَ السَّبیلِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 219-214

هدایت یافتگان:

امام(علیه السلام) در این بخش همه مردم را مخاطب ساخته و آنها را به پیمودن راه علمای ربّانی که اوصاف آنها در بخش گذشته به طور مشروح بیان شد، دعوت می کند و درواقع در این بخش مراحل سیر و سلوک الی الله را بر می شمرد; نخست می فرماید: «هر انسانی باید نصیحت مرا که جز قبول آن، پاداشی از وی نمی طلبم از من بپذیرد (و در راه عالمان ربّانی گام نهد) از حادثه کوبنده (مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد، و هر کس باید به مدّت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهی والا مبدّل سازد و برای محلّی که او را بدانجا می برند و شناخت نیازهای جایگاه آینده اش، آنچه را در توان دارد به کار گیرد»; (فَلْیَقْبَلِ امْرُءٌ کَرَامَةً(1) بقَبُولِهَا، وَلْیَحْذَرْ قَارِعَةً(2) قَبْلَ حُلُولِهَا، وَلْیَنْظُرِ امْرُؤٌ فِی قَصِیرِ أَیَّامِهِ، وَ قَلِیلِ مُقَامِهِ، فِی مَنْزل حَتَّی یَسْتَبْدلَ بهِ مَنْزلاً، فَلْیَصْنَعْ لِمُتَحَوَّلِهِ، وَ مَعَارِفِ مُنْتَقَلِهِ).

امام(علیه السلام) در اوّلین گام همگان را توجّه به کوتاهی عمر دنیا و پایان زندگی و فرا رسیدن مرگ می دهد تا همچون دنیاپرستان آخرت را به فراموشی نسپارند و دنیا را محلّ اقامت همیشگی خویش نپندارند.

این همان حالت یقظه و بیداری است که نخستین مرحله سیر و سلوک الی الله را تشکیل می دهد، چه عاملی برای بیداری بهتر از ذکر مرگ و حلول اجل؟

در ادامه این سخن به پاک ساختن و برگزیدن دلیل راه اشاره کرده، می فرماید: «خوشا به حال آن کس که قلب سلیم دارد، از کسی که هدایتش می کند اطاعت می نماید و از آن کس که او را به پستی و هلاکت می کشاند دوری می جوید»; (فَطُوبَی لِذی قَلْب سَلِیم، أَطَاعَ مَنْ یَهْدیهِ، وَ تَجَنَّبَ مَنْ یُرْدیهِ(3)).

«در نتیجه با کمک کسی که او را بینا می سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده ای که به او دستور می دهد، راه سلامت را می یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد، به دست می آورد»; (وَ أَصَابَ سَبیلَ السَّلاَمَةِ ببَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ، وَ طَاعَةِ هَاد أَمَرَهُ، وَ بَادَرَ الْهُدَی قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوَابُهُ، وَ تُقْطَعَ أَسْبَابُهُ).

به این ترتیب امام به رهروان این راه توصیه می کند که اگر نوسفرند، بدون هادی و راهنما گام برندارند; و در پرتو هدایت عالمان ربّانی و پویندگان پرسابقه، تا فرصتی در دست دارند و درهای هدایت، گشوده است به سر منزل مقصود برسند.

سرانجام امام(علیه السلام) به توبه و زدودن زنگار گناه از دل که شرط اصلی پویش این راه است دعوت کرده، می فرماید: «و (خوشا به حال کسی که) دَرِ توبه را می گشاید و گناه را از میان می برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته، و به راه راست و روشن هدایت شده است»; (وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَةَ، وَ أَمَاطَ الحَوْبَةَ(4)، فَقَدْ أُقِیمَ عَلَی الطَّرِیقِ، وَ هُدیَ نَهْجَ السَّبیلِ).

به این طریق مسیر قرب الی الله به روی انسان گشوده می شود و مشمول عنایات خاص الهی می گردد.


نکته:

نیاز به راهنما در پیمودن مقامات معنوی:

در این خطبه شریفه اشاراتی به این نکته بود که خوشا به حال کسانی که از هدایت کننده ای پیروی می کنند و با بینایی کسی که آنها را بینا می سازد به راه خویش ادامه می دهند و از آن کس که آنها را هدایت به راه راست می کند اطاعت می نمایند.

