[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی شأن طلحة و الزبیر و فی البیعة لَه:

طلحة و الزبیر:

وَ اللَّهِ مَا أَنْکَرُوا عَلَیَّ مُنْکَراً وَ لَا جَعَلُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ نِصْفاً، وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ؛ فَإِنْ کُنْتُ شَرِیکَهُمْ فِیهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِیبَهُمْ مِنْهُ، وَ إِنْ کَانُوا وَلُوهُ دُونِی، فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ، وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُکْمُ عَلَی أَنْفُسهِمْ. إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبسَ عَلَیَّ، وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فِیهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ [الْمُغْدَفَةُ] الْمُغْدفَةُ، وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبهِ. وَ ایْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لَا یَصْدُرُونَ عَنْهُ برِیٍّ وَ لَا یَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِی حَسْیٍ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 513-505

وَمِنْ کلام لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ فی شأن طلحة والزبیر وفی البیعة له.

از سخنان امام علیه السلام است که درباره بیعت طلحه و زبیر» بیان فرموده

.

خطبه در یک نگاه:

محورهای اصلی خطبه عبارتند از

:

1-

پیمان شکنی «طلحه و زبیر» به بهانه شرکت علی علیه السلام در قتل «عثمان» در حالی که آنها بودند که مردم را بر ضدّ «عثمان» تحریک می کردند

.

2-

نصیحت آمیخته به تهدید نسبت به «طلحه و زبیر» تا دست از فتنه انگیزی خود بردارند و به جمهور مسلمین بپیوندند

.

3-

اشاره به مسأله بیعت، واین که، من طالب حکومت نبودم، شما مردم

بودید که به اصرار مرا وادار به پذیرش بیعت کردید

.

4-

در پایان امام علیه السلام به «طلحه و زبیر» نفرین می کند همان نفرینی که سرانجام دامان هر دو را گرفت

.

دروغگویان بی انصاف!

شک نیست که «طلحه» و «زبیر» از کسانی بودند که مردم را بر ضدّ «عثمان» تحریک می کردند و به گفته دوست و دشمن در قتل «عثمان» شریک بودند، همان گونه که «عایشه» نیز مخالفت خودرا با کارهای او با صراحت بیان می کرد ولی عجب این که هنگامی که علی (علیه السلام) با بیعت عامّه مردم زمام حکومت را بدست گرفت هم «طلحه» و «زبیر» بر ضدّ او برخاستند و هم «عایشه»، و جالب این که بهانه آنها در این کار خونخواهی عثمان بود و تاریخ از این عجایب وفرصت طلبی های طالبان زر و زور، فراوان به خاطر دارد.

به هر حال امام (علیه السلام) در این خطبه اشاره به همین مطلب کرده، نخست می فرماید : «به خدا سوگند ! آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هیچ ایراد (منطقی) بر من نداشتند و میان من و خود، انصاف را مراعات ننمودند». (وَاللهِ مَا أَنْکَرُوا عَلَیَّ مَنْکَراً، وَلاَ جَعَلُوا بَیْنِی وَبیْنَهُمْ نِصْفاً(1)).

سپس می افزاید: «آنها حقّی را مطالبه می کنند که خود آن را ترک نموده اند و انتقام خونی را می خواهند که خود آن را ریخته اند» (وَإنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقًّا هُمْ تَرَکُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ).

آن گاه برای توضیح بیشتر به دلیل روشنی تکیه کرده می فرماید : «اگر من در ریختن این خون (فرضاً) شریک آنها بودم آنان نیز در آن سهمی دارند، و اگر خودشان به تنهایی این کار را کرده اند باید انتقام را از خود بگیرند و نخستین مرحله عدالت این است که خودرا محکوم کنند». (فَإنْ کُنْتُ شَرِیکَهُمْ فِیهِ، فَإنَّ لَهُمْ نَصِیبَهُمْ مِنْهُ، وَإنْ کَانُوا وَلُوهُ دُونِی فَمَا الطَّلِبَةُ إلاَّ قِبَلَهُمْ. وَإنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُکْمُ عَلَی أَنْفُسهِمْ).

به یقین امام (علیه السلام) در خون عثمان شریک نبود، هر چند بسیاری از صحابه، عثمان را مستحق چنین امری می دانستند ولی امام (علیه السلام) نه تنها در این کار شرکت نکرد بلکه فرزندان خود امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را برای دفاع از او فرستاد، امّا در برابر بهانه جویی های «طلحه» و «زبیر» و به اصطلاح خلع صلاح آنان می فرماید: احدی نگفته است که من به تنهایی قاتل عثمان بوده ام به فرض که من در این کار شرکت داشته ام، شما نیز شریک من بوده اید بنابراین با کدام منطق چیزی را که در آن شریک بوده اید بر دیگری عیب می گیرید و اگر عامل اصلی تنها شما بوده اید تمام ملامت متوجه شماست و شما باید قبل از هر کس خودرا محکوم کنید.

در عالم سیاست بازان شیطانی، همیشه معمول است که برای اقدام بر ضدّ رقیبان خود دنبال بهانه عوام پسندی هستند و سعی می کنند رقیب را به کاری که در نظر توده مردم ناخوشایند است متهم کنند، حتی اگر عامل اصلی آن کار خودشان باشند، در چنین برنامه هایی نه منطق حاکم است نه عدالت و وجدان و شرف، هدف بیرون راندن رقیب است به هر قیمتی که ممکن شود و این درست همان راهی است که «طلحه» و «زبیر» و «عایشه» بعد از بیعت توده مردم با علی (علیه السلام) پیمودند و به وسیله آن گروه زیادی را برای جنگ با حضرتش بسیج نمودند، سرانجام خودشان نیز در این آتش سوختند.

به هر حال امام (علیه السلام) بهانه را از دست بهانه جویان گرفته و نقشه آنها را نقش بر آب می کند تا مردم بدانند آنان عاملان قتل عثمانند که به لباس خون خواهان برآمده اند و هدفشان منافع شخصی خویش است; نه به فکر مردمند و نه به فکر خونخواهی خلیفه پیشین.

سپس امام (علیه السلام) در ادامه این سخن اشاره به حدیثی می کند که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره پیمان شکنان جمل شنیده بود، می فرماید : «من بصیرت و بینایی خویش را به همراه دارم (و حقایق کاملاً بر من روشن است) امری را بر کسی مشتبه نساخته ام و چیزی نیز بر من مشتبه نشده است، آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که (پیامبر (صلی الله علیه وآله) از آنها به من خبر داد و فرمود :) فساد و زیان و اشتباه کاری تیره و تار با آنهاست ولی مطلب (برای هوشیاران) واضح است، باطل از ریشه کنده شده و زبانش از فتنه انگیزی بریده است». (إنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی(2) مَا لَبَسْتُ وَلاَ لُبسَ عَلَیَّ. وَإنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فِیهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ، وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدفَةُ; وَإنَّ الاَْمْرَ لَوَاضِحٌ وَقَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابهِ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغَبهِ(3)).

این کلام مبارک امام (علیه السلام) اشاره به حدیث معروفی است که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) صادر شده است، آن جا که فرمود : «لاَ تَذْهَبُ اللْیَّالِیَ وَالاَْیّامَ حَتّی تَتَنابَحَ کِلابُ مَاء بالْعَراقِ یُقَالُ لَها الحَوأَبُ اِمْرَأَةٌ مِنْ نِسَائِی فِی فِئَة بَاغِیَة; شبها و روزها نمی گذرد تا زمانی که سگهای آبادی معروفی در «عراق» که به آن «حوأب» گفته می شود در برابر زنی از زنان من که در میان گروه ستمگری قرار گرفته، پارس می کنند»(4).

این همان حادثه معروفی است که «اصحاب جمل» به هنگامی که از «مدینه» به سوی «بصره» می آمدند وقتی به سرزمین «حوأب» رسیدند سگهای زیادی در اطراف «عایشه» پارس کردند، او به یاد این حدیث افتاد و بسیار وحشت کرد و فریاد کشید و گفت : مرا به «مدینه» بازگردانید. ولی سیاست بازان حرفه ای گروهی از مردم محل را بسیج کردند که گواهی دهند این جا سرزمین «حوأب» نیست(5).

«ابن عساکر» در تاریخ «دمشق» و «متقی هندی» در «کنز العمال» این حدیث را نقل کرده اند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) خطاب به علی (علیه السلام) فرمود : «یَا عَلَیُّ (علیه السلام) سَتُقَاتِلُ الْفِئَةُ البَاغِیَةُ وَاَنْتَ عَلَی الْحَقِّ فَمَنْ لَمْ یَنْصُرْکَ یَومُئِذ فَلَیْسَ مِنّی; ای علی گروه ستمگر به جنگ با تو برمی خیزد در حالی که تو بر حق هستی، هر کس تو را یاری ندهد از من نیست»(6).

امام (علیه السلام) می فرماید: نه من در این خبر اشتباه کرده ام و نه کسی که آن به من فرموده، یعنی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله).

تعبیر به «فِیهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ» با توجه به این که «حمأ» به معنی لجن و ماده تیره رنگی که در کف استخرها وحوضها می باشد و«حمّه» به معنی نیش عقرب و مار و یا سمّ آنهاست کنایه ای است از افراد کثیف آلوده و خطرناکی که در میان فئه یعنی آتش افروزان جنگ جمل بوده است.

این احتمال نیز در تفسیر این دو واژه داده شده که «حمأ» به معنی خویشاوندان نزدیک و «حمّه» به معنی همسر است. اشاره به این که در لشکر جمل کسانی مثل «زبیر بن عوام» بود که پسر عمه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بود و «عایشه» که یکی از همسران آن حضرت (صلی الله علیه وآله) بود.

«وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدفَةُ» با توجه به این که «مغدفه» از مادّه «اغداف» است که در اصل به معنی پوشانیدن آمده اشاره به جنجالی است که آتش افروزان جنگ جمل به عنوان خونخواهی عثمان بر پا کردند و در حالی که دستهای آنها به خون عثمان آلوده بود، خودرا به عنوان حامیان عثمان معرفی کردند.

این تعبیر منافاتی با جمله بعد که می گوید : مطلب واضح است ندارد، زیرا منظور این است که حقیقت امر بر افراد عاقل و فهمیده پوشیده نیست. چرا که آنها از فتنه انگیزی لشکر جمل و تبلیغات دروغین آنها به خوبی آگاه بودند.

سپس در پایان این بخش از این خطبه امام (علیه السلام) آنها را به شدیدترین وجهی تهدید می کند می فرماید : «به خدا سوگند حوض آبی برای آنها فراهم سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم! به یقین آنها از آن سیراب برنمی گردند، و پس از آن دیگر آبی نخواهند نوشید» (وَایْمُ اللهِ لاَُفْرِطَنَّ(7) لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ(8)، لاَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ برِیٍّ(9)، وَلاَ یَعُبُّونَ(10) بَعْدَهُ فِی حَسْی(11)).

همان گونه که در شرح خطبه دهم که از جهات زیادی شباهت به خطبه مورد بحث دارد بیان کردیم، منظور امام (علیه السلام) از این تعبیر آن است که من میدان جنگ جمل را برای آنها به گردابی خطرناک مملوّ از آب، تبدیل می کنم که راه فرار از آن نداشته باشند و ابتکار عمل را در دست می گیرم و آتش فتنه را در همان جا خاموش می کنم آن گونه که در آینده فکر بازگشت به چنان صحنه ای برای آنها پیدا نشود. و آن گونه که تاریخ می گوید : امام (علیه السلام) به گفتار خود جامه عمل پوشانید، سردمداران اصلی جنگ جمل کشته شدند و «عایشه» باشرمندگی تمام به «مدینه» بازگشت و فتنه انگیزان رسوا و پراکنده شدند.(12)


پی نوشت:

  1. «نصف» به کسر نون و به ضمّ آن به معنی انصاف است.

  2. در توضیح جمله «إنَّ مَعی لَبَصیرتی» بیان مشروحی ذیل خطبه دهم (جلد 1، صفحه 481) داشتیم.

  3. «شغب» مصدر است و به معنی به راه انداختن شرّ و فساد است.

  4. منهاج البراعه، جلد 8، صفحه 338 ـ الاحتجاج، جلد 1، صفحه 165.

  5. «ابن اثیر» در جلد دوّم «الکامل» صفحه 315 داستان پارس کردن سگهای «حوأب» و فریاد کشیدن «عایشه» و تصمیم بر بازگشت و شهادت بعضی بر دروغ بودن گفته کسانی که آن جا را «حوأب» دانسته اند را به طور مشروح آورده است.

  6. «تاریخ دمشق» جلد3، صفحه 171 طبع بیروت و «کنز العمال» جلد 12، صفحه 211 طبع حیدرآباد (مطابق نقل «احقاق الحق» جلد 17، صفحه 166).

  7. «أفرطنّ» از مادّه «افراط» در اصل به معنی تجاوز از حد است ولی گاه به معنی انجام حدّ اکثر کاری آمده است و در جمله بالا نیز به همین معناست یعنی گرداب جنگ رابرای مخالفان کاملاً پر می کنم که راه نجاتی نداشته باشند، بنابراین جای این سؤال باقی نمی ماند که مگر امام (علیه السلام) هم ممکن است در چیزی افراط کند.

  8. «ماتح» از مادّه «متح» (بر وزن مدح) به معنی کشیدن آب از بالا مانند کشیدن آب از چاه به وسیله دلو است. بنابراین «ماتح» به کسی گفته می شود که دلو را به وسیله طناب در چاه می افکند و آب آن را می کشد.

  9. «ریّ» اسم مصدر به معنی سیرابی است و مصدر آن «رَیّ» (بر وزن حَیَّ) می باشد و «باء» در «بریّ» معنی معیت دارد.

  10. «یعبّون» از مادّه «عبّ» به معنی نوشیدن آب یا مایع دیگر با یک نفس است و در تعبیرات معمولی «لا جرعه» گفته می شود.

  11. «حسی» به معنی بیابانی است که آب در آن جمع می شود.

سند خطبه:

این خطبه را ابن عبدالبرّ از علمای اهل سنت در قرن پنجم در کتاب استیعاب در شرح حالات طلحه نقل کرده و ابن اثیر از علمای اهل سنت در قرن هفتم نیز آن را در اسد الغابه آورده است. مرحوم شیخ مفید آن را در کتاب الجمل از واقدی نقل می کند و ابن ابی الحدید از ابو مخنف ابن اثیر نیز در کتاب عوذ بخشهایی از آن را تفسیر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 309

).