[hadith]أمرُ البیعة:

فَأَقْبَلْتُمْ إِلَیَّ إِقْبَالَ الْعُوذ الْمَطَافِیلِ عَلَی أَوْلَادهَا، تَقُولُونَ الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ، قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ [نَازَعْتُکُمْ] نَازَعَتْکُمْ یَدی فَجَاذَبْتُمُوهَا. اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی وَ نَکَثَا بَیْعَتِی وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَیَّ، فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لَا تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلَا وَ عَمِلَا؛ وَ لَقَد اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَیْتُ بهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِیَةَ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏5، ص: 521-516

شما اصرار به بیعت داشتید:

امام (علیه السلام) در این بخش از خطبه، اشاره به مسأله بیعت کرده و با صراحت می فرماید : من هرگز برای بیعت، به سراغ شما نیامدم، این شما بودید که به سراغ من آمدید و اصرار کردید، می فرماید: «شما همچون مادرانی که از روی شوق به فرزندان خود روی می آورند، به سوی من آمدید، ومی گفتید : بیعت! بیعت! من دستم را بستم و شما آن را گشودید، من دست خودرا عقب می کشیدم و شما به سوی خود می کشیدید!» (فَأَقْبَلْتُمْ إلَیَّ إقْبَالَ الْعُوذ(1) الْمَطَافِیلِ(2) عَلَی أَوْلاَدهَا، تَقُولُونَ: الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ! قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا، وَنَازَعَتْکُمْ یَدی فَجَاذَبْتُمُوهَا).

امام (علیه السلام) در واقع به این حقیقت اشاره می کند که ، شما مردم باید مدّعیان خونخواهی قتل عثمان که آن را بهانه ای برای دست یابی به خلافت و حکومت قرارداده اند، یعنی «طلحه» و«زبیر» را با من مقایسه کنید، آنها با هر حیله و نیرنگ بدنبال رسیدن به مقصودشان هستند ولی من از آغاز امر به شما نشان دادم که طالب مقام نیستم، شما بودید که با اصرار هر چه تمامتر می خواستید با من بیعت کنید، و اگر بیعت شما را پذیرا شدم تنها به خاطر انجام یک مسئولیت بزرگ الهی، یعنی اجرای حق و عدالت و احیای اسلام بود.

تعبیرات امام (علیه السلام) بیانگر اشتیاق فوق العاده مردم به بیعت است، در عین بی اعتنایی امام (علیه السلام) نسبت به آن.

سپس در بخش آخر این خطبه رو به درگاه الهی آورده و شکایت این پیمان شکنان ظالم و ستمگر را که ریختن خون مردم بی گناه را وسیله ای برای نیل به هوا و هوسها قرار دادند به خدا می برد، و سخت به آنها نفرین می کند و عرضه می دارد : «خداوندا! آن دو (طلحه و زبیر) از من بریدند و به من ستم کردند، بیعتم را شکستند و مردم را بر ضدّ من شوراندند». (اللَّهُمَّ إنَّهُمَا قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی، وَ نَکَثَا بَیْعَتِی، وَ أَلَّبَا(3) النّاسَ عَلَیَّ).

«(خداوندا!) بیعتی را که از مردم گرفته اند نافرجام کن، و کارهایی را که تصمیم قطعی بر آن گرفته اند استحکام نبخش، و آنها را به آرزوهایی که به آن دل بسته اند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند ناکام کن!» (فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا، وَ لاَ تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا، وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلا وَعَمِلاَ).

سپس امام (علیه السلام) روی سخن را به مردم کرده و با صراحت می گوید: من قبل از جنگ با این دو نفر اتمام حجت کردم، می فرماید : «من پیش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند، و انتظار بازگشتشان را نیز می کشیدم، ولی آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت نهادند» (وَلَقَدْ اسْتَثَبْتُهُما(4) قَبْلَ الْقِتَالِ، وَاسْتَأْنَیْتُ(5) بهمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ(6)، فَغَمَطَا(7) النِّعْمَةَ، وَ رَدَّا الْعَافِیَةَ).

