[hadith]عِظَةُ الناس‏:

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ یَکَادُ صَاحِبُهُ یَشْبَعُ مِنْهُ وَ یَمَلُّهُ إِلَّا الْحَیَاةَ، فَإِنَّهُ لَا یَجِدُ فِی الْمَوْتِ رَاحَةً، وَ إِنَّمَا ذَلِکَ بمَنْزلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْب الْمَیِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِیٌّ لِلظَّمْآنِ، وَ فِیهَا الْغِنَی کُلُّهُ وَ السَّلَامَةُ.[/hadith]

امام (ع) حیات و زندگی را از همگی آنچه انسان از آنها سیر و دلزده می شود، استثنا فرموده، و علّت ملول نشدن از زندگی را احساس ناآسودگی در مرگ، بیان کرده است. برخی از شارحان گفته اند که: فقدان آسایش در مرگ، ویژه اهل شقاوت است که در آخرت بدان دچار خواهند شد، امّا مرگ برای دوستان خدا و بندگان شایسته او، راحتی و آسایشی بزرگ است، همچنان که سرور پیامبران (ص) فرموده است: «لیس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه» یعنی برای مؤمن جز با لقای رحمت خداوند آسودگی نیست، برخی دیگر گفته اند: بنا بر ظاهر، عبارت به دو دلیل زیر باید حمل بر عموم شود:

1- این که با فرا رسیدن مرگ، فرصت به دست آوردن ثوابهای آخرت، و سوداگری در میدان عمل، و تحصیل آمادگی برای وصول به درجات بالاتر، که برای هر مرده ای،

هر چند از اولیای خدا باشد قابل حصول است از دست او رفته است، و ناچار به سبب این که مرگ، موجب از دست رفتن این کمالات است، در آن احساس آسودگی نمی کند.

2- چون علوم و معارف برای بشر به گونه غریزی و بدیهی حاصل نمی شود، و تا هنگامی که در قفس تن قرار دارد، نمی تواند به رویدادهای پس از مرگ و به سعادت و شقاوت آن جهانی خود آگاه شود، لذا سزاوار همین است که در مردن تصوّر راحتی و آسودگی نکند.

این دسته گفته اند توجیهات مذکور با حدیث: «لیس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه» منافات ندارد، زیرا بنا بر وجه اوّل اگر چه مرگ برای اهل طاعت به اندازه طاعاتی که سابقا به جا آورده، آسایشی است، لیکن آسودگی و سعادتی که نتیجه کمالات از دست رفته وی می باشد، برای او حاصل نشده است، و بنا بر توجیه دوّم روشن است که مؤمن تا هنگامی که در دنیا زیست می کند روی آسودگی نمی بیند، و منافاتی نیست که پس از مردن از آسایش و سعادت بهره مند شود. چنان که نقل شده امام حسن (ع) در ساعت مرگ گریه کرد، برادرش امام حسین (ع) به آن حضرت گفت: برای چه تو را در حال بی تابی می بینم، در صورتی که تو یقین داری چگونه و در کجا بر جدّ و پدرت وارد خواهی شد، امام حسن (ع) فرمود: آری ای برادر این درست است و در آن هیچ شکّ نیست، لیکن من رهسپار راهی هستم که آن را پیش از این نرفته ام.

باری اگر منظور پیامبر (ص) در حدیث مذکور همان خود مرگ، قطع نظر از پیامدها و رویدادهای آخرت باشد گفتار کسانی که حدیث را تعمیم داده، و آن را برای همه مایه سلب راحتی و آسایش دانسته اند درست است، زیرا مرگ از نظر این که موجب نابودی و پایان دادن به زندگی است، برای هیچ کس مطلوب و مایه آسودگی نیست، لیکن اگر مراد آن حضرت فقدان راحتی به سبب فرا رسیدن مرگ و احوال پس از آن باشد، تخصیص آن درست است و باید آن را به اهل شقاوت و کسانی که دچار عذاب جاوید خواهند شد اختصاص داد، زیرا میزان دلبستگی به زندگی دنیا در افراد انسان متفاوت است، و بستگی به تصوّر انسان در باره زیاده و نقصان راحتی خود در جهان آخرت دارد، و ما هنگامی که به احوال کسانی که از هر جهت دنیا را برگزیده و بدان روی آورده اند و همچنین آنانی که بکلّی از دنیا روی گردانیده و آخرت را اختیار کرده اند، و نیز ملاحظه احوال افراد و طبقاتی که در میان این دو طبقه قرار دارند بنگریم این مطلب روشن می شود.

