[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی ذکر أهل البصرة:

کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُو الْأَمْرَ لَهُ وَ یَعْطِفُهُ عَلَیْهِ دُونَ صَاحِبهِ، لَا یَمُتَّانِ إِلَی اللَّهِ بحَبْلٍ وَ لَا یَمُدَّانِ إِلَیْهِ بسَبَبٍ. کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبهِ وَ عَمَّا قَلِیلٍ یُکْشَفُ قِنَاعُهُ بهِ. وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذی یُرِیدُونَ لَیَنْتَزعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَیَأْتِیَنَّ هَذَا عَلَی هَذَا. قَدْ قَامَتِ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، فَأَیْنَ الْمُحْتَسبُونَ؟ فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ السُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ. وَ لِکُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ وَ لِکُلِّ نَاکِثٍ شُبْهَةٌ. وَ اللَّهِ لَا أَکُونُ کَمُسْتَمِعِ اللَّدْمِ یَسْمَعُ النَّاعِیَ وَ یَحْضُرُ الْبَاکِیَ، ثُمَّ لَا یَعْتَبرُ.[/hadith]

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که در باره مردم بصره بیان فرموده است:

ضمیر تثنیه در جمله «کلّ واحد منهما» به طلحه و زبیر برگشت دارد، و مراد از امر در جمله «یرجو الأمر»، خلافت است، و این هنگامی بود که طلحه و زبیر به همراه عایشه رهسپار بصره شده بودند. «یعطفه إلیه» یعنی: آن را به سوی خود می کشد و گمان می کند که او از رفیقش به خلافت سزاوارتر است.

فرموده است: «لا یمتّان... تا بسبب»:

یعنی طلحه و زبیر هیچ دلیل و عذری ندارند که در باره اقدام به جنگ با او، و مسلمانانی که در این میان نابود می شوند در پیشگاه خداوند ارائه دهند.

فرموده است: «کلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه»:

یعنی هر یک از آنها کینه دیگری را در سینه خود دارد، که بزودی آشکار و پرده از روی آن برداشته می شود. واژه قناع (چیزی که با آن سر و روی را بپوشانند) را برای پوشش باطن استعاره فرموده است، و این مثل است برای کسی که با دوستش دورویی می کند و با همه حسد و بی مهری که در درون خود به او دارد، نسبت به او اظهار دوستی می کند، عرب در بدرفتاری مثل به سوسمار می زند، و می گوید: اعقّ من ضبّ یعنی از سوسمار بدرفتارتر است برای این که سوسمار گاهی جوجه های خود را نیز می خورد.

پس از این امام (ع) سوگند یاد می کند که اگر این دو نفر به مقصود خود برسند هر یک از آنها برای کشتن همکارش خواهد کوشید، و این از چیزهایی است که در آن شکّی نیست، زیرا این عادت همواره جاری است که دو سلطان در یک اقلیم نگنجد، راز این مطلب این است که طبایع بشری در باره کمالات نسبت به یکدیگر بخیلند، و هر کس آن را برای خود می خواهد، و از دیگری دریغ می دارد، و این خصلت بر حسب قوّت و ضعف کمالات در آدمیان متفاوت است، بدیهی است در نهاد آدمی هیچ چیزی قویتر از سلطه جویی و بزرگتر از حبّ ریاست و سلطنت نیست، بویژه در نهاد کسانی که معتقد باشند با تحصیل آن می توانند آخرت را نیز به دست آورند، روشن است که تحصیل دنیا و آخرت بالاترین کمال مطلوب برای انسان است، و هیچ چیزی در نفس آدمی نمی تواند با این هدف مقاومت کند، و او برای رسیدن به این مقصود به هر کاری که ممکن است دست می زند، و از کشتن فرزند و پدر و برادر نیز کوتاهی نمی کند، از این رو گفته اند «الملک عقیم» یعنی پادشاهی فرزند ندارد و نازاست.

در مورد طلحه و زبیر چنان که نقل شده پیش از آن که به مقصود برسند و قبل از آن که جنگ آغاز گردد، در باره این که کدام یک به امامت در نماز سزاوارترند میان خود اختلاف کردند، و عایشه مقرّر کرد که یک روز محمّد بن طلحه و روز دیگر عبد اللّه بن زبیر با مردم نماز گزارند، تا زمانی که جنگ پایان یابد، لیکن پس از این عبد اللّه بن زبیر ادّعا کرد که عثمان در یوم الدّار به خلافت او تصریح کرده است، و به این دلیل در نماز جانشین او می باشد، و در موقع دیگر مدّعی نصّ صریحی از او شد، از طرف دیگر طلحه به دلیل این که سمیّه دختر ابی بکر زن اوست، از مردم خواست به عنوان امیر المؤمنین به او سلام دهند، زبیر نیز به عنوان این که أسماء خواهر سمیّه همسرش می باشد همین درخواست را از مردم کرد، و عایشه دستور داد که هر دو را به عنوان امیر المؤمنین سلام دهند، در باره فرماندهی جنگ نیز میان آنها اختلاف شد، نخست هر کدام از آن دو نفر فرماندهی را برای خود می خواست و سپس از آن منصرف شدند، در هر حال داستان آنها در تاریخ ثبت و روشن است.

فرموده است: «قد قامت الفئة الباغیة»:

این جمله اشاره به همین سردمداران جنگ جمل است که در باره آنها از پیش خبر داده بود، که: «امرت أن اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین» یعنی: مأمور شده ام که با ناکثین (اصحاب جمل) و قاسطین (معاویه و یاران او) و مارقین (خوارج) کارزار کنم.

فرموده است: «فأین المحتسبون و قد سنّت لهم السّنن»:

یعنی در این هنگام که راه، روشن گشته است خواستاران پاداشهای الهی در کجایند به جای المحتسبون المحسنون (نیکو کاران) نیز روایت شده است.

فرموده است: «و قدّم لهم الخبر»:

یعنی آنانی که پیامبر خدا (ص) خروج و طغیان گروه باغیه (ستمگر) و ناکثه (پیمان شکن) و مارقه (از دین بیرون شونده) را به آنها خبر داده است، بنا بر این سزاوار است که این گمراهان بپرهیزند از این که همان گروهی باشند که پیغمبر (ص) از آنها خبر داده است.

فرموده است: «و لکلّ ضلّة علّة»:

یعنی برای هر گمراهی سبب و علّتی است، و این بیان به خروج این گروه از دین اشاره دارد، و علّت در مورد اینها تجاوز و حسد آنهاست، همچنین برای هر پیمان شکنی شبهه ای است که چشم بصیرت او را از این که حق را ببیند می پوشاند، مانند همین کسانی که خونخواهی عثمان را می کردند.

فرموده است: «و اللّه لا أکون... »:

امام (ع) سوگند یاد کرده است، این چنین نیستم، یعنی: پس از شنیدن این که آنها چیرگی یافته و مردم را بر ضدّ او بر انگیخته و به تهدید آن حضرت پرداخته اند، از آنها غافل بماند، و در برابر سرکشی آنها شکیبایی کند تا این که او را غافلگیر کنند، مانند کسی که صدای زدن و آوای گریه و شیون را که نشانه خطر است می شنود، لیکن تا صحنه خطر را نبیند و گریه کننده را مشاهده نکند، قضیّه را باور نمی کند، در حالی که سزاوارتر این است که به نشانه های خطر بسنده کند و خود را برای پیکار با دشمن آماده سازد.