[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) ذکر فیها ملک الموت و توفیة النفس و عجز الخلق عن وصف اللّه:

هَلْ تُحِسُّ [یُحَسُ] بهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزلًا، أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّی أَحَداً؟ بَلْ کَیْفَ یَتَوَفَّی الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ؟ أَ یَلِجُ عَلَیْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا، أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بإِذْنِ رَبِّهَا، أَمْ هُوَ سَاکِنٌ مَعَهُ فِی أَحْشَائِهَا؟ کَیْفَ یَصِفُ إِلَهَهُ مَنْ یَعْجَزُ عَنْ صِفَةِ مَخْلُوقٍ مِثْلِهِ؟[/hadith]

از خطبه های آن حضرت علیه السّلام است که در باره فرشته مرگ ایراد فرموده است:

این فصل، بخشی از خطبه مفصّلی است که آن حضرت در توحید و تنزیه حقّ تعالی از این که عقول بشری به کنه اوصاف او راه یابند، ایراد فرموده است.

امام (ع) گفتار خود را در عبارت «هل تحسّ به ... أحدا» با استفهام انکاری آغاز فرموده، و بدین وسیله هشدار می دهد که دخول فرشته مرگ را به خانه کسانی که در آستانه آن قرار گرفته اند نمی توان احساس کرد، و هم گویای این است که او جسم نیست، زیرا از ویژگیهای جسم این است که با یکی از حوّاس پنجگانه احساس می شود، سپس در گفتار خود: «بل کیف یتوفّی الجنین ... فی أحشاها» از چگونگی قبض روح جنین در شکم مادرش می پرسد، و این پرسش از طرف آن حضرت تجاهل العارف است، در این بیان، قول حقّ و درست که عبارت از این است که جنین به فرمان پروردگارش دعوت فرشته مرگ را اجابت می کند در وسط اقسام احتمالات یاد شده قرار داده شده است، تا جاهل در این میان دچار حیرت و تردید شود و بکوشد حقّ را دریابد.

امام (ع) پس از این که با این گفتار روشن می کند که انسان نمی تواند فرشته مرگ را توصیف کند و بشناسد عظمت پروردگار را نسبت به آن فرشته یادآوری کرده، می فرماید: انسانی که از شناخت مخلوقی همچون خودش (ملک الموت) ناتوان است، به طریق اولی نمی تواند آفریدگار و پدید آورنده خود را که فاصله وجودی وی با او از هر چه تصوّر شود بیشتر است بشناسد و توصیف کند، این مطلب را می توان بدین صورت خلاصه کرد، که مطابق آنچه در مورد فرشته موکّل مرگ و چگونگی احوال او روشن کردیم، انسان از این که بتواند مخلوقی مانند خودش را بشناسد ناتوان است، و هر کس از شناخت مخلوقی مانند خودش ناتوان باشد، از این که بتواند خالق و به وجود آورنده خود را توصیف کند ناتوانتر است.

به منظور اشاره ای گذرا به حقیقت مرگ، و بیان آنچه به خواست خداوند ممکن است تا حدّی روشنگر اوصاف فرشته موکّل مرگ باشد می گوییم: باید دانست که حقیقت مرگ، مطابق آنچه از اخبار و احادیث استفاده می شود، و تحقیق و بررسی، گواهی می دهد، جز تغییر حالتی نیست، و آن عبارت است از جدایی روح از بدنی که در حقیقت به منزله آلتی در دست صنعتگر می باشد، و همچنان که براهین عقلی در مباحث مربوط به این موضوع، و نیز احادیث نبوی ثابت می کند روح، پس از مفارقت از بدن، باقی و پایدار است، و در واقع معنای جدایی روح از بدن، قطع تصرّفات و مداخله آن در بدن به علّت از کار افتادن تن و خروج آن از حدّ انتفاع می باشد، از این رو ادراکاتی که روح برای حصول آنها نیازمند آلت و وسیله است، پس از جدایی بدن از او به حالت تعطیل در می آید تا این که در قبر و یا در قیامت دوباره به بدن بازگشت کند، لیکن آنچه را روح بدون نیاز به آلت، درک و برای خود حاصل می کند، همچنان با او باقی است و به سبب آنها متنعّم و شادمان، و یا محزون و اندوهگین خواهد بود، بدون این که در بقای علوم و ادراکات کلّی، نیازی به آلت و وسیله داشته باشد.

