[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی ذم أهل البصرة بعد وقعة الجمل:

کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ وَ أَتْبَاعَ الْبَهِیمَةِ، رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ. أَخْلَاقُکُمْ دقَاقٌ وَ عَهْدُکُمْ شقَاقٌ وَ دینُکُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُکُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِیمُ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بذَنْبهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدَارَکٌ برَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ. کَأَنِّی بمَسْجِدکُمْ کَجُؤْجُؤِ سَفِینَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَیْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِی ضِمْنِهَا.

وَ فِی رِوَایَةٍ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَغْرَقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی مَسْجِدهَا کَجُؤْجُؤِ سَفِینَةٍ أَوْ نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ. وَ فِی رِوَایَةٍ کَجُؤْجُؤِ طَیْرٍ فِی لُجَّةِ بَحْرٍ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی: بلَادُکُمْ أَنْتَنُ بلَاد اللَّهِ تُرْبَةً، أَقْرَبُهَا مِنَ الْمَاءِ وَ أَبْعَدُهَا مِنَ السَّمَاءِ وَ بهَا تِسْعَةُ أَعْشَارِ الشَّرِّ، الْمُحْتَبَسُ فِیهَا بذَنْبهِ وَ الْخَارِجُ بعَفْوِ اللَّهِ، کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی قَرْیَتِکُمْ هَذهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْمَاءُ حَتَّی مَا یُرَی مِنْهَا إِلَّا شُرَفُ الْمَسْجِد کَأَنَّهُ جُؤْجُؤُ طَیْرٍ فِی لُجَّةِ بَحْرٍ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 518-505

و من کلام له علیه السّلام فی ذمّ اهل البصرة بعد وقعة الجمل

.

سخنی از آن حضرت بعد از واقعه جمل در مذمّت اهل بصره.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه همانند بعضی از خطبه های قبل و بعد ناظر به داستان جنگ «جمل» است و اهل بصره را به خاطر آن که چشم و گوش بسته، دنبال جاه طلبان سیاسی همچون «طلحه» و «زبیر» افتادند و نخستین شکاف را در صفوف مسلمین ایجاد کردند زیر شدیدترین ضربات سرزنشهای خود قرار می دهد، بعلاوه آنها را به عذاب الهی در آینده تهدید می کند. باشد که درس عبرتی برای آنان گردد و در آینده از تکرار این گونه اعمال بپرهیزند

.

ویژگیهای سپاه جمل:

در این بخش از خطبه، نخست اشاره به اعمال زشت و صفات مذموم اهل بصره که مخاطبان او بودند فرموده و هفت نکته را یادآور می شود. در آغاز می فرماید: «شما لشکر زن بودید» (کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْاةِ).

درست است که آتش افروزان اصلی جنگ «جمل»، «طلحه» و «زبیر» بودند و شواهد تاریخی نیز می گوید که معاویه هم در این کار دست داشت ولی بی شک، بیشترین چیزی که مردم را به شرکت در این جنگ خانمانسوز تشویق کرد، حضور عایشه با آن سوابقی که با پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) داشت، بود. به خصوص این که لقب «ام المؤمنین» نیز بهانه ای بود برای تشویق مردم به دفاع از مادر! و به همین دلیل علی(علیه السلام) «اهل بصره» را لشکر زن خطاب می فرماید.

در توصیف دوّم می فرماید: «شما پیروان چهار پا ـ یعنی شتر عایشه ـ بودید!» (وَاَتْباعَ الْبَهیمَةِ).

سپس به بیان دلیل آن پرداخته می فرماید: «تا زمانی که شتر صدا می کرد و نعره می کشید، به صدای او پاسخ می دادید و جنگ می کردید، امّا همین که شتر پی شد، فرار کردید!» (رَغا(1) فَاَجَبْتُمْ، وَ عُقِرَ(2) فَهَرَبْتُمْ).

به گفته بعضی از مورّخان، شتر عایشه در جنگ «جمل» به منزله پرچم لشکر بود; و همه، اطراف آن را گرفته بودند و در پای آن شمشیر می زدند و مردان جنگی لشکر «طلحه و زبیر» در زیر این پرچم تا آخرین نفس جنگ می کردند و کشته می شدند. در بعضی از روایات آمده: در آن روز هفتاد نفر از قریش افسار شتر عایشه را به دست گرفتند و یکی پس از دیگری کشته شدند. گروهی که بیش از همه در جنگ «جمل» از شتر دفاع می کردند جنگجویان قبیله «بنی ضبّه» و «ازد» بودند.

