[hadith]تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِیَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبتَ عَلَیْهَا مِنْ عَجِیب دَارَاتِهِ وَ شُمُوسهِ خَالِصَ الْعِقْیَانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَد، فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ [جَنِیٌ] جَنًی جُنِیَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبیعٍ، وَ إِنْ ضَاهَیْتَهُ بالْمَلَابس فَهُوَ کَمَوْشیِّ الْحُلَلِ أَوْ کَمُونِقِ عَصْب الْیَمَنِ، وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بالْحُلِیِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ باللُّجَیْنِ الْمُکَلَّلِ، یَمْشی مَشْیَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ وَ یَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ [جَنَاحَهُ] جَنَاحَیْهِ فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سرْبَالِهِ وَ أَصَابیغِ وِشَاحِهِ، فَإِذَا رَمَی ببَصَرِهِ إِلَی قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلًا بصَوْتٍ یَکَادُ یُبینُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ وَ یَشْهَدُ بصَادقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدِّیَکَةِ الْخِلَاسیَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوب سَاقِهِ صِیصِیَةٌ خَفِیَّةٌ، وَ لَهُ فِی مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ کَالْإِبْرِیقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَی حَیْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ الْوَسمَةِ الْیَمَانِیَّةِ أَوْ کَحَرِیرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بمِعْجَرٍ أَسْحَمَ، إِلَّا أَنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ وَ شدَّةِ بَرِیقِهِ أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزجَةٌ بهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِی لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ أَبْیَضُ یَقَقٌ فَهُوَ ببَیَاضِهِ فِی سَوَاد مَا هُنَالِکَ یَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بقِسْطٍ وَ عَلَاهُ بکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِیقِهِ وَ بَصِیصِ دیبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ کَالْأَزَاهِیرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبیعٍ وَ لَا شُمُوسُ قَیْظٍ وَ قَدْ یَنْحَسرُ مِنْ رِیشهِ وَ یَعْرَی مِنْ لِبَاسهِ فَیَسْقُطُ تَتْرَی وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً فَیَنْحَتُّ مِنْ قَصَبهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ ثُمَّ یَتَلَاحَقُ نَامِیاً حَتَّی یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لَا یُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لَا یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ، وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبهِ أَرَتْکَ حُمْرَةً وَرْدیَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدیَّةً وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدیَّةً.

فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَی صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ، قَدْ أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الْأَلْسنَةَ أَنْ تَصِفَهُ. فَسُبْحَانَ الَّذی بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُیُونِ، فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً، وَ أَعْجَزَ الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بهَا عَنْ تَأْدیَةِ نَعْتِهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 6، ص: 390-376

ترسیم دقیق و بسیار ظریفی از بال و پر طاووس:

در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) در ادامه عجایب آفرینش طاووس به وصف بال و پرهای رنگین و شگفت انگیز او می پردازد و با فصاحت و بلاغت و تشبیهات بسیار زیبایی آن را شرح می دهد; می فرماید: «(هرگاه به بال و پر طاووس بنگری) گمان می کنی که نی های وسط پرهای او همچون شانه هایی است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه ها و هاله های عجیب خورشید مانند روئیده، طلای خالص و قطعات زبرجد است!» (تَخَالُ قَصَبَهُ(1) مَدَارِیَ(2) مِنْ فِضَّة، وَ مَا أُنْبتَ عَلَیْهَا مِنْ عَجِیب دَارَاتِهِ(3)، وَ شُمُوسهِ خَالِصَ الْعِقْیَانِ(4)، وَ فِلَذَ(5) الزَّبَرْجَد(6)).

آن ها که پر طاووس را دیده اند می دانند رنگ آمیزی آن فوق العاده زیباست و انواع رنگ ها به صورت شفاف در آن دیده می شود! ولی از میان رنگ هایش دو رنگ بیش تر جلب توجّه می کند: رنگ زرد ـ که همچون طلای خالص می درخشد ـ و رنگ سبز که همانند قطعات زبرجد است. (همان سنگ گران قیمت سبز رنگی که در زینت آلات و تاج پادشاهان به کار می رفته است) و تکیه کردن امام(علیه السلام) روی این دو رنگ مخصوص که بر سایر رنگ های بال طاووس غلبه دارد و زیبایی فوق العاده ای به آن می بخشد به دلیل همین معناست و جالب این که تمام ریشه های زیبای پر او بر «نی» سفیدرنگی روییده که امام(علیه السلام) آن را به نقره تشبیه فرموده است.

