[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی ذم أهل البصرة بعد وقعة الجمل:

کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ وَ أَتْبَاعَ الْبَهِیمَةِ، رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ. أَخْلَاقُکُمْ دقَاقٌ وَ عَهْدُکُمْ شقَاقٌ وَ دینُکُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُکُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِیمُ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بذَنْبهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدَارَکٌ برَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ. کَأَنِّی بمَسْجِدکُمْ کَجُؤْجُؤِ سَفِینَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَیْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِی ضِمْنِهَا.

وَ فِی رِوَایَةٍ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَغْرَقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی مَسْجِدهَا کَجُؤْجُؤِ سَفِینَةٍ أَوْ نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ. وَ فِی رِوَایَةٍ کَجُؤْجُؤِ طَیْرٍ فِی لُجَّةِ بَحْرٍ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی: بلَادُکُمْ أَنْتَنُ بلَاد اللَّهِ تُرْبَةً، أَقْرَبُهَا مِنَ الْمَاءِ وَ أَبْعَدُهَا مِنَ السَّمَاءِ وَ بهَا تِسْعَةُ أَعْشَارِ الشَّرِّ، الْمُحْتَبَسُ فِیهَا بذَنْبهِ وَ الْخَارِجُ بعَفْوِ اللَّهِ، کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی قَرْیَتِکُمْ هَذهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْمَاءُ حَتَّی مَا یُرَی مِنْهَا إِلَّا شُرَفُ الْمَسْجِد کَأَنَّهُ جُؤْجُؤُ طَیْرٍ فِی لُجَّةِ بَحْرٍ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 122

این خطبه با جمله «کنتم جند المرأة و اتباع البهیمة» (شما سپاه زن و پیروان چهار پا بودید) شروع می شود و در نکوهش مردم بصره است.

[درباره] خبر دادن علی علیه السلام از اینکه بصره را آب فرو خواهد گرفت وهمه جای آن جز مسجدش غرق خواهد شد، من [ابن ابی الحدید] کسی را دیدم که می گفت: کتابهای ملاحم [پیش بینی فتنه ها و حوادث و خونریزی ها] دلالت دارد بر اینکه بصره با جوشیدن آبی سیاه که از زمین آن خواهد جوشید از میان می رود و غرق می شود و فقط مسجدش از آب بیرون می ماند.

و صحیح آن است که این موضوع اتفاق افتاده و بصره تاکنون دوباره غرق شده است، یک بار به روزگار حکومت القادر بالله و بار دیگر به روزگار حکومت القائم بامر الله و در این هر دو بار تمام بصره را آب گرفته و غرق شده است و فقط مسجد آن شهر چون سینه کشتی یا سینه پرنده از آب بیرون مانده و مشخص بوده است، به همانگونه که امیر المومنین علیه السلام در این خطبه خبر داده است. آب از خلیج فارس از جایی که امروز به «جزیره فرس» معروف است و از سوی کوهی که به «کوه سنام» معروف است، طغیان کرده است و تمام خانه های آن ویران و هر چه در آن بوده غرق شده و بسیاری از مردمش کشته شده اند و اخبار مربوط به این دو حادثه نزد مردم بصره معروف است و اشخاص از قول نیاکان خود آنرا نقل می کنند.

اخباری دیگر از جنگ جمل:

ابو الحسن علی بن محمد بن سیف مدائنی و محمد بن عمر واقدی می گویند: از هیچ جنگی آن مقدار رجز که از جنگ جمل نقل و حفظ شده است، نقل نشده و بیشتر این رجزها از قول افراد بنی ضبة و ازدکه بر گرد شتر بودند و از آن حمایت می کردند نقل شده است. در همان حال که سرها از دوشها جدا می شد و دستها از آرنج فرو می افتاد و شکمها دریده می شد و امعاء و احشاء بیرون می ریخت، آنان همچون دسته های ثابت ملخ بر گرد شتر بودند و از جای تکان نمی خوردند و عقب نمی نشستند تا آنکه علی علیه السلام با صدای بلند فرمان داد: ای وای بر شما، این شتر را پی کنید که شیطان است سپس گفت: آنرا پی کنید و گرنه همه اعراب از میان می روند. تا این شتر از پای در نیاید و بر زمین نیفتد شمشیرها کشیده می شود

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص123

و فرو خواهد آمد. در این هنگام همگی آهنگ شتر کردند و آنرا پی زدند. شتر در حالی که نعره یی سخت کشید به زانو در آمد و همینکه زانو زد، شکست و هزیمت در لشکر بصره افتاد.