امیرمؤمنان چون چنین دید، با صدای بلند فرمود: «وَیْلَکُمْ اِعْقِرُوا الْجَمَلَ فَاِنَّهُ شَیْطان; وای بر شما! شتر را بزنید و پی کنید که آن شیطانی است!» سپس اضافه فرمود: این شتر را بکشید وگرنه عرب، نابود خواهد شد و شمشیرها همچنان در حرکت خواهد بود. این جا بود که جنگ آوران سپاه امام به طرف شتر حمله کردند و در یک حمله برق آسا آن را پی نمودند; شتر بر زمین افتاد و نعره بلندی کشید. آن جا بود که سپاه عایشه شکست خورد و لشکر بصره فرار کردند.

نکته جالب این که در بعضی از روایات آمده که علی(علیه السلام) دستور داد لاشه شتر را آتش زنند و خاکسترش را به باد دهند و فرمود: خدا لعنت کند آن را، چقدر به گوساله «سامری» شبیه است! سپس این آیه را تلاوت فرمود: «وَانْظُر اِلی اِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً; (ای سامری!) به این معبودت که پیوسته آن را پرستش می کرده ای نگاه کن و ببین که ما آن را نخست می سوزانیم سپس خاکستر آن را به دریا می پاشیم»!(3)

نکته جالب دیگر این که «عایشه» برای تقویت روانی لشکر «بصره» خواست از روش پیامبر اسلام در جنگ بدر استفاده کند. مشتی سنگریزه برداشت و به سوی اصحاب علی(علیه السلام) پاشید و بلند فریاد زد: «شاهت الوجوه; صورتهایتان زشت باد!» (این عمل پیامبر در جنگ بدر(4) یکی از عوامل اعجازآمیز شکست لشکر دشمن بود; در حالی که پایان جنگ «جمل» شکست مفتضحانه ای بود!).

در سوّمین و چهارمین و پنجمین توصیف، به وضع اخلاقی آنها پرداخته، می فرماید: «اخلاق شما پست و پیمانهایتان بی اعتبار و گسسته و دین شما نفاق و دورویی است!» (اَخْلاقُکُمْ دقاق، وَ عَهْدُکُمْ شقاق، وَ دینُکُمْ نِفاق).

تعبیر به «دقاق» که از ماده «دقّت» و در این جا به معنای خُردی و پستی است اشاره به دنیاپرستی «بصریان» و آلودگیها و هوسرانیهای آنان است و پیمان شکنی آنها اشاره به آن است که در آغاز با امام بیعت کردند سپس بیعت خود را شکسته به دشمنان پیوستند. نفاق آنها از آن جا سرچشمه می گیرد که ظاهرشان اسلام و دفاع از همسر پیامبر، امّا باطنشان قیام بر ضدّ حکومت اسلامی و جانشین به حقّ پیامبر و همسویی با نفاق افکنان شام بود و تعبیر به «ناکثین» در مورد لشکریان «جمل» به خاطر همین پیمان شکنی و نفاقشان بود.

سپس به ششمین توصیف اشاره کرده و می فرماید: «آب شما شور و تلخ است» (وَمَاؤُکُمْ زُعاق).

معلوم است چنین آبی که علاوه بر تلخی و شوری، به خاطر مجاورت ساحل دریا آلودگیهای زیادی نیز دارد; برای سلامتی جسمانی زیانبار و با توجّه به رابطه روح و جسم، در روح و فکر انسان نیز موثّر است. بنابراین مذمّت از آب آنها در واقع نوعی مذمّت از اخلاق آنان است.

سپس به سراغ هفتمین توصیف رفته، می فرماید: «آن کس که در میان شما اقامت گزیند در دام گناه گرفتار آید (چرا که یا وسوسه های نفس شیطانی او را به شرکت در گناه دعوت می کند و یا حداقل در برابر گناه شما سکوت می کند)» (وَالْمُقیمُ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ(5) مُرْتَهَن بذَنْبهِ).

«و آن کس که از شما دوری گزیند و رخت بربندد و به جای دیگر رود رحمت خدا را دریابد (چرا که از محیط ظلم و گناه و فساد که در انتظار عذاب الهی است رهایی یافت)» «وَالشّاخِص(6) عَنْکُمْ مُتَدارَک برَحْمَة مِنْ رَبِّهِ).

این سخن اشاره ای است به آنچه در روایات دیگر آمده است از جمله در حدیثی که مرحوم «کلینی» در کافی از «ابوالحسن امام هادی»(علیه السلام) نقل می کند آمده است که حضرت به یکی از یاران خود به نام «جعفری» فرمود چرا تو را نزد «عبدالرحمن بن یعقوب» دیدم (عبدالرحمن بن یعقوب یکی از منحرفان عقیدتی بود)؟

او عرض می کند: «عبدالرحمن» دایی من است. فرمود: مگر نمی دانی که او درباره خداوند سخن بسیار بدی می گوید و او را به صفات مخلوقات توصیف می کند در حالی که چنین نیست; سپس فرمود: یا نزد او باش و ما را ترک کن یا با ما بنشین و او را ترک نما!

«جعفری» می گوید: او هرچه می خواهد بگوید، وقتی من با او هم عقیده نباشم چه گناهی بر من است؟ حضرت فرمود: «اَما تَخافُ اَنْ تُنَزِّلَ بهِ نِقْمَةً فَتُصیبَکُمْ جَمیعاً; آیا نمی ترسی که بلایی بر او نازل شود و همه شما را در بر بگیرد»؟(7)

به همین دلیل هنگامی که فساد ـ مخصوصاً فساد عقیدتی ـ محیطی را فرا گیرد و مؤمنان نتوانند با آن مقابله کنند و بیم آلودگی آنان برود باید از آن محیط هجرت کنند و فلسفه هجرت مسلمانان در آغاز اسلام نیز، درست همین معنا بود.

تعبیر به «مُرْتَهَن بذَنْبَهِ; در گرو گناه خویش است» اشاره به این است که گناه انسان را اسیر خود می سازد و گویی به گروگان می گیرد و رها نمی کند همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «کُلُّ نَفْس بما کَسَبَتْ رَهینَة; هر انسانی در گرو اعمال خویش است».(8)

به هر حال این جمله دلیل روشنی است بر تأثیر محیط بر اخلاق انسانها، یا باید محیط آلوده را پاک کرد و یا از آن هجرت نمود.

سپس امام(علیه السلام) به یکی از مجازاتهای دنیوی مردم بصره اشاره فرموده، می فرماید: «گویا می بینم تنها کنگره های مسجدتان همچون سینه کشتی روی آب نمایان است و خداوند عذاب را از بالا و پایین بر شهر شما فرستاده و همه آن و کسانی که در آن بوده اند زیر آب غرق شده اند» (کَاَنّی بمَسْجِدکُمْ کَجُؤجُؤِ سَفینَة قَدْ بَعَثَ اللهُ عَلَیْها الْعَذابَ مِنْ فَوْقِها وَ مِنْ تَحْتِها، وَ غَرِقَ مَنْ فی ضِمْنِها).

این سخن اشاره به طوفان شدیدی است که آن شهر را در خود فرو می برد از بالا سیلاب فرو می ریزد و از زمین آب می جوشد همچون «طوفان نوح» همه جا را فرا می گیرد تنها چیزی که از شهر باقی می ماند، سقف بلند مسجد آن است.

تشبیه به «جُؤ جُؤ سَفینَة; سینه کشتی» ممکن است اشاره به مناره ها و کنگره های بالای دیوار مسجد باشد که شکل نیم دایره دارد و شبیه سینه کشتی است و قابل توجّه این که در ذیل همین خطبه در روایت دیگری که بعداً خواهد آمد می خوانیم: «ما یُری مِنْها اِلاّ شُرَفُ الْمَسْجِد; تنها کنگره های مسجد به چشم می خورد».

در این که آیا این پیشگویی چه زمانی تحقّق یافته است، شارحان نهج البلاغه بحثهای فراوانی دارند. «ابن ابی الحدید» می گوید که این پیشگویی دوبار تحقّق یافت و تمام بصره در زیر آب غرق شد; یکی در زمان «قادر بالله»(9) و دیگری در زمان «قائم بامرالله»(10) (که هر دو از خلفای بنی عباس بودند) صورت گرفت; تمام «بصره» غرق شد و تنها قسمتی از «مسجد جامع» آن از آب بیرون بود مانند سینه پرنده همان گونه که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) خبر داد.

