[hadith]وَ مِنْهَا فِی ذکْرِ النَّبیِّ (صلی الله علیه وآله):

اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبیَاءِ وَ مِشْکَاةِ الضِّیَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْیَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابیحِ الظُّلْمَةِ وَ یَنَابیعِ الْحِکْمَةِ.

وَ مِنْهَا:

طَبیبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسمَهُ، یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسنَةٍ بُکْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ؛ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ وَ لَمْ یَقْدَحُوا بزنَاد الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ، فَهُمْ فِی ذَلِکَ کَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسیَةِ.[/hadith]

از این خطبه است که در باره پیامبر اکرم (ص) فرموده است:

در این بخش استعاراتی است:

1-  واژه «شجرة» برای طایفه پیامبران استعاره شده است، و وجه مشابهتاین است که این طایفه مانند درختان، دارای میوه و شاخه اند که شاخه های آنها انبیا و رسولان، و میوه آنها علوم و کمالات نفسانی است.

 2-  واژه «مشکاة» برای فرزندان ابراهیم (ع) استعاره شده است، و جهت مشابهت این است که پیامبران از میان فرزندان ابراهیم (ع) برخاسته اند، و از خانه های آنان انوار نبوّت و هدایت سر برآورده و تابیده است همچنان که نور چراغ از مشکات که جایگاه آن است می تابد.

3-  واژه «ذؤابة» ظاهرا اشاره به قریش است، و وجه مشابهت این است که قریش مانند گیسوان که از سر آویزان است خود را به شاخه های شرف و بلندی مرتبه پدران خود آویخته اند.

4-  «سرّة البطحاء» اشاره است به این که خداوند پیامبر (ص) را از برترین خاندانهای مکّه برگزیده است.

5-  واژه «مصابیح» نیز استعاره برای پیامبران است، و وجه مشابهت آشکار است، سابقا نیز بطور مکرّر، آنان به مصابیح ظلمات جهل تعبیر شده اند، یعنی پیامبران در تاریکیهای جهالت و نادانی همچون چراغها هستند.

6-  واژه «ینابیع» استعاره است، و وجه مشابهت این است که همان گونه که آب از چشمه ها فوران می کند دانش و حکمت نیز از پیامبران ریزش دارد.


فرموده است: «طبیب دوّار بطبّه»:

این جمله به طریق استعاره اشاره به خود آن حضرت دارد، زیرا او پزشک بیماری جهل و طبیب اخلاق نکوهیده و پست است، و این که او با طبّ خویش در سیر و گردش است کنایه است از این که وی برای درمان جاهلان و گمراهان خود را عرضه می کند و خویشتن را بر این امر منصوب و موظّف داشته است، واژه مراهم (جمع مرهم به معنای دارو) استعاره است برای دانشها و صفات پسندیده و برجسته ای که نزد آن حضرت است، واژه مواسم نیز استعاره است برای تعزیرات و حدود شرعی و اجرای آنها در باره کسی که ارشاد و تعلیم در او سودمند نمی افتد، بنا بر این او همچون پزشک حاذقی است که همه داروها و مرهم ها، و اسباب داغ کردن و سوزاندن زخمها را برای کسی که مرهم او را سودمند نیست در اختیار دارد، تا هر جا که نیاز باشد این داروها و اسباب را به کار برد، برای درمان دلهای کور تا آنها را جهت پذیرش انوار علوم، و هدایت به جادّه حق آمادگی دهد و چشم بصیرت آنان را بدین طریق بینایی بخشد، و برای معالجه گوشهای کر تا آنها را جهت قبول موعظه و اندرز مهیّا سازد، واژه صمم (کری) بطور مجاز بر کسی که موعظه و ارشاد در گوش او فرو نمی رود و همچون کران است اطلاق شده و این از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است. زیرا کری مستلزم عدم بهره مندی از موعظه و ارشاد است. همچنین برای درمان زبانهای گنگ تا آنان را به ذکر خدا و سخنان حکمت آمیز گویا سازد، واژه بکم (لالی) بطور مجاز بر زبانهایی اطلاق شده که بدانچه مطلوب و شایسته است گویا نیست و این حالت باعث شده که همانند افراد لال و بی زبان باشند.

فرموده است: «متّبع ...»:

واژه متّبع (پیگیر) صفت برای طبیب است، و عبارات «مواضع الغفلة و مواطن الحیرة» کنایه از دلهای جاهلان است، و اشاره می فرماید که اینها کسانی هستند که از انوار حکمت و معرفت کسب روشنی نکرده اند یعنی از دانش و اخلاق چیزی به دست نیاورده اند، و همچون آتش زنه که به وسیله آن آتش پدید می آورند نتوانسته اند به وسیله فرا گرفتن علومی که پرده های جهل و نادانی آنها را بدرد مشعل معرفت را در جان خویش بر افروزند و شبستان دل را بدان روشنی بخشند.

فرموده است: «فهم فی ذلک ....»:

یعنی آنها که از فروغ حکمت و معرفت روشنی نمی گیرند و وضعی این چنین دارند مانند چهار پایان چرنده و یا سنگهای سخت و نفوذ ناپذیر می باشند و وجه مشابهت اینها با چهار پایان این است که چون این گونه مردم در جهل و غفلت با حیوانات یکسانند، و در شهوت و غضب مانند چهار پایان چرنده پای بند عقل نیستند، و از آن بهره نمی گیرند، بدانها تشبیه شده اند، و به سبب سخت دلی و تأثیر ناپذیری و نترسیدن از یاد و آیات خدا به سنگهای سخت همانند شده اند، چنان که خداوند متعال فرموده است «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْد ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً».