[hadith]فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیَةُ، وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ، وَ تَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَی الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَی الْکَذب وَ تَبَاغَضُوا عَلَی الصِّدْقِ. فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ، کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً، وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا [أَکَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ باللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بالْقُلُوب، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً، وَ لُبسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.[/hadith]

فرموده است: «فعند ذلک...»:

این جمله مربوط است به عبارت من بین هزیل الحبّ (از میان دانه های لاغر) یعنی هنگامی که فتنه های مذکور بر پا و رهبر ضلالت و گمراهی این کارها را نسبت به شما مرتکب شود، سپاه باطل پایگاههای خود را مستحکم ساخته در سنگرهای خود قرار می گیرد: «و یرکب الجهل مراکبه» نیز به همین معناست، یعنی این هنگام حمله آن است، و جهل در این جا به فردی تشبیه شده که بر مرکب خود سوار شده و آماده حمله و هجوم است، و واژه مراکب اشاره به خیل جاهلان و بی دانشهایی است که در گرد او در آمده اند.

فرموده است: «و عظمت الطّاغیة...»:

یعنی: فتنه طغیانگر از حدّ و اندازه خود در می گذرد و هر چه گسترده تر می شود، «و قلّت الرّاعیة» مراد از راعیه پاسداران دین و کسانی است که از حریم آن نگهبانی می کنند و به معنای الفرقة الرّاعیه است (گروه پاسداران دین)، و به جای واژه راعیه داعیه نیز روایت شده یعنی گروه دعوت کنندگان به سوی خدا.

فرموده است: «وصال الدّهر صیال السّبع العقور»:

صفت صیال را که به معنای خیز کردن و حمله بردن است برای روزگار به مناسبت شباهتی که به درّنده ها دارد استعاره آورده است، زیرا روزگار در پیدایش این آشوبها و بدیها عاملی زورمند، و در شدّت حمله و هجوم، همانند درّنده ای خون آشام است، سپس واژه فنیق (شتر نر ارزشمند) را برای باطل استعاره فرموده و با واژه های هدیر (آواز کبوتر و شتر) و کظوم (شتری که نشخوار نکند) ترشیح کرده است، وجه مشابهت میان این دو این است که باطل در پیدایی و حرمت و نیرومندی که اهل آن دارد همانند شتر نری است که پیوسته از مستی کف بر لب می آورد. و منظور از هدیر ظهور و قدرت اهل باطل و غرض از کظوم ناپیدایی و گمنامی آنهاست در زمانی که حقّ ظهور می کند و به قدرت می رسد.

فرموده است: «و نواخی النّاس علی الفجور»:

یعنی مردم آن زمان در ارتکاب معاصی و به جا آوردن فسق و فجور و پیروی از خواهشهای نفسانی با یکدیگر همبستگی و دوستی دارند، «و تهاجروا علی الدّین» یعنی هر کس را دیندار احساس کنند، او را از خود رانده و از او دوری می جویند و او نیز از آنها دوری اختیار می کند، و «التحابّ علی الکذب» که به معنای دوستی کردن به خاطر دروغ است نیز داخل در معنای برادری و همبستگی به خاطر فجور و کارهای زشت است همچنان که: «التّباغض علی الصّدق» که به معنای دشمنی کردن به سبب راستگویی است، داخل در معنای دوری جستن از یکدیگر به سبب دینداری است، و منظور از تکرار این معانی نفرت دادن شنوندگان از این امور ناپسند و زشت و ترسانیدن آنهاست از این که امور مذکور اتّفاق افتد.

فرموده است: «فإذا کان ذلک، کان الولد غیظا»:

یعنی هنگامی که این رویدادها واقع شود، هر کسی برای رهایی خود از این گرفتاریها به خود مشغول است، و فرزند که گرامیترین محبوب آدمی است برای پدرش مایه خشم و دلتنگی است یعنی فرزند برای پدر موجب رنج و غضب می شود. و اطلاق واژه غیظ (خشم) بر فرزند از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است.