از جمله رجزهای لشکر بصره که در جنگ جمل خوانده و روایت شده است این ابیات است: «ما پسران قبیله ضبه و یاران شتریم. اگر مرگ هم فرود آید با مرگ نبرد می کنیم. با لبه تیز شمشیر و پیکان، خبر مرگ و خونخواهی عثمان را اظهار می داریم. پیر مرد ما را برای ما بر گردانید، دیگر سخنی نیست مرگ در نظر ما از عسل شیرین تر است و چون اجل فرا رسد در مرگ ننگی نیست. علی از بدترین عوض هاست و اگر می خواهید او را معادل با پیر ما بدانید هرگز برابر و معادل نیست. زمین پست و گود کجا قابل مقایسه با قله های بلند کوه است.»

مردی از لشکر کوفه و اصحاب امیر المومنین علیه السلام به او چنین پاسخ داد: «آری ما نعثل را کشته ایم، همراه دیگر کسان که کشته شدند. هر که می خواست در آن کار فراوان شرکت کرد یا کمتر. از کجا ممکن است نعثل باز گردانده شود و حال آنکه مرده و پوست بدنش خشکیده است. آری، ما بر میان او زدیم تا سقط شد. حکم او همانند سرکشان نخستین است که غنیمت را برای خود برگزید و در عمل جور و ستم کرد. خداوند به جای او بهترین بدل و عوض را داد و من مردی پیشرو و پیشاهنگم و سست نیستم، برای جنگ دامن به کمر زده ام و دلاوری نامدارم.»

دیگر از رجزهای مردم بصره این ابیات است: «ای سپاهی که ایمان شما سخت استوار است، بپا خیزید بپا خاستنی و از خداوند رحمان فریادرس بخواهید خبری رنگارنگ به من رسیده است که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص124

علی پسر عفان را کشته است. اینک پیر ما را همانگونه که بوده است به ما بر گردانید پروردگارا برای عثمان یاری دهنده یی برانگیز که آنان را با نیرو و چیرگی بکشد.» مردی از لشکر کوفه به او چنین پاسخ داد: «شمشیرهای قبیله های مذحج و همدان از اینکه نعثل را آنچنان که بوده باز گردانند خودداری می کند. آفرینشی درست پس از آفرینش خداوند رحمان و حال آنکه او در مورد احکام به حکم شیطان قضاوت می کرد. او از حق و پرتو قرآنی کناره گرفت و جام مرگ را همانگونه که تشنگان جام آب را می نوشند نوشید...»

گویند در این هنگام از میان مردم بصره پیر مردی خوش چهره بیرون آمد که خردمند به نظر می رسید جبه ای رنگارنگ و با نقش و نگار بر تن داشت و مردم را به جنگ تشویق می کرد و چنین می گفت: «ای گروه ازد، از مادر خود [یعنی عایشه ] سخت مواظبت کنید که او همچون نماز و روزه شماست او حرمت بزرگتر شماست که حرمتش بر همه شما واجب است، کوشش و دور اندیشی خود را برای او فراهم و آماده سازید، مبادا زهر دشمن بر زهر شما چیره شود که اگر دشمن بر شما برتری یابد سخت تکبر و گردنکشی می کند و جور و ستم خود را نسبت به همه شما معمول خواهد داشت، قوم شما فدای شما باد امروز رسوا مشوید».

مدائنی و واقدی می گویند: این رجز تصدیق روایتی است که طلحه و زبیر میان مردم بپا خاستند و گفتند: اگر علی پیروز شود، موجب نابودی شما مردم بصره خواهد بود، بنابر این از خود حمایت کنید که او هیچ حرمت و حریمی را برای کسی باقی نمی دارد و آنرا درهم می درد و هیچ کودکی را باقی نخواهد گذاشت و آنان را خواهد کشت و هیچ زن پوشیده یی را رها نمی کند و او را به اسیری خواهد گرفت، بنابر این پیکار کنید، چونان پیکار کسی که از ناموس و حرم خود دفاع و حمایت می کند و اگر نسبت به زن و فرزند خود رسوایی ببیند مرگ را بر آن بر می گزیند.

ابو مخنف هم می گوید: هیچیک از رجز خوانان بصره رجزی دوست داشتنی تر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص125

و بهتر از این برای اهل جمل نخوانده است. چون این پیرمرد این رجز را خواند مردم تا پای جان ایستادگی و کنار شتر پایداری کردند و هر یک آماده جانفشانی شدند. عوف بن قطن ضبی بیرون آمد و بانگ برداشته بود که هیچکس جز علی بن ابی طالب و فرزندانش کشندگان و خونی عثمان نیست و لگام شتر را به دست گرفت و رجزی خواند که ضمن آن می گفت: «... اگر امروز علی و دو پسرش حسن و حسین از چنگ ما بگریزند مایه غبن است و در آن صورت من با غم و اندوه خواهم مرد.» و پیش آمد و شروع به شمشیر زدن کرد تا کشته شد.