فرموده است: «و إنّما ذلک....»:

یعنی: آنچه سزاوارتر است به این که انسان از آن سیر و افسرده نشود، و به منزله حکمت است یعنی آنچه مرتبه حکمت را داراست، و حکمت در لسان شرع به معنای دانشی است که برای آخرت سودمند باشد، و گاهی هم در معنایی اعمّ و فراگیرتر از این به کار برده می شود، امام (ع) پس از آن به شرح زیر به ذکر اوصاف این حکمت می پردازد:

1- «أنّها حیاة للقلب المیّت»،

پیش از این گذشت که در عرف ارباب معرفت، قلب عبارت از نفس انسانی است، واژه حیات یا زندگی را برای حکمت استعاره فرموده، و مناسبت تشبیه این است که وجود و دوام حیات بسته به وجود دل است، همچنان که بقای انسان و سعادت دنیا و آخرت او بستگی به حکمت دارد، همچنین واژه میّت یا مرده را از این نظر برای قلب نادان استعاره آورده است، که نادان بر مصالح و مفاسد دنیا و آخرت خویش آگاه نیست، و مانند مردگان توان جلب منفعت یا دفع ضرری را ندارد.

2- امام (ع) واژه «بصر» را برای حکمت استعاره کرده و چشم انسان نادان را کور، توصیف فرموده است، نیز می توان وصف کوری را برای چشم بصیرت و دیده باطن نادان استعاره دانست، و نیز ممکن است مراد حقیقت و واقعیّت انسان جاهل و ناآگاه باشد، مناسبت استعاره نخست این است: همان گونه که انسان بینا می تواند به وسیله چشم راه خود را تمیز دهد، و به سوی مقصدی که دارد گام بردارد، انسانی هم که از موهبت حکمت بهره مند است، با بصیرت، مقاصد خود را برمی گزیند، و با بینشی که دارد به مصالح دنیا و آخرت خویش آگاه و بینا می باشد، و در استعاره دوّم وجه مناسبت این است که انسان نادان بصیرت و بینشی که بتواند امور مذکور را تشخیص دهد ندارد و مانند کور است که راه را از چاه نمی شناسد. وجه استعاره سوّم این است که چشم انسان نادان پیرو دل اوست، و به هر کاری که دست می زند، و از هر چه رو می گرداند و بالاخره در تمام اموری که از طریق چشم و دیگر حواسّ خود انجام می دهد، از اندیشه و تصوّری که دارد پیروی می کند، و چون این اعمال غالبا ناسودمند بلکه زیانبخش است، از این رو چشم نادان که وسیله وقوع این اعمال ناپسند می باشد به چشم کور تشبیه، و واژه مذکور برای آن استعاره شده است.

همچنین واژه «سمع و صمّاء» را برای گوش استعاره فرموده است، و دلیل این استعاره ها همان مطالبی است که ذکر شد، زیرا مراد از سمع، شنوایی دل و ادراک بینش است، واژه اذن (گوش) ممکن است برای همین معنا و یا گوش ظاهر استعاره شده باشد، نیز واژه ریّ برای حکمت، و ظمآن را برای نادان استعاره آورده است، مناسبت استعاره نخست این است که همانسان که آب، اندرون انسان تشنه را پر می سازد و تشنگی او را فرو می نشاند، و او را از این رنج آسوده می گرداند، حکمت نیز جان انسان را از فواید خود پر بار و نیرومند می سازد، و او را از بیماری جهل و نادانی می رهاند. امّا مناسبت استعاره دوّم این است که همان گونه که انسان تشنه کام از تشنگی دچار رنج و درد می شود، انسان نادان نیز گرفتار درد جهالت است، و همین نادانی نیز سبب نابودی او در آخرت می باشد.

3- این که فرموده است همه توانگری و بی نیازی و سلامت در این حکمت است، منظور از توانگری بی نیازی انسان از همه چیز و به کمال رسیدن نفس به وسیله آن است، زیرا هدف و غایت حکمت رسیدن به آستان قرب حقّ تعالی و فرو رفتن در انوار معرفت اوست، و تنها بدین وسیله است که عارفان به خدا، از هر چیزی بی نیازی می یابند. منظور امام (ع) از سلامت در این عبارت، سلامت نفس از عذاب جهل است، زیرا در اصول حکمت ثابت است که جهالت بزرگترین سبب هلاکت انسان در آخرت می باشد.