امواج عظیمی از دریای فارس برخاست(11) و سیلابی نیز از کوه های اطراف سرازیر شد و تمام خانه ها و آنچه را در آنها بود در کام خود فرو برد و بسیاری از اهل بصره هلاک شدند. اخبار این دو حادثه نزد اهل بصره معروف است و هر نسلی از نسل قبل آن را روایت می کند.(12)


نخست این که می گوید: «وَ فی روایة وَاَیْمُ اللهِ لَتَغْرقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتّی کَاَنّی اَنْظُرُ اِلی مَسْجِدها کَجُؤجُؤِ سَفینَة اَوْ نَعامَة جاثِمَة».

سپس می گوید: «وَ فی روایة کَجُؤجُؤِ طَیْر فی لُجَّةِ بَحْر».

سرانجام می فرماید: «وَ فی روایة اُخری بلادُکُمْ اَنْتَنُ بلاد اللهِ تُرْبَةً: اَقْرَبُها مِنَ الْماءِ، وَ اَبْعَدُها مِنَ السَّماءِ، وَ بها تِسْعَةُ اَعْشارِ الشَّرِّ، اَلْمُحْتَبَسُ فیها بذَنْبهِ، وَ الْخارِجُ بعَفْو اللهِ. کَاَنّی اَنْظُرُ اِلی قَرْیَتِکُمْ هذهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْماءُ، حَتّی ما یُری مِنْها اِلاّ شُرَفُ الْمَسْجِد، کَاَنَّهُ جُؤجُؤ طَیْر فی لُجَّةِ بَحْر».

ترجمه:

به خدا سوگند سرزمین شما زیر آب غرق می شود، گویی من به مسجد آن می نگرم که همچون سینه کشتی یا شتر مرغی است که خود را به زمین چسبانیده است.

در روایت دیگری آمده است: همانند سینه پرنده ای که روی آب دریای عمیق و مواجی نشسته باشد.

نیز در روایت دیگری می فرماید: خاک سرزمین شما بدبوترین خاک شهرهای خداست! از همه، به آب نزدیکتر و از همه شهرها از آسمان دورتر است و «نُه عُشْر» بدیها در محیط شماست. کسی که در آن جا گرفتار می شود به سبب گناهش می باشد و آن کس که از آن بیرون می آید به خاطر عفو و رحمت خداست. گویا می بینم که آب، تمام شهر شما را فرا گرفته و پوشانیده است و جز کنگره های مسجدتان همانند سینه پرنده ای بر دریای موّاج و عمیق، چیزی دیده نمی شود.


باید توجّه داشت که روایت نخست تفاوت چندانی با آنچه در روایت سابق آمد ندارد. تفاوت آن در این است که با قسم شروع می شود و با صراحت از غرق این شهر سخن می گوید و در مورد پیدا بودن مسجد آن از زیر آب تشبیه دیگری بر تشبیه سابق می افزاید و می فرماید: «به خدا سوگند سرزمینتان زیر آب غرق می شود، گویی من به (بالاترین نقطه) «مسجد» آن می نگرم که همچون سینه کشتی یا «شتر مرغی» است که خود را به زمین چسبانیده است» (وَاَیْمُ اللهِ لَتَغْرِقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتّی کَانّی اَنْظُرُ اِلی مَسْجِدها کَجُؤجُؤِ سَفینَة اَوْ نَعامَة جاثِمَة(13)).

در روایت دوّم تفاوت بسیار کمتر است فقط به جای تشبیه سینه کشتی، تشبیه به سینه پرنده آمده است. می فرماید: «همانند سینه پرنده ای که روی آب دریا نشسته باشد» (کَجُؤجُؤِ طَیْرِ فی لُجًةِ(14) بَحْر).

ولی در سوّمین روایت تفاوتهای بیشتری با روایتی که در اصل خطبه نقل شد دیده می شود. در این روایت در ذمّ اهل بصره به سه نکته اشاره کرده، می فرماید: «خاک سرزمین شما بدبوترین خاک شهرهای خداست» (بلادُکُمْ اَنْتَنُ بلاد اللهِ تُرْبَةٌ).

«چرا که از همه، به آب نزدیکتر و از همه شهرها از آسمان دورتر است» (اَقْرَبُها مرنَ الْماءِ، وَ اَبْعَدُها مِنَ السَّماءِ).