در این هنگام عبد الله بن ابزی لگام شتر را گرفت، و هر کس که می خواست در جنگ کوشش و جدیت و تا پای جان ایستادگی کند خود را کنار شتر می رساند و لگامش را به دست می گرفت، و عبد الله بر لشکر علی (ع) حمله کرد و چنین گفت: «به آنان ضربه می زنم ولی ابو الحسن را نمی بینم و این خود اندوهی از اندوههاست». امیر المومنین علی علیه السلام با نیزه به او حمله آورد و او را کشت و گفت: اینت ابو الحسن او را دیدی و چگونه دیدی و نیزه خود را همچنان در بدن او رها کرد.

در این هنگام عایشه مشتی سنگ ریزه برداشت و بر چهره اصحاب علی علیه السلام پاشاند و با صدای بلند گفت: چهره هایتان زشت باد. عایشه این کار را، به تقلید از رسول خدا (ص) در جنگ حنین، کرد و کسی به او گفت: «و تو سنگ ریزه ها را پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکه شیطان چنین کرد». در این هنگام علی (ع) به تن خویش به همراهی لشگری گران از مهاجران و انصار و در حالی که پسرانش حسن و حسین و محمد که درود خدا بر ایشان باد بر گرد او بودند به سوی شتر حمله برد و رایت خود را به محمد سپرد و فرمود: چندان پیش برو که آنرا در چشم شتر جا دهی و جلوتر از آن توقف نکنی. محمد شروع به پیشروی کرد، ولی گرفتار شدت تیرباران دشمن شد و به یاران خود گفت: آهسته تر پیش بروید تا تیرهای دشمن تمام شود و نتوانند بیش از یکی دو بار تیراندازی کنند. علی علیه السلام کسی را پیش محمد فرستاد و او را به حمله تشویق کرد و فرمان داد سریع پیشروی کند و چون محمد باز هم کندی کرد، علی (ع) به تن خویش خود را پشت سر محمد رساند و دست چپ خود را بر دوش راست او نهاد، و گفت: ای بی مادر پیش برو محمد بن حنفیه پس از آن هر گاه این موضوع را یاد می آورد می گریست و می گفت: گویی هم اکنون رایحه نفس علی (ع) را پشت سر خود احساس می کنم و به خدا سوگند هرگز آنرا فراموش نخواهم کرد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص126

در این هنگام علی (ع) بر پسر خویش رحمت آورد و رایت را با دست چپ خویش از او گرفت و شمشیر معروف ذوالفقار را در دست راست خویش داشت و حمله برد و میان لشکر بصره نفوذ کرد و هنگامی برگشت که شمشیرش خمیده شده بود، آنرا بر زانوی خود نهاد و راست کرد. اصحاب و پسران علی (ع) و عمار و اشتر گفتند: ما این کار را از سوی شما بر عهده می گیریم و کفایت می کنیم. هیچ پاسخی به آنان نداد و گوشه چشمی هم بر آنان نیفکند و باز شروع به حمله کرد و همچون شیر غرض می کرد، همه کسانی را که اطرافش بودند پراکنده ساخت. و همچنان چشم به لشکر بصره دوخته بود، گویی کسانی را که بر گرد او بودند نمی بیند و هیچ سخنی و پرسشی را پاسخ نمی داد. آنگاه رایت را به پسر خود محمد سپرد و برای بار دوم به تنهایی حمله کرد و خود را میان دشمن انداخت و بر آنان شمشیر می زد و پیشروی می کرد و مردان همگی از مقابل او می گریختند و به سوی چپ و راست پراکنده می شدند و زمین را از خون کشتگان رنگین ساخت و سپس برگشت و شمشیرش خمیده شده بود، باز آنرا با زانوی خود راست کرد.

در این هنگام اصحابش دور او را گرفتند و او را به خدا سوگند دادند که بر جان خود و اسلام ترحم فرماید و گفتند: اگر تو کشته شوی دین از میان می رود، خویشتن دار باش و دست نگهدار که ما ترا کفایت می کنیم. فرمود: به خدا سوگند در آنچه می بینید منظوری جز رضای خداوند و رسیدن به عنایت او در سرای دیگر را ندارم. آنگاه به پسرش محمد فرمود: ای پسر حنفیه اینچنین حمله کن مردم گفتند: ای امیر المومنین، چه کسی می تواند آنچه را که تو می توانی انجام دهد.