این جمله ها و مشابه آن که در بعضی دیگر از خطب نهج البلاغه آمده است این سؤال را مطرح می کند که آیا پیمودن مقامات معنوی که از آن به سیر و سلوک الی الله تعبیر می شود نیاز به استاد خاصی دارد که این راه را پیموده باشد و از آفات و خطرات آن آگاه باشد و تازه کاران و نوسفران را دستگیری کند و به سر منزل مقصود برساند؟

به بیان دیگر آیا اصول کلی هدایت که در کتاب و سنّت آمده برای پیمودن این راه کافی است یا رهروان این راه هر یک به تناسب استعداد و روحیه خود نیاز به استادی دارند که در تشخیص جزئیات به آنها کمک کند؟ و همان گونه که دستورات کلی پزشکی برای درمان همه بیماران کافی نیست، بلکه هر بیمار نیاز به معاینه و تشخیص بیماری و سپس روش درمان خاص خود را دارد، در پیمودن مقامات معنوی نیز همین گونه است؟

البتّه لحن آیات و روایات اسلامی این است که همه مؤمنان با انجام دستوراتی که در کتاب و سنّت وارد شده و پای بندی به احکام الهی و در نظر گرفتن دقایقی که در این دو منبع بزرگ است می توانند به قلّه رفیع ایمان برسند و راه قرب الی الله را بپیمایند. در حالات صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اصحاب ائمه معصومین نیز کمتر اثری از انتخاب استادهای خصوصی می یابیم حتّی روایاتی که در پاسخ سؤال بعضی از افراد وارد شده برای عموم مؤمنان اثر بخش است.

طرفداران انتخاب استاد خصوصی گاه به امور ذیل استدلال می کنند:

  1. داستان حضرت خضر و موسی(علیه السلام) نشان می دهد که خداوند استاد راهنمایی برای موسی انتخاب کرد و وی وظیفه داشت دستوراتش را به کار بندد.

  2. داستان حضرت موسی و شعیب(علیه السلام) نیز ممکن است از همین قبیل باشد.

  3. در داستان لقمان و پسرش نیز آثاری از این برنامه دیده می شود.

  4. آیه سؤال در قرآن مجید (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)(5) به ناآگاهان دستور می دهد که مشکلات علمی و فکری را با سؤال از آگاهان حل کنند.

  5. در خطبه 105 نهج البلاغه خواندیم که امام(علیه السلام) می فرماید: «أیُّهَا النّاسُ اسْتَصْبحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْباحِ واعِظ مُتَّعظ; ای مردم چراغ فکر خود را از شعله گفتار واعظان با عمل روشن سازید».

  6. امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرْشدُهُ وَ ذَلَّ مَنْ لَیْسَ لَهُ سَفیهٌ یَعْضُدُهُ; کسی که دانشمند ارشاد کننده ای نداشته باشد گمراه می شود و کسی که فرد ساده دل کمک کننده ای نداشته باشد ناتوان می گردد».(6)

  7. تعبیراتی که در خطبه مورد بحث آمد نیز می تواند گواه دیگری بر این مطلب باشد; ولی غالب آنچه در بالا به عنوان دلیل ذکر شد قابل مناقشه است، زیرا داستان موسی و خضر آن گونه که از آیات قرآن استفاده می شود ارتباطی با این مسئله ندارد. موسی(علیه السلام) مأمور بود علومی را درباره اسرار جهان انسانیّت از خضر بیاموزد تا بر بعضی از حوادثی که ظاهر آن را ناپسند می بیند خرده نگیرد به همین دلیل هنگامی که موسی(علیه السلام) نمونه هایی را مشاهده کرد از خضر جدا شد و راه خود را ادامه داد و این کار ارتباطی با پیمودن مقامات معنوی و سیر و سلوک الی الله با هدایت راهنمای خصوصی ندارد.

در داستان موسی و شعیب نیز کمترین اثری از این مسئله دیده نمی شود. البتّه نمی توان انکار کرد کسی که سالیانی دراز در خدمت پیامبر بزرگی باشد بسیاری از مطالب و تجارب را از او می آموزد.

در داستان لقمان و فرزندش نیز یک سلسله دستورات کلی دیده می شود که جنبه عمومی و همگانی دارد و قرآن آن را به همین عنوان ذکر کرده است.

آیه سؤال نیز مناسب مسئله تقلید از عالمان و مجتهدان است، همان گونه که در کتب اصولی به آن استدلال کرده اند. به بیان دیگر، اشاره به بیان احکام به صورت کلّی است; نه دستورات خاص و شخصی.

تنها در روایت بحار و بعضی خطبه های نهج البلاغه اشاره ای به این مطلب دیده می شود.

کوتاه سخن اینکه اگر بخواهیم انتخاب استاد راهنما را به عنوان یک شرط لازم در پیمودن مقامات معنوی بپذیریم، با ظواهر کتاب و سنّت و سیره اصحاب پیامبر و ائمه هدی سازگار نیست; ولی اگر بخواهیم آن را به عنوان کمک گرفتن برای پیمودن این راه تلقّی کنیم کار بسیار خوبی به نظر می رسد; ولی از نکته ای اساسی نباید غافل بود که این موضوع در طول تاریخ و حتّی در زمان ما مورد سوء استفاده فراوان افراد نااهل و منحرف قرار گرفته و در بعضی از موارد سر از افکار صوفیان و برنامه های منحطّ آنان در آورده است و نه تنها موجب قرب الی الله نشده، بلکه سبب بُعد من الله گشته است.

