[hadith]أَمَا وَ اللَّهِ لَیُسَلَّطَنَّ عَلَیْکُمْ غُلَامُ ثَقِیفٍ، الذَّیَّالُ الْمَیَّالُ، یَأْکُلُ خَضِرَتَکُمْ وَ یُذیبُ شَحْمَتَکُمْ؛ إِیهٍ أَبَا وَذَحَةَ.

[قال الشریف: الوذحة، الخنفساء و هذا القول یومئ به إلی الحجاج و له مع الوذحة حدیث لیس هذا موضع ذکره].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 5، ص: 165-145

انتقام الهی!

در آخرین بخش این خطبه، امام (علیه السلام) با صراحت بیشتری از آینده تاریک مردم سست و بی وفای «کوفه» خبر می دهد و می فرماید : «آگاه باشید ! به خدا سوگند ! جوانکی از طایفه «بنی ثقیف» که متکبّر و هوس باز است بر شما مسلّط می شود، اموال و کشتزارهای سرسبز شما را می خورد و قوّت و قدرت شما را می گیرد» (أَمَا وَاللهِ، لَیُسَلَّطَنَّ عَلَیْکُمْ غُلاَمُ ثَقِیف الذَّیَّالُ(1) الْمَیَّالُ(2); یَأْکُلُ خَضِرَتَکُمْ، وَیُذیبُ شَحْمَتَکُمْ).

سپس می افزاید : «ای أبَا وَذَحَةَ ! برفشارت بیفزا !» (و از این مردم ناسپاس وسرکش انتقام بگیر !) (إیه أبَا وَذَحَةَ !)(3).

همه مفسّران «نهج البلاغه» گفته اند : «منظور از «غُلامُ ثَقِیف»، «حجّاج بن یوسف ثقفی» است که از قبیله «بنی ثقیف» بود و در دوران حکومت «عبدالملک مروان»، به عنوان والی «کوفه» انتخاب شد، مردی بسیار سنگدل، خون خوار، پست و آلوده بود و «عبدالملک» مخصوصاً او را برای انتقام گرفتن از مردم «کوفه» و خاموش کردن شعله های قیام بر ضد «بنی امیه» انتخاب کرده بود و همان گونه که امام (علیه السلام) در این سخنش پیش بینی فرموده، او بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نکرد، اموال مردم را غارت می نمود و از خون ریزی ابا نداشت و چنان مردم در زمان او تحت فشار واقع شدند که به گفته امام (علیه السلام) از آنها تنها استخوان و پوستی باقی ماند.

توجه داشته باشید «خَضِرَة» گر چه به معنی محصول باغها و زمینهای کشاورزی است ولی در این جا اشاره به تمام اموال است که «حجاج» به غارت می برد و تعبیر «وَیُذیبُ شَحْمَتَکُمْ» (چربی بدن شما را آب می کند) کنایه از فشار زیادی است که بر مردم وارد کرد، و چنان ضعیف شدند که گویی تنها استخوان و پوستی از آنها باقی ماند.

و این است عاقبت کسانی که رهبر آگاه و بیدار و دلسوز و مهربان و عادلی همچون علی (علیه السلام) داشته باشند و در برابر او نافرمانی کنند.

تعبیر به «ایه» (باکسره و تنوین) به گفته بسیاری از ارباب لغت، هنگامی گفته می شود که بخواهند، دیگری را تشویق به ادامه سخن یا کاری کنند و «ایهاً» (با تنوین فتح) در جایی گفته می شود که بخواهند کسی را دعوت به سکوت یا خودداری از کاری کنند.

با توجه به این که در نسخه های نهج البلاغه «ایه» با تنوین مکسور ذکر شده، مفهومش این است که ای «حجّاج» ! فشارت را بر مردم ناصالح و ضعیف الایمان و حق نشناس که در برابر پیشوای عادل خود سرکشی و طغیان کردند، بیشتر کن ! و به تعبیر دیگر این سخن کنایه از این است که آنها استحقاق این عذاب الهی را دارند و هرگز مفهومش این نیست که امام (علیه السلام) به چیزی از ظلمهای «حجّاج» راضی بود. این سخن مانند آن است که به کسی می گوییم : این دارو گرچه تلخ است اما درمان درد توست و او گوش نمی دهد، هنگامی که درد شدید می شود و ناله و فریاد می کند می گوییم : بیشتر ناله کن ! این نتیجه کار توست، بدیهی است مفهوم این سخن آن نیست که ما راضی به درد و ناله او هستیم بلکه اشاره به این است که این نتیجه نافرمانی او در برابر طبیبان و ناصحان است.

این شبیه سخنی است که از خود امام (علیه السلام) در خطبه 28 نقل شده که می فرماید : «أَلاَ وَإنَّهُ مَنْ لاَ یَنْفَعُهُ الْحَقُّ یَضُرُّهُ البَاطِلُ، وَمَنْ لا یَسْتَقِیمُ بهِ الْهُدی، یَجُرُّ بهِ الضَّلاَلُ إلَی الرَّدَی; آگاه باشید ! آنها که از حق سود نگیرند زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدایت او را به راه راست نبرد (ظلمت) گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند».

و امّا «وذحه» به گفته بسیاری از ارباب لغت (مانند «لسان العرب» و «مجمع البحرین» و «اقرب الموارد») به معنی «سوسک» می باشد و بعضی مانند صاحب «قاموس» و «خلیل بن احمد» در کتاب «العین» آن را به معنی پشکل یا پشکل و بول حیوان گرفته اند که به پشمهای گوسفند می چسبد.

در مورد انتخاب کنیه «ابا وذحه» برای حجّاج داستانهای مختلفی در تواریخ و شروح «نهج البلاغه» آمده است که از همه مناسب تر این است : «روزی حجّاج «وذحه» یا«خنفساء» یعنی سوسکی را نزد محل نماز خود دید و آن را از خود دور کرد، سوسک بار دیگر به طرف او آمد باز آن را دور ساخت، دفعه سوّمی که به سوی او آمد با دست خود آن را گرفت و فشار داد، سوسک، او را گزید و به خاطر حساسیّتی که «حجّاج» نسبت به آن داشت دست او ورم کرد و سرانجام همین ورم باعث مرگ او شد». گویی خداوند، می خواهد قدرت خویش را به چنین مرد سفّاک بی باکی نشان دهد که او را به وسیله یکی از پست ترین مخلوقاتش نابود کرد آن گونه که «نمرود» را که یکی از سرکشان معروف تاریخ است بوسیله «پشه»ای که در بینی او داخل شد هلاک نمود.

بعضی نیز گفته اند : «حجّاج» از «سوسک» بسیار تنفّر داشت هنگامی که چشمش به سوسک می افتاد به خادمانش می گفت : آن را از من دور کنید این از آثار نکبت بار شیطان است و به همین جهت مردم او را «ابا وذحه» نامیدند.

از بعضی داستانهای دیگری نیز در این زمینه نقل شده که ذکر آنها مناسب به نظر نمی رسد و اجمال آن این است که او گرفتار یک نوع بیماری جنسی بود و با سوسک خودرا تسکین می داد.

جالب این است که «ابن ابی الحدید» بعد از ذکر این داستانها می گوید : «به گمان من امام (علیه السلام) از انتخاب این تعبیر برای «حجّاج» نظر دیگری داشته و آن این که : عادت عرب بر این بوده، که وقتی می خواستند به کسی احترام کنند او را با کنیه هایی ذکر می کردند که دلیل بر عظمت است و هنگامی که می خواستند کسی را تحقیر نمایند او را با کنیه هایی یاد می کردند که دلیل بر حقارت است مانند کنیه «ابو الذّبّان» (صاحب مگسها) که برای «عبدالملک مروان» انتخاب شده زیرا دهانش بسیار بدبو بود که مگسها دور او جمع می شدند (و یا به گفته بعضی حتی مگسها هم از او فرار می کردند) و یا کنیه «ابو زنّه» (صاحب میمون) که برای «یزید بن معاویه» انتخاب شده و همچنین انتخاب کنیه «ابو وذحه» برای حجّاج، زیرا او به قدری آلوده به گناهان بود که به گوسفند کثیفی شبیه بود که پشکل ها به دنباله او چسبیده است»(4).


«شریف رضی»، در پایان این خطبه می گوید : «الوذحة، الخنفساء وهذا القول یؤمی به إلی الحجّاج وله مع الوذحة حدیث لیس هذا موضع ذکره; «وذحه» به معنی سوسک آمده است و این تعبیر (امام) اشاره به حجّاج است و او با سوسک داستانی دارد که این جا جای ذکر آن نیست».


نکته:

حجّاج کیست؟

«حجّاج» یکی از سنگدل ترین و سفاک ترین مردان تاریخ جهان است، درباره جنایات او داستانهایی نوشته اند که هر خواننده ای را در وحشت فرو می برد.

او فرماندار «عبدالملک» در «کوفه» بود و «عبدالملک» پنجمین نفر، از خلفای «بنی امیه» بود. در حالات «حجّاج» نوشته اند : او بسیار زشت و  کریه منظر بود، و علاوه بر کوتاهی قد و لاغری و کج بودن پاها و ضعیف بودن چشمها و آبله گون بودن از جهات دیگری نیز ناقص الخلقه بود، و شاید یکی از انگیزه های، سفّاکی و بی رحمی او همان عقده حقارتی بود که از این صفات برای او حاصل شده بود، تا آن جا که به گفته مورّخ معروف «مسعودی» در «مروج الذهب»، حجّاج خودش اعتراف می کرد : بیشترین لذّت او در خون ریزی و انجام کارهایی است که دیگران انجام نمی دهند(5).