درست است که تمام دریاهای جهان در یک سطح قرار دارند و طبعاً همه بنادر از نظر فاصله با آب خورشید یکسانند، ولی بعید نیست که این تعبیر امام(علیه السلام) اشاره به شهرهای بلاد اسلام باشد که بصره نسبت به سایر آنها در موقعیّتی پست تر قرار دارد و می دانیم شهرهایی که به سطح دریا نزدیکترند نور کمتری از آفتاب را دریافت می دارند چرا که هوای مجاور آنها فشرده وغلیظ است و هر جا نور کمتری از آفتاب دریافت دارد، آلودگیهای بیشتری دارد چرا که نور آفتاب اثر عمیقی در از میان بردن میکروبها دارد.

در دوّمین توصیف می فرماید: «نُه عُشر (نُه دهم) بدی ها در محیط شماست!» (وَ بها تِسْعَةُ اَعْشارِ الشَّرِّ).

این امر ممکن است به خاطر ویژگیهای اخلاقی مردم آن جا باشد و یا از جهت خاصیت بندر بودن که مرکز رفت و آمد اشخاص مختلف و هجوم فرهنگهای بیگانه و آلودگیهای اخلاقی است که از خارج بر آن تحمیل می شود. و لذا در تاریخ می خوانیم که بسیاری از حوادث دردناک قرنهای نخستین اسلام، از همین شهره بصره برخاست.

در سوّمین توصیف می فرماید: «کسی که در آن جا گرفتار می شود به سبب گناهش می باشد و آن کس که از آن بیرون می آید به خاطر عفو و رحمت خداست» (اَلْمُحْتَبَسُ فیها بذَنْبهِ، وَ الْخارِجُ بعَفْوِ اللهِ).(15)

سپس به سراغ همان جمله ای می رود که شبیه آن را در روایات گذشته داشتیم، می فرماید: «گویا می بینم که آب، تمام شهر شما را فرا گرفته و پوشانیده است و جز کنگره های مسجدتان، همانند سینه پرنده ای بر دریای موّاج و عمیق، چیزی دیده نمی شود» (کَاَنّی اَنْظُرُ اِلی قَرْیَتِکُمْ هذهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْماءُ، حَتّی ما یُری مِنْها اِلاّ شَرَفُ(16) الْمَسْجِد، کَاَنَّهُ جُؤجُؤ طَیْر فی لُجَّةِ بَحْر).

این تعبیرات که در روایات مختلف آمده به خاطر آن است که راویان حدیث گاه قسمتی از آن را نقل به معنا کرده اند و یا در ثبت حدیث گرفتار خطا شده اند و این احتمال که امام این سخن را در چند مورد تکرار کرده باشد و در هر مورد غیر از آنچه قبلا فرموده است فرموده باشد، بعید به نظر می رسد.

نکته ها:

1ـ پیشگویی پیامبر(صلی الله علیه وآله) درباره جنگ جمل

جالب توجّه است که در روایات متعددی از پیامبر می خوانیم که نسبت به داستان جنگ جمل و موضع گیری «عایشه» در آن، پیشگوییهایی فرموده و به او هشدار داده است، از جمله این که: چون «عایشه» عازم بر خروج شد به جستجوی شتری برای او برآمدند که «هودجش» را حمل کنند; شخصی به نام «یعلی بن امیة» شتری به نام «عسکر» برای او آورد که بسیار درشت اندام و مناسب این کار بود. هنگامی که «عایشه» آن را دید از آن خوشش آمد و در این هنگام شتربان به توصیف قدرت و قوّت شتر پرداخت و در لابه لای سخنش نام «عسکر» را که نام آن شتر بود بر زبان جاری کرد، هنگامی که «عایشه» این نام را شنید تکان خورد و «اِنّا لله وَ انّا اِلَیه راِجُعون» بر زبان جاری کرد و بلافاصله گفت این شتر را ببرید که مرا در آن حاجتی نیست. هنگامی که دلیلش را از او سؤال کردند، گفت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نام چنین شتری را برای من ذکر فرموده و مرا از سورا شدن بر آن نهی فرموده است. سپس دستور داد شتر دیگری برای او بیاورند امّا هرچه گشتند شتر دیگری که مناسب این کار باشد نیافتند; ناچار جهاز شتر و صورت ظاهری آن را تغییر دادند و نزد او آوردند، گفتند شتری قوی تر و نیرومندتر برای تو آوردیم او هم راضی شد.