اگر کسی واقعاً خود را نیازمند به چنین استادی می بیند باید در انتخاب او بسیار سختگیر باشد. مبادا خود را به شیطانی بسپارد به گمان اینکه خضر راه است و دلیل الی الله. ما در اینجا مخصوصاً به همه جوانان پاکدل که به دنبال چنین استادی می گردند توصیه می کنیم در درجه اوّل اگر بتوانند از کتابهای خوبی که عالمان وارسته و شناخته شده نوشته اند استفاده کنند و در درجه بعد با شور و مشورت کامل استادی را برای خود برگزینند.

این نکته نیز شایان ذکر است که بعضی معتقدند اگر استادی لازم باشد در ابتدای راه لازم است امّا هنگامی که رهروان در مسیر قرار گرفتند دیگر نیازی به استاد خصوصی نیست بلکه از تعلیمات عمومی کتاب و سنّت می توان در این راه بهره گرفت.

البتّه از روایات و تواریخ اسلامی استفاده می شود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) اصحاب خاصی داشتند که محرم راز و حاملان اسرار آنها بودند مانند علی(علیه السلام) نسبت به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و «کمیل»ها و «اصبغ بن نباته»ها و «میثم» و «رُشَید هَجَری»ها و همچنین سایر امامان; ولی این موضوع ارتباطی با مسئله استاد و شاگرد در امر سیر و سلوک ندارد که هر روز استاد دستور تازه ای برای پیمودن راه تعیین کند و هر یک از شاگردان دستور خاص خودش را داشته باشد، بلکه آنها همان گونه که گفته شد صاحبان اسرار و حاملان علوم معصومان(علیهم السلام) بودند، علومی که همگان استعداد درک یا حفظ آن را نداشتند.

در هر حال شکی نیست که وجود استاد پرتجربه و دلیل راه که انسان بتواند از اطلاعات و تجارب او در پیمودن مقامات معنوی استفاده کند، استادی که از هر نظر مورد اعتماد و اطمینان باشد بسیار خوب و مغتنم است; ولی چنان نیست که انسان نتواند با استفاده از دستورات کلی که در کتاب و سنّت و تاریخ زندگی پیشوایان اسلام آمده این راه را طی کند. مهم آن است که انسان عزم و اراده قوی برای پیمودن این راه داشته باشد وگرنه مسیر واضح و آشکار است. اگر توکّل بر خدا باشد او هم حمایت و راهنمایی می کند.

در پایان بار دیگر تأکید می کنیم که افراد زیادی از سودجویان و هوس بازان یا افراد غافل و گمراه به استناد این مسئله بسیاری از جوانان را به گمراهی کشانده یا آنها را مورد سوء استفاده قرار داده اند. از این شیاطین که در لباس انسان یا پیر طریقت و مرشد و راهنمای راه قرب الی الله خودنمایی می کنند باید به شدت برحذر بود.


پی نوشت:

  1. «کرامة» در اصل به معنای شرافت، شخصیت، ارزش، احترام و نعمت است و در اینکه در جمله بالا چه معنایی دارد بعضی آن را مفعول به دانسته اند و گفته اند: مفهوم جمله این است که باید هر انسانی کرامت الهی و نعمت او را به وسیله پذیرش این صفات برجسته بپذیرند، بنابراین کرامت به معنای کرامة الله و اشاره به نعمتهای اوست. احتمال دیگر این است که «کرامة» از قبیل مفعول له باشد و مفهوم جمله چنین است که هر انسانی برای کرامت و محبّت این سخن را از من بپذیرد.

  2. «قارعه» از ریشه «قرع» به معنای کوبیدن گرفته شده و «قارعه» به حوادث مهم و کوبنده گفته می شود; مانند مرگ، زلزله. یکی از نامهای قیامت نیز «قارعه» است، زیرا با حوادث کوبنده ای همراه است.

  3. «یردی» از ریشه «رَدْی» بر وزن «رعد» به معنای هلاکت یا سقوط توأم با هلاکت است و«یردی» (از باب افعال) یعنی هلاک می کند.

  4. «حوبه» در اصل به معنای احتیاج و نیازی است که انسان را به گناه می کشاند. سپس به هرگونه گناه یا گناهان بزرگ اطلاق شده است.

  5. انبیاء، آیه 7 .

  6. بحارالانوار، ج 75، ص 159 .