او دو سال از طرف «عبدالملک» به امیری «حجاز» (مکه و مدینه) منصوب شد، و در این مدت فجایع عظیمی به بار آورد از جمله ویران کردن خانه کعبه بود، و دیگر این که بر گردن گروهی از صحابه معروف پیامبر (صلی الله علیه وآله) مانند «جابر بن عبدالله انصاری»، «انس بن مالک» و «سهل ساعدی» و جمعی دیگر، داغ نهاد، به این بهانه که آنها در قتل «عثمان» شرکت داشتند، سپس «عبدالملک» او را به سوی عراق فرستاد و حکومت «بصره» و «کوفه» را به او سپرد. «مسعودی» می نویسد : حجاج بیست سال فرمانروایی کرد. تعداد کسانی که در این مدت، با شمشیر وی یا زیر شکنجه جان دادند صد و بیست هزار نفر بود، و اینان غیر از کسانی هستند که در جنگ ها به دست او یا سربازانش کشته شدند.

هنگام مرگ در زندان مشهور او، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بودند که شانزده هزار نفر آنها کاملاً برهنه و عریان بودند.

او زنان و مردان را یکجا زندانی می کرد و زندان های وی بدون سقف بود، از این رو زندانیان از گرمای تابستان و سرمای زمستان، سخت در عذاب بودند.

به گفته «ابن جوزی»، اگر کسی از زندانیان به خاطر شدت گرمای آفتاب، به سایه دیوار پناه می برد، نگهبانان او را با سنگ می راندند; غذای آنان نان جو مخلوط با نمک و مقداری خاکستر بود، و کسانی که مدتی در آن جا زندانی بودند، چهره هایشان تغییر می یافت و سیاه می شدند به گونه ای که هنگامی که مادری به سراغ فرزندش رفته بود او را نشناخت.

شاید گویاترین سخن درباره «حجّاج» همان است که از «شعبی» نقل شده که می گوید : «لَوْ اَخْرَجَتْ کُلُّ اُمَّة خَبیْثَها وَفاسقَها وَاَخْرَجْنَا الْحَجَّاجَ بمُقَابلَتِهِمْ لَغَلَبْنَاهُمْ; اگر هر امّتی خبیث ترین و فاسق ترین فرد خودرا مطرح کند و ما حجاج را در مقابل آنها بیاوریم بر آنان غلبه خواهیم کرد».

مرگ حجاج هم به صورت بسیار عبرت انگیزی واقع شد، گرفتار بیماری شدید درونی شد که از شدت آن فریاد می کشید سرمای سختی بر بدن او چیره شده بود، به طوری که ظرفهای مملوّ از آتش را در مقابل او می گذاشتند و خودرا به قدری به آنها نزدیک می کرد که پوست بدنش می سوخت ولی باز هم از شدت سرما می لرزید.

آری ! او به آتش این جهان، قبل از آتش آخرت، گرفتار شد. او در سال 95 هجری در سن 54 سالگی از دنیا رفت و راهی جهنم شد(6).


پی نوشت:

  1. «ذیّال» از مادّه «ذیل» به معنی دامنه وآخر هر چیزی، گرفته شده وبه کسانی که دامان پیراهن یا قبای آنها بر زمین کشیده می شد عرب، «ذیّال» می گفت و از آن جا که این کار، کار افراد متکبّر بود واژه «ذیّال» به افراد متکبّر و خودخواه اطلاق می شود.

  2. «میّال» از مادّه «میل» به معنی انسان هوسباز است.

  3. «وذحه» همان گونه که در متن خواهد آمد به معنی پشکل یا بول گوسفند است که به پشم او می چسبد و همچنین به معنی سوسک آمده است ولی در بعضی کلمات «ابن ابی الحدید» آمده که معنی دوّم در هیچ یک از لغات عرب دیده نشده، در حالی که مراجعه به متون لغت نشان می دهد که بسیاری از ارباب لغت این معنی را جزء معانی «وذحه» ذکر کرده اند.

  4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 7 ، صفحه 279.

  5. مروج الذهب، جلد 3، صفحه 125.

  6. «مروج الذهب» «مسعودی»، جلد 3، صفحه 166 و تاریخ «ابن جوزی» بنا به نقل «سفینة البحار»، و سیره پیشوایان، صفحه 244 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم «شوشتری»، جلد 6، صفحه 12 به بعد.