«ابن ابی الحدید» بعد از نقل این داستان، داستان دیگری از «ابومخنف» نقل می کند که «عایشه» در مسیر راه خود به سوی «بصره» به یک آبادی به نام «حوأب» رسید; سگهای آبادی سر و صدای زیادی کردند به طوری که شترهای کاروان رَم کردند.

یکی از یاران «عایشه» گفت: ببینید چقدر سگهای «حوأب» زیاد است و چقدر فریاد می کنند، «عایشه» فوراً زمام شتر را کشید و ایستاد، گفت: این جا «حوأب» و این صدای سگهای «حوأب» بود، فوراً مرا برگردانید! چرا که از «پیامبر» شنیدم که می فرمود... در این جا به ذکر خبری پرداخت که پیامبر او را هشدار داده بود: بترس از آن روزی که به راهی می روی که سگ های «حوأب» در آن جا در اطراف تو سر و صدای زیادی خواهند کرد!

در آن جا یک نفر (برای منصرف ساختن عایشه از این فکر) صدا زد: خدای تو را رحمت کند ما مدّتی است از «حوأب» گذشته ایم! گفت: شاهدی دارید؟ آنها رفتند و پنجاه نفر از عرب های آن بیابان را دیدند و پاداشی برای آنها قرار دادند که بیایند شهادت دهند این جا «حوأب» نیست! و «حوأب» را پشت سر گذاشتید; «عایشه» پذیرفت و به راه خود ادامه داد!(17)

عجیب این است که این گونه مطالب، سبب تردد «عایشه» می شد ولی آن همه روایات صریحی که از پیامبر اکرم درباره علی(علیه السلام) شنیده بود و راوی بسیاری از آنها خود او بوده است، سبب تردید و انصراف او نشد; و این از عجایب است! در ضمن از این داستانها استفاده می شود که او به آسانی فریب می خورد و تغییر عقیده می داد.

2ـ نکوهش اهل بصره

آنچه در خطبه بالا از مذمّت اهل «بصره» آمد، قسمتی از آن مربوط به تأثیر آب و هوا و موقعیّت شهر و وضع اجتماعی آن جا (که بندرگاه بود; و محل ورود انواع فرهنگها و افکار و اخلاق آلوده، که به طور طبیعی در آن جا و مانند آن بوده و هست) می باشد. ولی بخشی از آن مربوط به صفات و روحیّات ساکنان آن جا بوده، که این قسمت لزومی ندارد در هر عصر و زمانی چنان باشد; بلکه اشاره به مردم همان عصر و همان زمان است که به آسانی تسلیم برنامه های زشت و نفاق افکن «طلحه» و «زبیر» شدند و پیمان خود را با علی(علیه السلام) شکستند و آن همه کشته در این راه خطا، دادند. بنابراین مانعی ندارد که در اعصار دیگر، نیکان و پاکانی در آن جا باشند.

به همین دلیل در بعضی از روایات، مدح و ستایش این شهر نیز دیده می شود; از جمله در خطبه ای که از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده، ضمن بر شمردن بخشهایی از حوادث سختی که بر این شهر می گذرد می خوانیم که امام(علیه السلام) اهل بصره را مخاطب ساخت و فرمود: خداوند برای هیچ یک از شهرهای مسلمین شرافت و کرامتی قرار نداده، مگر این که در شما برتر از آن را قرار داده است... قاریان شما بهترین قاریان قرآنند و زاهدان شما بهترین زاهدان، عابدان شما بهترین عبادت کنندگان و تاجران شما بهترین و صادقترین تاجرانند... کودکان شما باهوش ترین و زنان شما قانعترین زنانند.(18)

هیچ منافاتی ندارد که قوم و ملّتی بر اثر برخوردار شدن از تعلیم و تربیت کافی و خودسازی و تهذیب نفوس، رذایل اخلاقی را کنار بگذارند و به سوی فضایل گام بردارند; به خصوص این که مفاسد اخلاقی آنها رسواییهایی همچون جنگ جمل و پیامدهای نامطلوب آن به بار آورد و آنها را تکان دهد و بیدار کند.