سپس در توضیح بیش تر و بیان رساتر و گویاتر، بال های طاووس را گاه به گل های رنگارنگ و متنوع بهاری و گاه به لباس گران قیمت پرزرق و برق و زمانی به تاج هایی که آن را با انواع نگین ها می آراستند، تشبیه فرموده است; می فرماید: «هر گاه بخواهی آن را به آن چه زمین (به هنگام بهار) می رویاند تشبیه کنی، می گویی دسته گلی است که از شکوفه های گل های بهاری چیده شده (و با نظم خاصی در کنار هم قرار گرفته است)».

آری، اگر شخص با ذوقی گل های زیبای بهاری و شکوفه ها را به صورت زیبایی در کنار هم بچیند، شبیه بال و پر طاووس می شود (فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بمَا أَنْبَتَتِ الاَْرْضُ قُلْتَ: جَنیً(7) جُنِیَ مِنْ زَهْرَة کُلِّ رَبیع). به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه در بعضی از کشورها ده هزار نوع از شکوفه ها و گلها یافت می شود که هر یک زیبایی مخصوص به خود دارد.

سپس امام(علیه السلام) به سراغ تشبیه دیگری می رود و در تعبیر زیبایی می فرماید: «هرگاه بخواهی آن را به لباس ها (و پرده های رنگارنگ) تشبیه کنی، همچون پارچه های زیبای پر نقش و نگار یا پرده های رنگارنگ یمنی است» (وَ إِنْ ضَاهَیْتَهُ(8) بالْمَلاَبس فَهُوَ کَمُوشیِّ(9) الْحُلَلِ، أَوْ کَمُونِقِ(10) عَصْب الْیَمَنِ).

و سرانجام، در تشبیه سوّم می فرماید: «و اگر آن را با زیورها مقایسه کنی، همچون نگین های رنگارنگی است که در نواری از نقره که با جواهرات، زینت یافته در تاجی قرار گرفته است» (وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بالْحُلِیِّ فَهُوَ کَفُصُوص(11) ذَاتِ أَلْوَان، قَدْ نُطِّقَتْ باللُّجَیْنِ(12) الْمُکَلَّلِ(13)).

شاهان سابق تاج های پر نقش و نگار و مملوّ از جواهر داشتند، جواهرات را روی نواری نصب می کردند یا به وسیله نخ ها و سیم های باریکی به آن ها نظام می بخشیدند و تاج خود را با آن زینت می دادند.

نی هایی که در وسط بال های طاووس قرار دارد ـ همان گونه که در عبارت گذشته امام(علیه السلام) ذکر شد ـ کاملا سفید و همچون نقره است و پرهایی که دوطرف آن روییده است; گویی جواهراتی است که بر آن نصب شده.

در حقیقت، نقش و نگارهای زیبا و رنگارنگ، به طور معمول در یکی از این سه چیز است: دسته گل ها و لباس های رنگین و زینت آلات. امام(علیه السلام) برای مجسم ساختن زیبایی پرهای طاووس ازهر سه تشبیه درنهایت توانایی برفصاحت وبلاغت استفاده فرموده است.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به تشریح حال طاووس به هنگام راه رفتن و به خود نگریستن پرداخته و می فرماید: «او همچون کسی که به خود می بالد با عشوه و ناز گام بر می دارد; گاه سر را بر می گرداند و به دم (زیبا) و دو بالش می نگرد; ناگهان از زیبایی فوق العاده ای که پر وبالش به او بخشیده و رنگ هایی که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآمیخته قهقهه سر می دهد; اما همین که (خم می شود و به) پاهای خود نظر می افکند آن چنان (ناراحت می شود که) با گریه فریاد می کشد فریادی که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردی است که در درون دارد! چه این که پاهایش همچون پاهای خروس خلاسی(14) باریک (و تیره رنگ و زشت) است و در گوشه ای از ساق پایش ناخنی مخفی روییده شده» (یَمْشی مَشْیَ الْمَرِحِ(15) الْمُخْتَالِ(16)، وَ یَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَیْهِ، فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سرْبَالِهِ(17)، وَ أَصَابیغِ(18) وَشَاحِهِ(19); فَإِذَا رَمَی ببَصَرِهِ إِلَی قَوَائِمِهِ زَقَا(20) مُعْوِلا(21) بصَوْت یَکَادُ یُبینُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ، وَ یَشْهَدُ بصَادقِ تَوَجُّعِهِ، لاَِنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ(22) کَقَوَائِمِ الدَّیْکَةِ الْخِلاَسیَّةِ. وَ قَدْ نَجَمَتْ(23) مِنْ ظُنْبُوب(24) سَاقِهِ صِیصِیَةٌ(25) خَفِیَّةٌ).

امام(علیه السلام) در این بیان زیبا به نکته لطیفی اشاره کرده که خداوند در کنار آن همه زیبایی های طاووس، نقطه ضعف و زشتی هایی هم در آن قرار داده است که اگر یک زمان مغرور شود و از سر غرور و خودنمایی قهقهه شادی سر دهد، هنگامی که چشمش به کاستی هایش افتد ناله و فریاد دردآلودش بلند می شود. در حقیقت، این نمونه ای است از جهان آفرینش که خداوند حکیم برای جلوگیری از غرور و طغیان ناشی از قدرت و قوّت، در کنار آن ضعف ها و کاستی هایی قرار داده تا آن غرورِ غفلت زا مهار شود و تعادل برقرار گردد. به دنبال جوانی و شادابی پیری و ناتوانی و در کنار سلامت و تندرستی بیماری، به دنبال غنا، فقر و در کنار اقبال دنیا ادبار آن را قرار داده است.

آری، این است یکی از فلسفه های بیماری ها و ناتوانی ها و گرفتاری ها و مشکلات.


ترسیم دقیقی از زیبایی های طاووس:

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه با فصاحت و بلاغت فوق العاده ای به کار گرفته است به پنج ویژگی اعجاب انگیز دیگر در طاووس اشاره کرده و نکات دقیقی از زیبایی های این مظهر جمال و جلال خدا یادآور می شود، نخست می فرماید: «او در محل یال خود، کاکلی دارد; سبزرنگ و پر نقش و نگار» (وَ لَهُ فِی مَوْضِعِ الْعُرْفِ(26) قُنْزُعَةٌ(27) خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ(28)).

یال حیوان که عرب به آن «عُرف» می گوید، موهای بلندی است که از بالای شانه و پشت گردن تا پشت سر ادامه دارد و به میان دو گوش منتهی می شود و به صورت کاکل و تاجی در می آید و با توجّه به این که این یال و کاکل در طاووس سبز برّاق پر نقش و نگار است، زیبایی خیره کننده ای به او می بخشد و انسان را به یاد مبدأ این همه زیبایی و جمال می اندازد.

در بیان دوّمین ویژگی او می فرماید: «و انتهای گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روی شکمش به رنگ وسمه یمانی (سبز پررنگ مایل به سیاهی) و گاه همچون حریری است که در بر کرده و مانند آینه صیقلی شده می درخشد» (وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ کَالاِْبْرِیقِ(29)، وَ مَغْرزُهَا(30) إِلَی حَیْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ الْوَسمَةِ(31) الْیَمَانِیَّةِ، أَوْ کَحَرِیرَة مُلْبَسَة مِرْآةً ذَاتَ صِقَال(32)).

در سوّمین ویژگی می فرماید: «گویی بر اطراف گردنش معجری است سیاه رنگ که به خود پیچیده; ولی از کثرت شادابی و درخشندگی به نظر می رسد که رنگ سبز پرطراوتی با آن آمیخته شده» (وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ(33) بمِعْجَر(34) أَسْحَمَ(35); إِلاَّ أَنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ، وَشدَّةِ بَرِیقِهِ، أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزجَةٌ بهِ).

سپس در چهارمین ویژگی می افزاید: «و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدی همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدی درخشنده اش در میان آن سیاهی تلألؤ خاصّی دارد» (وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ(36) الْقَلَمِ فِی لَوْنِ الاُْقْحُوَانِ(37)، أَبْیَضُ یَقَقٌ(38)، فَهُوَ ببَیَاضِهِ فِی سَوَاد مَا هُنَالِکَ یَأْتَلِقُ(39)).