فرموده است: «و المطر قیظا»:

این که باران موجب بروز گرما باشد از نشانه های این شرور و بلاهاست بلکه خود این نیز بلاست زیرا باعث می شود که گیاهی روییده نشود، و کشت و زراعت پا نگیرد، و میوه ها و محصولات موجود تباه شود، و شاید کنایه از این باشد که در این دوران آنچه مایه خیر و برکت است، به شرّ و آفت بدل می شود.

فرموده است: «و کان أهل ذلک الزّمان... أمواتا»:

مردم هر زمان به سه طبقه منقسم می شوند: پادشاهان و اشراف، طبقه متوسّط، طبقه پایین، اگر دوران عدل و داد باشد، عدالت از پادشاهان به اشراف و از آنها به طبقه متوسّط و از این طبقه به توده مردم و طبقات پایین سرازیر و در میان همه گسترده خواهد شد، و اگر جور و ستم حاکم باشد، ظلم و بیداد نیز به همین گونه دامن همه را خواهد گرفت و در این زمان پادشاهان، همچون درّندگان خون آشام هر ثروتمند و صاحب مالی را شکار می کنند، مردم این زمان و برجستگان آنها در برابر افراد متوسّط همچون گرگان خونخوارند که آنها را طعمه و شکار خود قرار می دهند، و تهیدستان و بینوایان مانند مردگانند زیرا آنچه مایه ادامه زندگی آنهاست به وسیله طبقه بالاتر از آنها گرفته شده است، امام (ع) واژه اموات را بر سبیل مجاز، برای بیان این منظور به کار برده است که بلا و سختی به منتهای شدّت خود می رسد، زیرا مرگ نهایت سختی است و این از باب اطلاق نام سبب نهایی بر مسبّب است.

سپس واژه غیض (کم شدن و فرو رفتن آب در زمین) را برای نقصان راستی، و فیض (لبریز شدن آب) را برای رواج و فراوانی دروغ، به مناسبت شباهتی که میان اینها و آب است استعاره فرموده است. استعمال «المودّة باللّسان» یعنی: دوستی را بر زبان دارند اشاره به نفاق و دورویی مردم است که به زبان اظهار مهر و محبّت می کنند ولی دلهایشان از همدیگر دور و آکنده از دشمنی و حسد می باشد، در عبارت: «التّشاجر بالقلوب»، واژه تشاجر (نیزه زدن) با دلها را به مناسبت شباهتی که قلوب به نیزه ها دارند استعاره فرموده است زیرا همان گونه که با نیزه به دشمن حمله می شود، دلهای برخی برای نابود کردن بعضی دیگر مصمّم می شود، و با نسبتهای ناروا به بدگویی و طعن دیگران می پردازد، واژه نسب نیز برای فسوق استعاره است، و وجه مشابهت این است که فسق و فجور در آن زمان موجب همبستگی و همیاری و دوستی بوده، چنان که نسب و خویشاوندی چنین است، و عفاف و پاکدامنی موجب تعجّب و شگفتی می شود، زیرا در میان آنان کمیاب و نادر است.

عبارت: «لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا» زیباترین و رساترین تشبیه است، مشبّه به پوشیدن پوستین و وجه تشبیه وارونه بودن آن است توضیح مطلب این است که چون غرض اسلام تهذیب باطن است تا دل، پاکیزه و از تعالیم آن بهره مند شود و آثار و فواید ایمان در آن حاصل گردد، امّا منافقان این هدف را دگرگون کرده و بدون این که اسلام را به دلهای خود راه دهند تنها به زبان آن را به کار می برند، لذا معامله این منافقان با اسلام به وارونه پوشیدن پوستین تشبیه شده است. زیرا اصل در پوستین این است که راسته پوشیده شود تا حیوانی که پوستین لباس اوست از آن سود ببرد، لیکن مردم آن را وارونه استعمال می کنند و توفیق از خداست.