3ـ تأثیر محیط در اخلاق

از تعبیراتی که امام(علیه السلام) در این خطبه داشتند دو نکته به خوبی روشن می شود: نخست تأثیر محیط طبیعی و جغرافیایی در خلق و خوی انسانها (آن جا که فرمود: ماؤُکُمْ زُعاق... بلادُکُمْ اَنْتَنُ بلاد اللهِ تُرْبَةً اَقْرَبُها مِنَ الْماءِ وَ اَبْعَدُها مِنَ السَّماءِ) و دیگر تأثیر محیط اجتماعی در اخلاق انسانهاست (آن جا که فرمود: وَالْمُقیمُ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ مَرْتَهَنِ بذَنْبهِ).

ولی مسلّم است که تأثیر اینها در حدّ فراهم آوردن زمینه هاست و هرگز علّت تامّه نیست; به همین دلیل در چنین محیط هایی همیشه افراد خوب و شایسته ای پیدا می شوند; و به عکس در مناطقی که آب و هوای مناسب برای خلق و خوی سالم دارد و از محیط اجتماعی خوبی نیز برخوردار است، افراد شرور و فاسد و زشت سیرتی نیز پیدا می شوند.


پی نوشت:

  1. «رَغا» از ماده «رُغاء» (بر وزن دعاء) به معنای صدای شتر یا حیوانات سُم دار است و به صدای کفتار نیز گفته می شود.

  2. «عُقِر» از ماده «عقر» (بر وزن فقر) به معنای اصل و ریشه است و هنگامی که در مورد شتر به کار می رود به معنای پی کردن و قطع کردن دست و پای اوست و به معنای هلاک کردن نیز آمده است.

  3. سوره طه، آیه 97.

  4. ابن ابی الحدید، ج 1، ص 252 تا 266، ولی در این جا اشتباهاً نام جنگ حنین را برده است.

  5. «بین اظهرکم» به معنای در میان شماست و «اظهر» جمع «ظهر» به معنای پشت می باشد و نخست، این تعبیر در مواردی بوده که شخصی در میان جمعیّتی زندگی کند و آنها پشتیبان او باشند سپس به معنای زندگی کردن در میان جمعیّتی اعم از این که پشتیبان باشند یا نباشند استعمال شده است (لسان العرب، این تفسیر را از ابن اثیر نقل کرده است).

  6. «شاخص» از ماده «شخص» در اصل به معنای بلندی و سپس به قامت انسان که از دور نمایان باشد اطلاق شده است و به همین دلیل به شخص مسافر، «شاخص» گفته می شود و در عبارت بالا نیز به همین معناست.

  7. اصول کافی، ج 2، ص 375، باب «مجالسة اهل المعاصی». در این باب روایات متعدد دیگری نیز به این مضمون دیده می شود.

  8. سوره مدثر، آیه 38.

  9. «قادربالله» در سنه 381 هجری به خلافت رسید (الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 80).

  10. «قائم بامرالله» در سال 422 هجری به خلافت رسید (الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 417).

  11. این نکته قابل توجّه است که «ابن ابی الحدید» که در قرن هفتم هجری می زیسته در مورد «خلیج فارس» تعبیر به «بحر فارس» می کند.

  12. «ابن ابی الحدید»، ج 1، ص 253.

  13. «جاثمه» از ماده «جثوم» در اصل به معنای جمع شدن و با سینه بر زمین قرار گرفتن است و به افرادی که بر زمین قرار گرفته اند و حرکت نمی کنند یا کسل و خواب آلودند، این واژه اطلاق می شود.

  14. «لجّه» به معنای آب وسیع و عمیق و «موّاج» است و در اصل به معنای رفت و آمد چیزی است و به همین جهت به دریای «موّاج» «لجّه» گفته می شود و به افرادی که پافشاری بر چیزی دارند «لجوج» اطلاق می شود و گاه به «موج» دریا نیز اطلاق می شود.

  15. این تفسیر در صورتی است که «باء» در «بذنبه» و «بعفوالله» باء سبیّه باشد ولی اگر «باء» برای الصاق باشد مفهوم جمله این می شود: کسی که در آن، آلوده به گناه گردد و باقی بماند اهل نجات نیست و آن کس که با عفو الهی از آن خارج گردد اهل نجات است، ولی معنای اوّل از نظر موازین ادبی مناسب تر است.

  16. «شرف» (بر وزن هدف) به معنای بلندی و مکان بلند آمده و «شُرَفْ» بر وزن هنر به معنای دندانه های بالای قصر است.

  17. «شرح ابن ابی الحدید»، ج 6، ص 225.

  18. «بحارالانوار»، ج 32، ص 256 (با تلخیص).