از جمله کلمات بسیار فصیح و گویای علی (ع) در جنگ جمل چیزی است که کلبی از قول مردی از انصار نقل می کند که می گفته است: در همان حال که در جنگ جمل در صف اول ایستاده بودم ناگاه علی (ع) سر رسید. به سوی او برگشتم و فرمود: مثرای قوم کجاست گفتم: آنجا کنار عایشه. کلبی می گوید: منظور علی از این کلمه این بوده که محل اجتماع اصلی و بیشترین شمار دشمن کجاست. لغت ثری بر وزن فعیل به معنی افزون و بسیار است، در مورد مرد ثروتمند کلمه ثروان و برای زن توانگر کلمه ثروی استعمال می شود و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص127

مصغر آن کلمه «ثریا» است و گفته شده است: صدقه مثرات است، یعنی موجب بیشی و افزونی مال می شود.

ابو مخنف می گوید: و علی (ع) به اشتر پیام فرستاد که بر میسره سپاه دشمن حمله کند و اشتر حمله کرد. هلال بن وکیع در آن بخش بود و با سرپرستی او جنگ سختی کردند و هلال به دست اشتر کشته شد و تمام میسره سپاه به سوی هودج عایشه عقب نشینی کرد و آنجا پناه برد. بنی ضبة و بنی عدی هم به آنان پیوستند، و در این هنگام افراد قبیله های ازد و ضبة و ناجیه و باهله خود را به اطراف شتر رساندند و آنرا احاطه کردند و جنگی سخت انجام دادند. کعب بن سور، قاضی بصره، در همین حمله کشته شد در حالی که لگام شتر در دست او بود تیری ناشناخته به او رسید و کشته شد. پس از او عمرو بن یثربی ضبی که مرد شجاع و سوارکار سپاه بصره بود کشته شد و او پیش از آنکه کشته شود گروه بسیاری از اصحاب علی (ع) را کشت.

گویند: عمرو بن یثربی لگام شتر را در دست گرفته بود، آنرا به پسرش سپرد و خود به میدان آمد و هماورد خواست. علباء بن هیثم سدوسی از یاران علی (ع) به جنگ او آمد. عمرو او را کشت. پس از او هند بن عمرو جملی به جنگ او آمد که عمرو او را هم کشت و باز هماورد خواست. در این هنگام زید بن صوحان عبدی به علی (ع) گفت: ای امیر المومنین، من چنین دیدم که دستی از آسمان مشرف بر من شد و می گفت: به سوی ما بشتاب. اینک من به جنگ عمرو بن یثربی می روم، اگر مرا کشت لطفا مرا غسل مده و همچنان خون آلود به خاک بسپار که در پیشگاه خدای خود مخاصمه برم. سپس بیرون آمد و عمرو او را کشت و برگشت و لگام شتر را بدست گرفت و اینچنین رجز می خواند: «علباء و هند را بر خس و خاشاک کشته فرو انداختم و سپس پسر صوحان را با خون خضاب بستم. امروز این پیشرفت برای ما حاصل شد و خونخواهی ما از عدی بن حاتم ترسو و اشتر گمراه و عمرو بن حمق است کاری که نشان دارد و در جنگ خشمگین است کسی همتای او نیست، یعنی علی، و ای کاش میان ما پاره پاره شود.»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص128

عدی بن حاتم از دشمن ترین مردم نسبت به عثمان و از پایدارترین مردم در رکاب علی (ع) بود. عمرو بن یثربی در این هنگام دوباره لگام شتر را رها کرد و به میدان آمد و هماورد خواست و درباره قاتل او اختلاف است، گروهی می گویند: عمار بن یاسر برای جنگ با او بیرون آمد و مردم انا لله و انا الیه راجعون می گفتند و از خداوند می خواستند که او به سلامت باز گردد، زیرا عمار ضعیف ترین کسی بود که در آن روز به جنگ او رفته بود، شمشیرش از همه کوتاهتر و نیزه اش از همه باریک تر و ساق پایش از همه لاغرتر بود. حمایل شمشیرش از بندهای چرمی معمول برای بستن بار بود و قبضه آن نزدیک زیر بغل او قرار داشت. عمار و عمرو بن یثربی به یکدیگر ضربت زدند. شمشیر عمرو بن یثربی در سپر عمار گیر کرد و ماند و عمار ضربه یی بر سرش زد و او را بر زمین افکند و سپس پای او را گرفت و کشان کشان بر روی خاک به حضور علی (ع) آورد. ابن یثربی گفت: ای امیر المومنین مرا زنده نگهدار تا در خدمت تو جنگ کنم و این بار از ایشان همانگونه که از شما کشتم بکشم. علی (ع) گفت: پس از اینکه زید و هند و علباء را کشته ای ترا زنده نگه دارم هرگز خدا نخواهد. عمرو گفت: در این صورت بگذار نزدیک تو آیم و رازی را با تو بگویم. فرمود: تو سرکشی و پیامبر (ص) اخبار سرکشان را به من فرموده است و ترا در میان ایشان نام برده است. عمرو بن یثربی گفت: به خدا سوگند اگر پیش تو می رسیدم، بینی ترا چنان با دندان می گزیدم که آنرا بر می کندم. و علی (ع) فرمان داد گردنش را زدند.

گروهی دیگر گفته اند پس از اینکه عمرو بن یثربی آن اشخاص را کشت و خواست دوباره به آوردگاه آید، به قبیله ازد گفت: ای گروه ازد، شما قومی هستید که هم آزرم دارید و هم شجاعت، من تنی چند از این قوم را کشته ام و آنان قاتل من خواهند بود، و این مادرتان عایشه، نصرت دادنش تعهد و وامی است که باید پرداخت شود و یاری ندادنش مایه بدبختی و نفرین است. من هم تا هنگامی که بر زمین نیفتاده باشم بیم ندارم که کشته شوم و اگر بر زمین افتادم مرا نجات دهید و بیرون کشید. ازدیان به او گفتند: در این جمع هیچکس جز مالک اشتر نیست که از او بر تو بیم داشته باشیم. او گفت: من هم فقط از او می ترسم.

ابو مخنف می گوید: قضا را خداوند مالک اشتر را هماورد او قرار داد و هردو بر خود نشان زده بودند. اشتر چنین رجز خواند: «من چنانم که چون جنگ دندان نشان دهد و از خشم جامه بر تن بدرد و سپس درهای خویش را استوار ببندد، رویاروی آن خواهم بود و ما دنباله رو نیستیم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص129

دشمن نمی تواند همچون ما از اصحاب جنگ باشد. هر کس از جنگ بیم داشته باشد، من هرگز از آن بیم ندارم، نه از نیزه زدنش ترسی دارم و نه از شمشیر زدنش.» مالک اشتر بر عمرو بن یثربی حمله برد و نیزه بر او زد و او را بر زمین در افکند. افراد قبیله ازد او را حمایت کردند و بیرون کشیدند. او برخاست، ولی زخمی و سنگین بود و نمی توانست از خود دفاع کند. در این هنگام، عبد الرحمان بن طود بکری خود را به عمرو رساند و بر او نیزه یی زد و برای بار دوم بر زمین افتاد، و مردی از قبیله سدوس برجست و پای او را گرفت و کشان کشان به حضور علی (ع) آورد. عمرو علی (ع) را به خدا سوگند داد و گفت: ای امیر المومنین مرا عفو کن که تمام اعراب همیشه نقل می کنند که تو هرگز زخمی و خسته یی را نمی کشی. علی (ع) او را رها کرد و فرمود: هر کجا می خواهی برو. او خود را پیش یاران خویش رساند و از شدت جراحت محتضر و مشرف به مرگ شد. از او پرسیدند: خونت بر عهده کیست گفت: اشتر که با من رویاروی شد. من همچون کره اسب با نشاط بودم، ولی نیروی او برتر از نیروی من است و مردی را دیدم که برای او ده تن همچون من باید. اما آن مرد بکری، با آنکه من زخمی بودم، چون با من رویاروی شد دیدم ده تن همچون او باید که با من مبارزه کنند. اسیر کردن مرا هم ضعیف ترین مردم بر عهده گرفت و به هر حال آن کس که سبب کشته شدن من شد اشتر است. عمرو پس از آن مرد.

ابو مخنف می گوید: چون جنگ تمام شد، دختر عمرو بن یثربی با سرودن ابیاتی از افراد قبیله ازد سپاسگزاری کرد و قوم خویش را مورد نکوهش قرار داد و و چنین سرود: «ای قبیله ضبه همانا به سوارکاری که حمایت کننده از حقیقت و کشنده هماوردان بود مصیبت زده شدی، عمرو بن یثربی که با مرگ او همه قبایل بنی عدنان سوگوار شدند. میان دلیران و هیاهو قومش از او حمایت نکردند، ولی مردم قبیله ازد (یعنی ازد عمان) بر او رحمت آوردند...» ابو مخنف می گوید: و به ما خبر رسیده است که عبد الرحمان بن طود بکری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص130