و سرانجام در بیان پنجمین ویژگی می فرماید: «کمتر رنگی (در جهان) یافت می شود که طاووس از آن بهره ای نگرفته باشد; با این فرق که شفافیّت و درخشندگی و تلألؤ حریر مانند رنگ پرهای او بر تمام رنگ های برتری دارد و (در واقع) همانند شکوفه های زیبای پراکنده تمام گل هاست; با این تفاوت که نه باران بهاری آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!» (وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بقِسْط، وَ عَلاَهُ بکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِیقِهِ(40)، وَ بَصِیصِ(41) دیبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ کَالاَْزَاهِیرِ الْمَبْثُوثَةِ، لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبیع، وَ لاَ شُمُوسُ قَیْظ(42)).

دقّت در این ویژگی های پنج گانه طاووس علاوه بر آن چه بخش های پیشین گذشت از یک سو عظمت و قدرت خیره کننده نقاش چیره دستی را نشان می دهد که این همه زیبایی و شادابی و طراوت را در یک موجود جمع کرده و آن را به صورت نمونه ای از تمام زیبایی ها آفریده است که دقّت در همین آفریده، انسان را به آفریدگار می رساند و اگر هیچ دلیلی بر وجود پروردگار جز همین مخلوق بدیع نبود برای پی بردن به خالقش کافی بود و هر قدر انسان در آن بیش تر دقّت می کند در برابر عظمت و جلال آفریدگارش خاضع تر می شود و سرانجام زبانش به این شعر شاعر باذوق مترنّم می گردد:

زیبنده ی ستایش آن آفریدگاری است *** کارد چنین دل آویز نقشی ز ماء و طینی

و از سوی دیگر به عظمت این بزرگ معلّم توحید و دقّت بی نظیر او در تشریح شگفتی ها و زیبایی های جهان آفرینش و راهنمایی خلق به سوی خالق آفرین می گوید و به یقین هیچ کس تاکنون در وصف زیبایی های طاووس این چنین سخن نگفته است.


به راستی عقل در وصفش حیران است:

امام(علیه السلام) در این بخش که آخرین سخنان را درباره «طاووس» بیان می فرماید به دو نکته جالب دیگر اشاره می کند:

نخست می فرماید: «گاه او از پرهایش بیرون می آید و لباسش را از تن خارج می کند. پرها پشت سر هم می ریزند و به دنبال آن پی در پی می رویند. پویش پرها، از نی آن ها، همچون ریزش برگ ها از شاخه ها (در فصل پاییز) فرو می ریزد، سپس رشد و نمو می کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید» (وَ قَدْ یَنْحَسرُ(43) مِنْ رِیشهِ، وَ یَعْرَی مِنْ لِبَاسهِ، فَیَسْقُطُ تَتْرَی(44)، وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً، فَیَنْحَتُّ(45) مِنْ قَصَبهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الاَْغْصَانِ، ثُمَّ یَتَلاَحَقُ نَامِیاً حَتَّی یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ).

سپس می افزاید: «(با این حال) با رنگ های سابق هیچ تفاوتی پیدا نمی کنند و رنگی به جای رنگ دیگر نمی نشیند» (لاَ یُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ، وَ لاَ یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ!).

شک نیست که پرهای طاووس با آن همه زیبایی و جلا و شفافیت با گذشت زمان، ممکن است آسیب هایی ببیند یا گرد و غبار کهنگی بر آن بنشیند; از این رو آفریدگار توانا، هر سال لباس کهنه او را از او می گیرد و لباس زیبای نوینی بر تن او می پوشاند تا همیشه و در هر زمان، زیبا و جذاب باشد. در فصل خزان که برگ ها از درختان فرو می ریزند، پویش پرهای او نیز فرو می ریزد و در آغاز بهار که درختان، برگ و شکوفه می کنند پویش نوینی در کنار «نی»های محکم به جای مانده اند می روید و جالب این که رنگ آمیزی پوش های جدید، دقیقاً مانند پوش های قدیم است، خداوند چه تأثیر و خاصیتی در این نی های سفید رنگ نقره گون آفریده که دقیقاً همان پوش های لطیف را با همان رنگ های بی کم و کاست از خود بیرون می دهد; دقیقاً همچون ساقه های درختان و برگ و شکوفه های آنان.

سپس امام(علیه السلام) به نکته لطیف دیگری اشاره کرده، می فرماید: «اگر تاری از تارهای پر او را بررسی کنی گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان می دهد وگاه رنگ سبز زبرجدی و زمانی زرد طلایی (و هر یک جلوه خاص خود را دارد)» (وَ اِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبهِ أَرَتْکَ حُمْرَةً وَرْدیَّةً، وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدیَّةً، وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدیَّةً(46)).

از آن جا که روی پرهای طاووس، دایره های زیبایی به رنگ های مختلف است، این رنگ ها روی هر تاری از پوش ها تقسیم شده; به طوری که هر تاری از آن، رنگ های گوناگونی دارد و این از شگفتی های جهان آفرینش است; زیرا معمولا در حیوانات، تار موها اگر به رنگ های مختلف باشد، هر تار به یک رنگ است; ولی در طاووس قسمت پایین تار به رنگی، وسط آن به رنگی و بالای آن نیز به رنگی دیگر است و چنان با تارهای دیگر هماهنگ شده که دوایری زیبا با رنگ های بسیار متنوع و جذاب به وجود می آورد; از این گذشته، تابش نور از زاویه های مختلف نیز به آن انعکاس متفاوت می دهد.

و در پایان این بخش، امام(علیه السلام) چنین نتیجه گیری می کند: «راستی چگونه فکرهای عمیق و عقل و خرد خداداد می تواند به (اسرار) این ویژگی ها راه یابد؟ یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را کند و به نظم آورد; حال آن که، کوچک ترین اجزای آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است» (فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَی صِفَةِ هذَا عَمَائِقُ(47) الْفِطَنِ، أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ(48) الْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ! وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الاَْوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ، وَ الاَْلْسنَةَ أَنْ تَصِفَهُ!).

آری، آن جا که انسان آگاه و ژرف اندیش نتواند شگفتی های یک پر طاووس را شرح دهد و از درک و وصف آن عاجز ماند، شرح مجموعه جهان خلقت چگونه خواهد بود؟!!

امام(علیه السلام) در پایان این بخش، علاوه بر نتیجه گیری روشن و آشکار در موضوع خداشناسی و پی بردن از شگفتی های مخلوق و عظمت و قدرت و علم خالق، به نتیجه گیری دیگری نیز دست می زند و آن این که جایی که ما قادر به شناخت دقیق و عمیق یک موجود، از این همه مخلوقات نیستیم چگونه انتظار داریم که به کنه ذات و صفات خالق برسیم و او را آن چنان که هست بشناسیم; می فرماید: «منزه است آن کس که عقل ها را از وصف مخلوقی که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده است; به همین جهت آن را (تنها به صورت) موجودی محدود و ترکیبی پر نقش و نگار درک می کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اَدای حق وصف کردن ناتوان کرده است» (با این حال چگونه می توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟)(49) (فَسُبْحَانَ الَّذی بَهَرَ(50) الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْق جَلاَّهُ(51) لِلْعُیُونِ، فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً، وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً; وَاَعْجَزَ الاَْلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ(52) صِفَتِهِ، وَقَعَدَ بهَا عَنْ تَأْدیَةِ نَعْتِهِ!).


نکته:

شگفتی های طاووس!

هرگاه درست بنگریم همه چیز در جهان آفرینش، عجیب است; ولی بعضی از بعضی عجیب تر و شگفت انگیزتر است که از جمله آن ها طاووس است.

این پرنده در زیبایی بی نظیر و به همین دلیل، همواره ضرب المثل است. پرهای او که به رنگ های بسیار مختلف و جذّاب و درخشنده رنگ آمیزی شده در حال عادی به دنبال او بر زمین کشیده می شود; ولی آن گاه که چتر می زند، منظره فوق العاده زیبایی پدید می آورد و اگر در برابر جنس ماده باشد این کار را سریع تر انجام می دهد تا او را به سوی خود جلب کند. گرچه پرهای زیبا و چتر زدن مربوط به جنس نر است، ولی به صورت عروسی در می آید که زیباترین لباس های شب زفاف را پوشیده است. او از خود لذت می برد و با کبر و غرور راه می رود و گاه قهقهه های شادی سر می دهد.