جمله های اخیر ممکن است ادامه شکوه امام (علیه السلام) به پیشگاه خدا بوده باشد، و ممکن است خطاب به مردم، و معنی دوّم مناسبتر به نظر می رسد.

به هر حال این جمله ها نشان می دهد که امام (علیه السلام) به شدّت از جنگ و خون ریزی پرهیز داشت، و تا آن جا که ممکن بود آتش افروزان جنگ «جمل» را اندرز داد، شاید بر سر عقل آیند یا عواطف دینی آنها تحریک شود، و از راه خطرناکی که در پیش گرفته اند بازگردند، ولی هوس خلافت و حبّ جاه و مقام چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده بود، که حتّی نصایح مشفقانه امام (علیه السلام) نیز در آنها اثر نکرد و سرانجام نفرین امام (علیه السلام) دامانشان را گرفت و در کار خود ناکام شدند، هم طعم تلخ شکست را چشیدند و هم با ذلّت به قتل رسیدند.


نکته:

عاملان قتل به خونخواهی برخاستند!

بی شک «طلحه» و «زبیر» از کسانی بودند که مردم را بر ضد عثمان شوراندند. «ابن قتیبه» در کتاب «الإمامه والسیاسه» می گوید : هنگامی که اهل «کوفه» و «مصر» بر عثمان شوریدند و خانه اورا محاصره کردند «طلحه» از کسانی بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان می شورانید، ومی گفت : عثمان به محاصره شما اعتنایی ندارد; چرا که مرتّباً آب و غدا برای او می برند، نگذارید آب و غذا برای او ببرند(8).

«ابن ابی الحدید» درباره «زبیر» می نویسد : او به مردم می گفت عثمان را بکشید، دین و آیین شما را دگرگون ساخته به او گفتند : پسرت بر در خانه عثمان از او دفاع می کند. او گفت : من ناراحت نمی شوم اگر عثمان را بکشند هر چند قبل از او پسرم را بکشند، عثمان فردا مرداری است بر جاده(9).

آن دو تصور می کردند اگر پای عثمان از میان برداشته شود، ممکن است خلافت به آنها رسد، ولی بعد از کشته شدن عثمان و بیعت پرشور مردم با علی (علیه السلام) ورق برگشت و اوضاع دگرگون شد و به گفته «عقاد» نویسنده معروف «مصری» مردم حاضر نبودند با آن دو بیعت کنند; چرا که وضع آنها با عثمان چندان تفاوت نداشت(10).

«عایشه» از منتقدین معروف عثمان بود(11)، ولی بعد از بیعت مردم با امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر سه نفر چرخش عظیمی کردند و طرفدار عثمان شدند و به خونخواهی او برخاستند، در عالم سیاست بازان حرفه ای از این چرخش ها فراوان دیده شده است و سرانجام هر سه به عاقبت شوم فتنه انگیزیهای خود گرفتار شدند; «طلحه» و «زبیر» شکست خوردند و کشته شدند و «عایشه» با شرمندگی به «مدینه» برگشت و در گوشه خانه نشست.

ما درباره «طلحه» و «زبیر» و ماجراهای جنگ «جمل» و کارهای ناپخته «عایشه» در مجلدات پیشین همین شرح، به اندازه کافی بحث کردیم(12).

ولی آنچه در این جا لازم است اضافه کنیم این است که : طرفداران آنها برای توجیه اعمالشان در تنگنای سختی افتادند، از یکسو «طلحه» و «زبیر» را از صحابه می دانند و قاعده «تنزیه صحابه» (پاکی و قداست همه اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله)) را در حق آنها جاری می دانند، و از سوی دیگر هر دو را جزو «عشره مبّشره» می دانند یعنی آن ده نفری که پیامبر (صلی الله علیه وآله) بشارت بهشتی بودن آنها را داده بود.

گاه می گویند : آنها مجتهد بودند، هر چند در اجتهاد خود خطا کردند. بنابراین معذورند و مأجور، در حالی که اگر اعمال آنها را با این بهانه توجیه کنیم هر جنایتی را از هر کسی می توان توجیه کرد; چرا که اجتهاد منحصر به آنها نیست و این امر سبب می شود که بدیهیات عقلی و نصوص قرآنی را به این بهانه زیر پا بگذاریم.

وگاه می گویند : آنها توبه کردند، و توبه آنها در پیشگاه خدا پذیرفته است، ولی آیا می توان آتشی افروخت و 17 هزار نفر را در کام آن سوزاند و بعد با گفتن یک «استغفر الله» از زیر بار مسئولیّت آن همه خونهایی که بر باد رفته است بیرون آمد ؟! آیا آنها خونبهای این همه کشتگان را به صاحبانش دادند ؟ آیا اموالی که در این راه از بین رفت جبران نمودند ؟ آیا «عایشه» و «طلحه» و «زبیر» در ملأ عام به خطای خود اعتراف کردند؟

این گونه دفاعهای ناموجّه، نتیجه چشم پوشی از واقعیّات و تعصبهای کورکورانه است.

آیا بهتر این نیست که ما یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به دو گروه تقسیم کنیم، گروهی که : در عصر او صالح بودند، و گروهی که : منافق و ناصالح، و نیز گروه صالح را به دو گروه دیگر تقسیم کنیم : گروهی که بر خیر و صلاح باقی ماندند، و گروهی که تسلیم هوا و هوسها شدند، و از حق و عدالت و ایمان و صلاح فاصله گرفتند.

و منظور از بشارت قرآن یا پیامبر (صلی الله علیه وآله) به نجات شخص یا اشخاص، این را بدانیم که در آن روز و در آن زمان مشمول این حکم بودند، هر چند بعداً تغییر مسیر دادند; ممکن است انسان کاری انجام دهد که بهشت بر او واجب گردد، سپس بر خلاف آن کاری انجام دهد که جهنم بر او واجب گردد.


پی نوشت:

  1. «عوذ» جمع «عائذ» به معنی حیوان یا انسانی که تازه فرزند آورده است.

  2. «مطافیل» جمع «مطفل» (بر وزن مسلم) به معنی انسان یا حیوانی است که دارای فرزند است. بنابراین «عوذ» و «مطافیل» قریب المعنی می باشند و در این جا جنبه تأکید دارند.

  3. «الّبا» از مادّه «تألیب» به معنی تحریک و افساد و شوراندن مردم است.

  4. «استثبت» از مادّه «ثوب» (بر وزن صوم) به معنی بازگشت بیمار به تندرستی است و مفهوم جمله این است که من از طلحه و زبیر خواستم از راه انحرافی خود بازگردند.

  5. «استأنیت» از مادّه «أنات» (بر وزن قنات) به معنی صبر کردن و انتظار کشیدن است و مفهوم جمله این است که من منتظر بودم پیشنهادم در آنها مؤثّر افتاد و بر سر عقل آیند و راه عافیت را در پیش گیرند ولی افسوس... .

  6. «وقاع» به معنی جنگ است این واژه گاه به معنی مصدری بکار می رود و گاه به عنوان جمع «وقیعه».

  7. «غمطا» از مادّه «غمط» (بر وزن غصب) به معنی کوچک شمردن چیزی و کفران نعمت است و جمله بالا اشاره به این است که طلحه و زبیر فرصت خوبی را که من به آنها داده بودم کوچک شمردند و کفران نعمت کردند.

  8. الامامه والسیاسه، جلد 1 صفحه 38.

  9. ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 36.

  10. فی ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 294.

  11. کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 206 و تاریخ طبری، جلد 3 صفحه 477.

  12. جلد 1، شرح خطبه سیزدهم، جلد 2، شرح خطبه های سی ام و سی ویکم و جلد 3، صفحه 209 ـ 301.