به قوم خود گفته است: به خدا سوگند عمرو بن یثربی را من کشتم، و اشتر از پی من رسید و من در زمره پیادگان و مردم عادی جلوتر از مالک اشتر بودم، و به عمرو نیزه یی زدم که خیال نمی کردم و تصور آنرا نداشتم که آنرا به مالک نسبت دهند. راست است که مالک اشتر در جنگ کار آزموده است، ولی خودش می داند که پشت سر من قرار داشت، ولی مردم نپذیرفتند و گفتند: قاتل عمرو فقط مالک است، و من هم در خود یارای این را نمی بینم که با عامه مخالفت کنم و اشتر هم شایسته و سزاوار آن است که با او در این باره ستیز نشود. چون این گفتار او به اطلاع اشتر رسید گفت: به خدا سوگند اگر من آتش عمرو را فرو ننشانده بودم عبد الرحمان هرگز به او نزدیک نمی شد و کسی جز من او را نکشته است و همانا شکار از آن کسی است که آنرا بر زمین انداخته است. عبد الرحمان گفت: من در این باره با او نزاعی ندارم. سخن همان است که او گفته است و چگونه برای من ممکن است با مردم مخالفت کنم.

در این هنگام عبد الله بن خلف خزاعی که سالار بصره و از همگان دارای مال و زمین بیشتر بود به میدان آمد و هماورد خواست و اظهار داشت کسی جز علی علیه السلام نباید به جنگ او بیاید چنین رجز می خواند: «ای ابا تراب تو دو انگشت جلو بیا که من یک وجب به تو نزدیک می شوم و در سینه من کینه تو نهفته است.» علی علیه السلام به جنگ او بیرون شد و او را مهلت نداد و چنان ضربتی بر او زد که فرقش را درید.

گویند: شتر عایشه همانگونه که آسیا بر دور خود می گردد چرخ می زد و به شدت نعره می کشید و انبوه مردان بر گردش بودند و حتات مجاشعی بانگ برداشته بود که: ای مردم مادرتان، مادرتان را مواظب باشید و مردم در هم آویختند و به یکدیگر شمشیر می زدند. مردم کوفه آهنگ کشتن شتر کردند و مردان همچون کوه ایستادگی و از شتر دفاع می کردند و هر گاه شمار ایشان کم می شد چند برابر دیگر به یاری آنان می آمدند. علی علیه السلام با صدای بلند می گفت: وای بر شما شتر را تیرباران کنید و آنرا پی بزنید که خدایش لعنت کناد شتر تیرباران شد و هیچ جای از بدنش باقی نماند مگر آنکه تیر خورده بود، ولی چون دارای پشم بلند و به سبب عرق خیس بود چوبه های تیر از پشمهایش آویخته می ماند و شبیه خارپشت گردید.

در این هنگام افراد قبیله های ازد و ضبه بانگ برداشتند که ای خونخواهان عثمان و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص131

همین کلمه را شعار خود قرار دادند. یاران علی علیه السلام بانگ برداشتند که «یا محمد» و همین را شعار خود قرار دادند و دو گروه به شدت در هم افتادند. علی (ع) شعاری را، که پیامبر (ص) در جنگها مقرر فرموده بود، با صدای بلند اعلان داشت که «ای یاری داده شده، بمیران» و این روز، دومین روز جنگ جمل بود و چون علی (ع) این شعار را داد گامهای مردم بصره سست شد و هنگام عصر لرزه بر ایشان افتاد و جنگ از سپیده دم شروع شده بود و تا آن هنگام ادامه داشت.

واقدی می گوید: و روایت شده است که شعار علی علیه السلام در آخرین ساعات آن روز چنین بود: «حم لا ینصرون، اللهم انصرنا علی القوم الناکثین» (حم، یاری داده نخواهند شد، بار خدایا ما را بر مردم پیمان شکن نصرت بده)، آنگاه هر دو گروه از یکدیگر جدا شدند و از هر دو گروه بسیار کشته شده بودند، ولی کشتار در مردم بصره بیشتر شده بود و نشانه های پیروزی لشکر کوفه آشکار شده بود. روز سوم که رویاروی شدند، نخستین کس، عبد الله بن زبیر بود که به میدان آمد و هماورد خواست و مالک اشتر به مبارزه با او رفت. عایشه پرسید: چه کسی به مبارزه با عبد الله آمده است گفتند: اشتر، گفت: ای وای بر بی فرزند شدن اسماء. آن دو هر یک به دیگری ضربتی زده و یکدیگر را زخمی کردند، سپس با یکدیگر گلاویز شدند، اشتر عبد الله را بر زمین زد و بر سینه اش نشست و هر دو گروه به هم ریختند، گروهی برای آنکه عبد الله را از چنگ اشتر برهانند و گروهی برای آنکه اشتر را یاری دهند. اشتر گرسنه و با شکم خالی بود و از سه روز پیش چیزی نخورده بود و این کار عادت او در جنگ بود وانگهی نسبتا پیر مرد و سالخورده بود. عبد الله بن زبیر فریاد می کشید «من و مالک را با هم بکشید» و اگر گفته بود «من و اشتر را بکشید» بدون تردید هر دو را کشته بودند و بیشتر کسانی که از کنار آن دو می گذشتند آنان را نمی شناختند و در آوردگاه بسیاری بودند که یکی دیگری را بر زمین زده و روی سینه اش نشسته بود.