طاووس 20 تا 25 سال عمر می کند. نوع ماده در سه سالگی تخم می گذارد و در همان زمان، پرهای جنس نر کامل می شود. تخم گذاری او در سال یک مرتبه بیش نیست و هر بار 12 عدد است; ولی چون پرنده بازی گوشی است از تخم های خود به خوبی حفاظت نمی کند; لذا آن را زیر شکم پرنده دیگری می گذارند تا به جوجه تبدیل شود. یونانیان و رومیان باستان، آن را پرنده مقدّسی می دانستند، ولی بعضی آن را پرنده شومی می دانند که سبب دخول ابلیس در بهشت شده است. از نوک منقار او تا انتهای دم ها بیش از دو متر طول دارد; ولی ماده آن کوچک تر است.

همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه مذکور فرموده اند، افسانه ای در مورد باردار شدن جنس ماده در میان مردم معروف بوده است که به هنگام هیجان شهوت، قطره اشکی در کنار چشم جنس نر نمایان می شود و جنس ماده آن را می نوشد و از آن باردار می شود; ولی این سخن افسانه ای بیش نیست او هم مانند پرندگان دیگر آمیزش می کند و بسیاری آمیزش او را با چشم دیده اند.

این پرنده را معمولا برای پرهای زیبای او که همواره برای تزیین به کار می رود پرورش می دهند; ولی گروهی از گوشت آن نیز استفاده می کنند; ولی در اسلام خوردن گوشت آن حرام شمرده شده است.(53)(54)


پی نوشت:

  1. «قصب» به معنای نی های مخصوصی است که در لابه لای پرها قرار دارد.

  2. «مداری» جمع «مدری» (بروزن املا) به معنای شانه است.

  3. «دارات» جمع «داره» به معنای حلقه یا هاله اطراف ماه است.

  4. «عقیان» به معنای طلا است.

  5. «فلذ» جمع «فلذة» (بر وزن بدعة) و به معنای قطعه است.

  6. «زبرجد» از سنگ های زینتی و گران قیمت است و رنگ های مختلفی دارد و از همه مشهورتر رنگ سبز آن است; لذا هر چیز سبز خوش رنگی را به «زبرجد» تشبیه می کنند.

  7. «جنی» به معنای چیده شده و نیز به معنای دسته گل ذکر شده است.

  8. «ضاهیته» از ماده «مضاهاة» به معنای شباهت است.

  9. «موشی» به معنای پر نقش و نگار است. ازماده «وشی» به معنای نقاشی کردن پارچه است و به معنای دروغ گفتن و سخن چینی نیز به کار رفته است.

  10. «مونق» به معنای زیبا و شگفت انگیز از ماده «انق» (بر وزن رمق) به معنای زیبا شدن شده است.

  11. «فصوص» جمع «فص» (بر وزن نص) به معنای نگین است.

  12. «لجین» به معنای نقره است.

  13. «مکلل» به معنای تاجدار از ماده «اکلیل» به معنای تاج گرفته شده است و گاه بر چیزی که به جواهرات تزیین شده اطلاق شده است.

  14. «خلاسی» خروس دو رگه ای است که ترکیبی از خروس های هندی و فارسی است و رنگ آن تیره و در واقع، حد وسط سیاه و سفید است. از ماده «خلس» (بر وزن نفس) به معنای گندم گون و تیره رنگ ذکر شده است.

  15. «مرح» به معنای مست نعمت و قدرت است و از ماده «مرح» (بر وزن فرح) به معنای شدت خوشحالی گرفته شده است.

  16. «مختال» به معنای متکبّر و خودبرتربین ازماده «خیال» گرفته شده است.

  17. «سربال» به گفته راغب در مفردات به معنای پیراهن است و گاهی به هرگونه لباس نیز گفته شده است.

  18. «اصابیغ» همان گونه که گفته شد، جمع «اصباغ» و اصباغ جمع «صبغ» به معنای رنگ است.

  19. «وشاح» به معنای نوار پهن زیبایی است که بر دوش می افکنند و حمایل می کنند.

  20. «زقا» از ماده «زقو» (بر وزن ضعف) به معنای فریاد کشیدن است.

  21. «معول» به معنای کسی است که صدا را به گریه بلند می کند و از «عویل» گرفته شده است.

  22. «حمش» جمع «احمش» به معنای شخص یا چیزی است که ساق او باریک باشد و گاه به معنی تیره رنگ نیز آمده است.

  23. «نجمت» از ماده «نجم» (بر وزن حجم) به معنای روییدن و ظاهر شدن است.

  24. «ظنبوب» به معنای انحراف و کجی به سمت جلو است.

  25. «صیصة» به معنای خاری است که در پای مرغان می باشد و گاه به معنای شانه ای است که تار و پود پارچه را قبل از بافتن با آن مرتب می کنند.

  26. «العُرف» به معنای یال است.

  27. «قنزعة» به معنای کاکل است.

  28. «موشاة» پر نقش و نگار.

  29. «ابریق» به گفته بعضی از ریشه فارسی «ابریز» گرفته شده و به معنای آفتابه مخصوصی است که معمولا برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا خوردن یا برای ریختن گلاب در مهمانی ها به کار می رود و لوله و گردن آن با انحنای خاصی به شکلی زیبا ساخته شده.

  30. «مغرز» محل قرار گرفتن یا محل فرو رفتن چیزی است.

  31. «وسمه» رنگ خاصی بوده که ابرو یا محاسن را با آن رنگ می کردند.

  32. «صقال» و صیقل به یک معناست.

  33. «متلفع» به معنای پیچیده شده از ماده «لفع» (بر وزن نفع) به معنای فراگرفتن و گرداگرد چیزی را پوشاندن است.

  34. «معجر»، روسری و مقنعه.

  35. «اسحم» به معنای سیاه است.

  36. «مستدق» به معنای باریک و نازک است و از ماده «دق» (بر وزن حق) گرفته شده.

  37. «أقحوان» به معنای بابونه سفید است.

  38. «یقق» به معنای بسیار سفید از ماده «یقوقه» گرفته شده است.

  39. «یأتلق» یعنی می درخشد از ماده «ألْقَ» (بر وزن دلق) گرفته شده.

  40. «بریق» به معنای درخشندگی از ماده برق گرفته شده است.

  41. «بصیص» به معنای درخشش و تلألؤ است.

  42. «قیظ» به چله تابستان و شدت حرارت است.

  43. «ینحسر» یعنی برهنه می شود و مکشوف می گردد; از ماده «حسر» (بر وزن نصر) به معنای برهنه شدن گرفته شده است.

  44. «تتری» از ماده «وتر» به معنای یک تا شدن گرفته شده و «تتری» یعنی یک پشت سر دیگری در می آید.

  45. «ینحت» یعنی فرو می ریزد از ماده «نحت» (بر وزن تخت) به معنای تراشیدن گرفته شده است.

  46. «عسجدیه» به معنای طلایی است و از «عسجد» به معنای طلا گرفته شده.

  47. «عمائق» جمع «عمیقه» به معنای دقیق و عمیق است.

  48. «قرائح» جمع «قریحة» به معنای ذهن و هوشی است که خدا در سرشت او قرار داده است.

  49. طبق تفسیر یاد شده تمام ضمیرهایی که دراین جملات است به خلق یعنی «طاووس» بر می گردد و بسیاری از شارحان نهج البلاغه نیز همین گونه فهمیده اند; هر چند بعضی به اجمال و ابهام از آن گذشته اند. این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر در جمله «اعجز الالسن عن تلخیص صفته» و همچنین در جمله «عن تأدیة نعته» به ذات پاک خدا برگردد. بنابراین مفهوم جمله چنین می شود: جایی که عقول از درک اوصاف مخلوقی ناتوانند چگونه می توانند به کنه ذات صفات خالق برسند؟

  50. «بَهَرَ» از ماده «بهر» (بر وزن نهر) به معنای غلبه یافتن و چیره شدن گرفته شده است.

  51. «جلاّه» یعنی آن را آشکار ساخت و از ماده «جلاء» گرفته شده است.

  52. «تلخیص» هم به معنای شرح دادن و هم به معنای خلاصه کردن آمده است و دراین جا به معنای اوّل است.

  53. به کتاب «جواهرالکلام»، جلد 36، صفحه 309 مراجعه کنید.

  54. به کتاب «حیاة الحیوان دمیری»، «لغت نامه دهخدا» و «الزوولوجیّ الحدیث» (جانورشناسی نوین) مراجعه کنید.