برای جدایی روح از بدن که ما آن را مرگ می نامیم این مثال را آورده و گفته اند، همچنان که برخی از اعضای بیمار بر اثر تباهی که در مزاج روی می دهد یا به سبب برخورد شدید روی اعصاب، از کار می افتد، و مانع نفوذ و تأثیر روح در آنها می شود، و در نتیجه، روح در بعضی از اعضای بدن نافذ و جاری است و در اعضایی که از کار افتاده است جریان ندارد، مرگ نیز عبارت از بی فایده شدن و از کار افتادن همگی اعضای بدن است، و نتیجه جدا شدن روح از بدن جدا شدن انسان از اعضا و جوارح و داراییهای دنیوی او اعمّ از اهل و عیال و مال و فرزند و جز اینها می باشد، و فرقی نیست که این اشیا از انسان جدا شود یا انسان از آنها جدا گردد، زیرا آنچه مایه درد و اندوه است جدایی از اینهاست، و جدایی گاهی ممکن است مثلا با به غارت رفتن اموال و اسیر شدن فرزندانش دست دهد، و یا این که به سبب جدا شدن خود او از اینها، اتّفاق افتد، و در حقیقت مرگ سلب انسان از داراییهای او، و سوق دادن وی به جهان دیگر است، پس اگر در دنیا او را به چیزی دلبستگی بوده که بدان انس می گرفته و آرامش می یافته است، به اندازه اهمیّتی که بدان می داده، و تعلّق خاطری که به آن داشته است در آخرت دچار حسرت و اندوه می شود، و رنج جدایی آن بر بدبختی او خواهد افزود، زیرا آنچه موجب شده که به تعلّقات دنیوی اهمیّت دهد، ضعف اعتقاد وی به وعده هایی بوده که خداوند به نیکان و پرهیزگاران در آخرت داده است، وعده به نعمتهایی که نفیس ترین متاع دنیا در برابر کمترین آنها ناچیز است، لیکن اگر دیده بصیرتش باز و دارای آن درجه از معرفت باشد که جز با یاد خدا شادمان نشود، و جز به او انس نگیرد، در آخرت بهره او بزرگ و سعادت او کامل خواهد بود، زیرا او هر چه را میان خود و معبودش بوده رها کرده، و رشته علایقی را که موجب غفلت و اعراض او می شده بریده، و به حقّ واصل شده است، در نتیجه سعادتی را که تنها وصف آن را شنیده بود برای او مکشوف می شود، بلکه مانند کسی که از خواب بیدار گشته، و صورتی از رؤیای خود را در پیش روی خود می بیند برایش مشهود می گردد، که «النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا» یعنی: مردمان خفتگانند چون بمیرند بیدار شوند.

اکنون که روشن شد مرگ چیست، باید دانست که فرشته موکّل آن عبارت است از روحی که عهده دار افاضه صورت عدم به اعضای بدن، و جدا ساختن جان از تن است، و شاید خود او هم مأمور افاضه وجود به نفس انسان باشد لیکن به اعتبار اوّل، ملک الموت نامیده شده است، و چون نفوس بشری تا هنگامی که در این جهان است می تواند مجرّدات را درک کند، و آنها را مورد دقت و بررسی قرار دهد، بدین گونه که نیروی متخیله اش را ملازم با مجردات سازد تا آنچه از آنها در پیش نفس محبوب و دیدارش باعث خوشحالی و سرور او می شود، به صورتی زیبا در نظر او جلوه گر کند، مانند تصوّر جبرئیل به صورت دحیه کلبی یا صورتهای زیبای دیگر، و آنچه را در نفس او زشت و منفور و موجب ترس و بیم است، به صورتی هولناک به او نشان دهد، ناگزیر در وقت مردن افراد مردم در دیدن ملک الموت، یکسان نیستند برخی او را به صورتی زیبا می بینند و اینها کسانی هستند که از لقای پروردگار شادمانند، همانهایی که رغبت آنان به دنیا اندک است و از مرگ خشنود و مسرورند، زیرا آن را وسیله ای می دانند که آنان را به دیدار محبوب خود می رساند.

چنان که روایت شده است، ابراهیم (ع) فرشته ای را دیدار کرد، به او گفت تو کیستی گفت: من فرشته مرگم، ابراهیم (ع) به او گفت: آیا می توانی به من نشان دهی چگونه جان مؤمن را می ستانی فرشته مرگ گفت: آری، روی خود را از من بگردان، ابراهیم (ع) از او روی گردانید، ناگهان دید او جوانی است بسیار زیباروی و خوشبوی با جامه نیکو، ابراهیم (ع) گفت: ای فرشته مرگ، به راستی اگر مؤمن جز دیدن رخسار زیبای تو شادی و سروری نبیند او را کفایت است. برخی دیگر فرشته مرگ را با چهره ای زشت و منظری هراس انگیز می بینند، اینها فاجران و بدکارانی هستند که از لقای پروردگار روگردان، و به زندگانی دنیا خشنودند و بدان دل بسته و اعتماد کرده اند، همچنان که از ابراهیم (ع) نیز روایت شده است که به فرشته مرگ گفت: آیا می توانی به من نشان دهی که چگونه جان انسان بدکار را می ستانی فرشته مرگ گفت: توان آن را نداری، ابراهیم (ع) گفت: بلی دارم، فرشته گفت: پس روی خود از من بگردان، ابراهیم (ع) از او روی گردانید، سپس متوجّه او شد ناگهان دید او مردی سیاه چهره، پر موی، بدبوی با جامه سیاه است، و آتش و دود از دهان و سوراخهای بینی او خارج می شود، ابراهیم (ع) از دیدن او مدهوش شد، و چون به هوش ئآمد فرشته مرگ را به حالت پیشین خود دید، به او گفت: ای فرشته مرگ به راستی اگر انسان بدکار هنگام مرگ جز این چهره تو چیزی را نبیند برای عذاب او کافی است، در پایان توفیق از خداست.