به هر حال ابن زبیر توانست از زیر دست و پای اشتر بگریزد یا اشتر به سبب ضعف نتوانست او را در آن حال نگه دارد و این است معنی گفتار اشتر که خطاب به عایشه سروده است: «ای عایشه اگر نه این بود که گرسنه بودم و سه روز چیزی نخورده بودم، همانا پسر خواهرت را نابود شده می دیدی، بامدادی که مردان بر گردش بودند و با صدایی ناتوان می گفت: من و مالک را بکشید...»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص132

ابو مخنف از اصبغ بن نباته نقل می کند که می گفته است: پس از پایان جنگ جمل عمار بن یاسر و مالک بن حارث اشتر پیش عایشه رفتند. عایشه پرسید: ای عمار همراه تو کیست گفت: اشتر است. عایشه از اشتر پرسید: آیا تو بودی که نسبت به خواهر زاده من چنان کردی گفت: آری و اگر این نبود که از سه شبانه روز پیش از آن گرسنه بودم امت محمد را از او خلاص می کردم. عایشه گفت: مگر نمی دانی که پیامبر (ص) فرموده اند: «ریختن خون مسلمانی روا نیست مگر به سبب ارتکاب یکی از این کارهای سه گانه، کافر شدن پس از ایمان یا زنا کردن با داشتن همسر یا کشتن کسی را به ناحق»، اشتر گفت: ای ام المومنین به سبب ارتکاب یکی از کارها با او جنگ کردیم و به خدا سوگند شمشیر من پیش از آن هرگز به من خیانت نکرده بود و سوگند خورده ام که دیگر هرگز آن شمشیر را با خود همراه نداشته باشم.

ابو مخنف می گوید: به همین سبب اشتر در دنباله اشعار گذشته این ابیات را هم سروده است: «عایشه گفت: به چه جرمی او را بر زمین زدی، ای بی پدر مگر او مرتد شده بود یا کسی را کشته بود، یا زنای محصنه کرده بود که کشتن او روا باشد به عایشه گفتم: بدون تردید یکی از این کارها را مرتکب شده بود.» ابو مخنف می گوید: در این هنگام حارث بن زهیر ازدی که از اصحاب علی (ع) بود خود را کنار شتر رساند و مردی لگام شتر را در دست داشت و هیچکس به او نزدیک نمی شد مگر اینکه او را می کشت. حارث بن زهیر با شمشیر به سوی او حرکت کرد و خطاب به عایشه این رجز را خواند: «ای مادر ما، ای نافرمانترین و سرکش ترین مادری که می شناسیم مادر به فرزندانش خوراک می دهد و مهر می ورزد. آیا نمی بینی چه بسیار شجاعان که خسته و زخمی می شوند و سر یا مچ دستشان قطع می شود.» و او و آن مرد هر یک به دیگری ضربتی زد و هر یک دیگری را از پای در آورد.

جندب بن عبد الله ازدی می گوید: آمدم و کنار آن دو ایستادم و آن دو چندان دست و پای زدند تا مردند. مدتی پس از آن در مدینه پیش عایشه رفتم که بر او سلام دهم. پرسید: تو کیستی گفتم مردی از اهل کوفه ام، گفت: آیا در جنگ بصره حضور

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص133

داشتی گفتم: آری. پرسید با کدام گروه بودی گفتم: همراه علی بودم. گفت: آیا سخن آن کسی را که می گفت: «ای مادر ما، تو نافرمان ترین و سرکش ترین مادری که می-  دانیم» شنیدی گفتم: آری و او را می شناسم. پرسید که بود گفتم: یکی از پسر عموهای من. پرسید: چه کرد گفتم: کنار شتر کشته شد، قاتل او هم کشته شد. گوید: عایشه شروع به گریستن کرد و چندان گریست که به خدا سوگند پنداشتم هرگز آرام نمی گیرد. سپس گفت: به خدا سوگند دوست می داشتم که ای کاش بیست سال پیش از آن روز مرده بودم.

گویند: در این هنگام مردی که نامش خباب بن عمرو راسبی بود از لشکر بصره بیرون آمد و چنین رجز می خواند: «آنان را ضربه می زنم و اگر علی را ببینم شمشیر رخشان مشرفی را بر سرش عمامه می سازم و آن گروه گمراه را از شر او راحت می سازم». مالک اشتر به مبارزه او رفت و او را کشت.

