[hadith]أَنَا بالْأَمْس صَاحِبُکُمْ وَ أَنَا الْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ، غَفَرَ اللَّهُ لِی وَ لَکُمْ.

إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِی هَذهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاکَ، وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا کُنَّا فِی أَفْیَاءِ أَغْصَانٍ وَ [مَهَب] مَهَابِّ رِیَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ، اضْمَحَلَّ فِی الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِی الْأَرْضِ مَخَطُّهَا. وَ إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّی جُثَّةً خَلَاءً، سَاکِنَةً بَعْدَ حَرَاکٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ، [لِیَعِظَکُمْ هُدُوئِی] لِیَعِظْکُمْ هُدُوِّی وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِی وَ سُکُونُ أَطْرَافِی، فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبرِینَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِیغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ. وَدَاعِی لَکُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِی. غَداً تَرَوْنَ أَیَّامِی وَ یُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِی وَ تَعْرِفُونَنِی بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِی وَ قِیَامِ غَیْرِی مَقَامِی.[/hadith]

سپس امام (ع) وصیّت خود را با دعا و درخواست آمرزش برای آنان و خود پایان داده است. امام (ع) در تکمیل وصایای خود به آنان تذکّر می دهد که از زندگی او عبرت گیرند، و از دگرگونی احوال او در زمانهای مختلف پند آموزند، به یاد آورند که دیروز همکار آنها در پیکار، و یار آنان در جنگ با اقران، و عهده دار امر و نهی در میان آنان بود... و امروز بر بستر مرگ افتاده، و توان جنبش از او گرفته شده، و فردا با فرا رسیدن مرگ از آنان جدا می گردد، این دگرگونیها و تبدّل احوال، همه مایه عبرت و پند و اندرز است، امام (ع) از غد در جمله «غدا مفارقهم» ممکن است معنای حقیقی را اراده کرده باشد، به این سبب که آن بزرگوار گمان برده که مرگ او فردا می رسد، یا این که مراد زمان آینده است هر چند آینده ای دور باشد، و این معنا درست است.

فرموده است: «إن ثبتت الوطأة فی هذه المنزلّة»: یعنی اگر برایم در این دنیا دوامی، و در این لغزشگاه بقائی باشد، مراد از «مزلّة» جایگاه از میان رفتن زندگی است. فذاک یعنی همین مورد امید است، «ثبات وطأه» یا استواری گام کنایه از دوام و بقای عمر، و «دحض القدم» یعنی لغزش گام اشاره به زوال آن است.

فرموده است: «فإنّا کنّا فی أفیاء أغصان... تا مخطّها»:

این جملات، جواب شرط است، یعنی اگر بمیریم ما نیز این چنین بوده ایم، آنچه را در طیّ جملات مذکور بیان فرموده اشاره به احوال دنیا و خوشیها و دوران آن و بهره مندی انسان از آن می باشد، واژه «أغصان» (شاخه ها) برای عناصر چهارگانه، و واژه «أفیاء» (سایه ها) را برای آنچه از ترکیب این عناصر در این جهان پدید می آید و انسان در سایه آنها آرامش می یابد استعاره آورده است، مناسبت استعاره نخست این است که عناصر در حقیقت مانند شاخه های درخت هستند، و وجه استعاره دوّم این که سایه، محلّ آرمیدن و لذّت بردن است، همچنان که وجود و هستی، در صورت سلامت تن و اعتدال مزاج که از ترکیب درست عناصر حاصل می شود مایه خوشی و لذّت است، و نیز «مهابّ الرّیاح» (جایگاههای وزش بادها) برای بدنها و ریاح (بادها) را برای ارواح و نفخه های الهی که بر جان انسانها می وزد استعاره آورده است، وجه استعاره نخست، این است که بدنها مانند محلّهایی که باد بر آنها می وزد نفخه های ربّانی را می پذیرد، و این استعاره محسوس است برای معقول، و مناسبت استعاره دوّم روشن است و نیاز به توضیح ندارد، همچنین واژه غمام (ابر) را برای حرکت کرات آسمانی و اتّصال آنها، و آنچه از بالا افاضه و سبب بقای انسان می شود استعاره فرموده، و مناسبت آن اشتراک در افاضه و سبب بودن است، و ظلّ (سایه) آن عبارت از چیزهایی از حرکات کرات، و افاضات سماوی است که انسان بدانها آرامش می یابد، چنان که گفته می شود: او در سایه فلانی زندگی می کند، یعنی از زندگی و عنایت او بهره مند است.

عبارت «اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها» اشاره است به زوال و پراکنده شدن اسباب سماوی که برای بقای آن لازم است، و مراد از «عفا فی الأرض مخطّها» محو آثار آن از ابدان است، ضمیر «متلفّقها» به غمام و ضمیر «مخطّها» به مهابّ الرّیاح برگشت دارد.

فرموده است: «فإنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما»:

این بیان تذکاری است بر این که نفس قدسی آن حضرت به ملأ اعلا پیوسته بوده، و تمایلی به بقای در دنیا و بودن در کنار مردم آن نداشته، و تنها با بدن، چند گاهی همنشین آنها بوده است، و نیز چون همنشینی و همسایگی از عوارض جسمانی است، ممکن است این گفتار تذکّر این مطلب باشد که غیر از تن چیز دیگری که همان نفس است نیز وجود دارد. منظور از ایّام، مدّت زندگی آن حضرت در این دنیاست.

فرموده است: «و ستعقبون...»:

یعنی در پایان کار، از من کالبدی بی جان و بی حرکت خواهید یافت، که آنچه را از خردمندی و سخنوری و نیرومندی او به خاطر دارید از دست داده، و حرکت او به سکون، و نطق او به سکوت مبدّل گشته است، و برای این که آنها را دوباره مورد وعظ و اندرز قرار دهد می فرماید: تا این که از سکون و بی حرکت ماندن چشمهایم، و از کار افتادن اعضایم بر اثر مرگ، پند و عبرت گیرید.

فرموده است: «فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ»:

این سخنی حقّ و درست است که طبع انسان از مشاهده آنچه در آن عبرت و موعظه است، بیشتر متأثّر می شود، و زیادتر پند می اندوزد تا این که همان را به زبان برای او توصیف کنند و شرح آن را به گوش او برسانند، هر چند با رساترین عبارات و شیواترین کلمات باشد.

پس از این امام (ع) با آنها آخرین خدا حافظی را به جا می آورد: فرموده است: «وداعی لکم» (انشاء است نه خبر) «وداع امریء مرصد للتّلاقی»، یعنی: وداع و بدرود من با شما وداع مردی است که آماده و مهیّای لقای پروردگار شده است.

فرموده است: «غدا ترون أیّامی... »:

این گفتار امام (ع) تذکّر و هشداری است در باره فضیلت و برتری خودش، تا این که پیروانش بر متابعت از او پایدار و استوار باشند، و آنانی که بر فضیلت او آگاهی ندارند، و مقام او را در میان مردم نمی دانند، هنگامی که از میان آنان رخت بر بندد، و ستمکاران زمام امور آنها را به دست گیرند، و ناگزیر پرده های غفلت و بی خبری از پیش چشم بصیرت آنها برداشته شود، راه خدا را در پیش گیرند، و زمانی که اعمال زشت کسانی را که بر جای او نشسته اند بنگرند، منزلت و برتری او را بشناسند، و بدانند که مبارزه ها و جنگهای او و مطالبه خلافت، برای رسیدن به مقاصد دنیوی نبوده، بلکه برای بر پا داشتن دین حق، و شیوه های عدل، و خشنودی خداوند متعال بوده است.