سپس عبد الرحمان پسر عتاب بن اسید بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس که از اشراف قریش بود به میدان آمد-  نام شمشیرش «ولول» بود-  او چنین رجز خواند: «من پسر عتابم و شمشیرم ولول است و باید برای حفظ این شتر مجلل مرگ را پذیرا شد». مالک اشتر بر او حمله برد و او را کشت. سپس عبد الله بن حکیم بن حزام که از خاندان اسد بن عبد العزی بن قصی و او هم از اشراف قریش بود پیش آمد، رجز خواند و هماورد خواست. اشتر به جنگ او رفت ضربتی بر سرش زد و او را بر زمین افکند و او برخاست و گریخت و جان بدر برد.

گویند: لگام شتر را هفتاد تن از قریش به دست گرفتند و هر هفتاد تن کشته شدند و هیچکس لگام آنرا به دست نمی گرفت مگر آنکه کشته یا دستش قطع می شد. در این هنگام بنی ناجیه آمدند و یکایک لگام شتر را در دست می گرفتند و چنان بود که هر کس لگام را در دست می گرفت عایشه می پرسید: این کیست و چون درباره آن گروه پرسید، گفته شد بنی ناجیه اند. عایشه خطاب به ایشان گفت: ای فرزندان ناجیه بر شما باد شکیبایی که من شمایل قریش را در شما می شناسم. گویند: قضا را چنان بود که در نسبت بنی ناجیه به قریش تردید بود و آنان همگی اطراف شتر کشته شدند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص134

ابو مخنف می گوید: اسحاق بن راشد، از قول عبد الله بن زبیر برای ما نقل می کرد که می گفته است: روز جنگ جمل را در حالی به شام رساندم که بر پیکر من سی و هفت زخم شمشیر و تیر و نیزه بود و هرگز روزی به سختی جنگ جمل ندیده ام و هر دو گروه همچون کوه استوار بودند و از جای تکان نمی خوردند. ابو مخنف همچنین می گوید: مردی برخاست و به علی علیه السلام گفت: ای امیر المومنین چه فتنه یی ممکن است از این بزرگتر باشد که شرکت کنندگان در جنگ بدر با شمشیر به سوی یکدیگر حمله می برند. علی علیه السلام فرمود: ای وای بر تو آیا ممکن است که من فرمانده و رهبر فتنه باشم سوگند به کسی که محمد (ص) را بر حق مبعوث فرموده و چهره او را گرامی داشته است که من دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند و من گمراه نشده ام و کسی به وسیله من گمراه نشده است. و نه خود لغزیده ام و نه کسی به وسیله من دچار لغزش شده است. و من دارای حجت روشنی هستم که خدای آنرا برای رسول خود روشن و واضح ساخته و رسولش آنرا برای من روشن و واضح فرموده است و به زودی روز قیامت فرا خوانده می شوم و مرا گناهی نخواهد بود و اگر مرا گناهی باشد، گناهان من به رحمت خدا پوشیده و آمرزیده می شود و من در جنگ با آنان این امید را دارم که همین کار موجب غفران دیگر خطاهای من باشد.

ابو مخنف می گوید: مسلم اعور از حبة عرنی برای ما نقل کرد که چون علی علیه السلام دید مرگ کنار شتر در کمین است و تا آن شتر سر پا باشد آتش جنگ خاموش نمی شود، شمشیر خود را بر دوش نهاد و آهنگ شتر کرد و به یاران خود هم چنین فرمان داد. علی (ع) به سوی شتر حرکت کرد و لگام آنرا بنی ضبه در دست داشتند و جنگی گرم کردند و کشتار در بنی ضبه افتاد و گروه بسیاری از آنان را کشتند و علی (ع) همراه گروهی از قبایل نخع و همدان به کنار شتر راه یافتند و علی (ع) به مردی از قبیله نخع که نامش بجیر بود فرمود: شتر را بزن و او پاشنه های شتر را با شمشیر زد و شتر با پهلو بر زمین افتاد و بانگی سخت برداشت که نعره و بانگی بدان گونه شنیده نشده بود. هماندم که شتر بر زمین افتاد مردان لشکر بصره همچون گروههای ملخ که از طوفان سخت بگریزند گریختند، و عایشه را با هودج کناری بردند و سپس او را به خانه عبد الله بن خلف بردند. و علی (ع) دستور داد لاشه شتر را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند و فرمود: خدایش از میان جنبندگان نفرین فرماید که چه بسیار شبیه گوساله بنی اسرائیل بود و سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اکنون به این خدای خود که پرستنده او شده بودی بنگر که آنرا نخست می سوزانیم و سپس خاکسترش را به دریا می افکنیم افکندنی».