[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) یرید الشیطان أو یکنّی به عن قوم‏:

أَلَا وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ، وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی مَا لَبَّسْتُ عَلَی نَفْسی وَ لَا لُبِّسَ عَلَیَّ. وَ ایْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا یَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص:486-479

یرید الشیطان او یکنّی به عن قوم:

منظور حضرت از این سخن شیطان است یا جمعیّت خاصّی (که خوهای شیطانی داشتند

)!

خطبه در یک نگاه:

این «خطبه» نیز به داستان جنگ «جمل» و حوادث دردناک آن اشاره می کند، و امام لشکر «طلحه» و «زبیر» را به عنوان لشکر «شیطان» معرّفی فرموده سپس به ویژگیهای خودش در این میدان اشاره می کند و آن گاه برنامه آینده خود را در این میدان ضمن جمله های کوتاه و کوبنده ای که آمیخته با تهدیدات جدّی برای دشمن است بیان می فرماید و ضمن یک پیشگویی صریح نتیجه این جنگ خونین را از قبل بیان می کند

.

باز هم هشدار به مسلمانان:

همان گونه که قبلا اشاره شد سخنان امام در این خطبه ناظر به مسائل مربوط به جنگ «جمل» است و با توجّه به پیوند و ارتباطی که میان این خطبه و خطبه بیست و دو، و از آن بالاتر ارتباطی که بین این خطبه و خطبه 137 است که در واقع این خطبه در آن خطبه ادغام شده و بخشی از آن را تشکیل می دهد; تردیدی در این امر باقی نمی ماند که هدف اصلی در این خطبه اشاره به جنگ «جمل» است و کسانی که آن را اشاره به جنگ «صفین» و لشکریان «شام» دانسته اند گویا این پیوندها را در نظر نگرفته اند.

نخستین محور در این خطبه، همان تشبیه لشکر «طلحه» و «زبیر» به لشکریان شیطان است; می فرماید: «آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده های لشکرش را فرا خوانده است» (اَلا وَ اِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ).

چگونه آنها لشکر شیطان نباشند در حالی که پیمانشان را با امامشان شکستند و به خاطر جاه طلبی دست به نفاق افکنی و ایجاد تفرقه در امّت اسلامی زدند و آتشی روشن کردند که گروه عظیمی در آن سوختند و خودشان نیز سرانجام طعمه آن آتش شدند!

تعبیر به «حزب» اشاره به هماهنگی اهداف آنها با هدفهای شیطان است و تعبیر به «خیل» (سواره نظام) و «رجل» (لشکر پیاده)، اشاره به تنوّع لشکریان آنهاست.

در آیات قرآن نیز اشاره به حزب شیطان شده است آن جا که می گوید: «اِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُؤا مِنْ اَصْحاب السَّعیرِ; شیطان حزب خود را فقط برای این دعوت می کند که از دوزخیان و اهل آتش باشند».(1)

در جایی دیگر اشاره به لشکر پیاده و سواره شیطان کرده و برای آزمایش انسانها، شیطان را مخاطب ساخته، می فرماید: «وَاَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ; و لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار»!(2)

این اخطارهای مکرّر قرآن برای این است که اهل ایمان چشم و گوش خود را باز کنند مبادا در دام شیطان گرفتار شوند و در حزب او درآیند و در صف لشکر سواره و پیاده او قرار گیرند! ولی این سرنوشت شوم، دامان «طلحه» و «زبیر» و همراهان و همکاران و پیروان آنها را گرفت و به خاطر جاه طلبی و هواپرستی در این دام گرفتار شدند.

سپس به بیان محور دوّم پرداخته، ویژگیهای خود را بیان می فرماید و می گوید: «من آگاهی و بصیرت خود را همراه دارم، نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگری بر من مشتبه ساخته است» (وَ اِنَّ مَعی لَبَصیرَتی: ما لَبَّسْتُ عَلی نَفْسی، وَ لا لُبسَّ عَلَیَّ).

در حقیقت سرچشمه گمراهی هر کسی یک از سه چیز است: نخست این که بصیرت و آگاهی کافی نسبت به کاری که می خواهد اقدام کند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه ای شود که برخلاف رضای خدا و فرمان حقّ است.

دیگر این که در عین آگاهی، هوا و هوسها حجابی بر دیده حقیقت بین، بیفکند و انسان را گرفتار اشتباه کند و چه بسیارند کسانی که از گناه بودن چیزی آگاهند ولی بر اثر وسوسه های نفس و انگیزه های شیطانی، مجوزهایی برای خویش درست می کنند و گاه، آن گناه را به عنوان یک وظیفه واجب پنداشته، به آن آلوده می شوند; و به گفته قرآن (وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسنُون صُنعاً).(3)

سوّم این که اجازه به شیاطین انس و جن بدهد که در او نفوذ کنند و حقیقت را مشتبه سازند. هیچ یک از این سه چیز در وجود مبارک آن حضرت راه نداشت چرا که تمام درهای خطا و انحراف را از درون و برون به روی وسوسه گران بسته بود و با هوشیاری آمیخته با تقوا، حقیقت را آن چنان که هست در می یافت و در سایه آن به پیش می رفت.

بعضی از شارحان «نهج البلاغه» گفته اند: تعبیر «اِنَّ معی لَبَصیرتی» اشاره به این است که همان بصیرتی که با آن رسول خدا را شناختم و در تمام حوادث مهمّ عصر او، در کنار او بودم; همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پرفروغی فرا راه من قرار گرفته است. و این جمله را اشاره ای به آیه شریفه قرآن می دانند که می فرماید: (قُلْ هذهِ سَبیلی اَدْعُوا اِلَی اللهِ عَلی بَصیرَة اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی; بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم».(4)

در حدیثی نیز از امام «علی بن موسی الرضا»(علیه السلام) می خوانیم: «لَنا اَعْیُن لا تَشْبَهُ اَعْیُنَ النّاس وَ فیها نُور لَیْسَ لِلشَّیْطانِ فیها نَصیب; ما چشمهایی داریم که شبیه چشمهای مردم نیست و در آن نوری است که شیطان در آن نصیبی ندارد».(5)

بعضی نیز معتقدند که جمله دوّم و سوّم که می فرماید: «نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه کسی بر من مشتبه ساخته» تفسیری است بر جمله اوّل که می فرماید: «بصیرت و آگاهی من با من است»; ولی آنچه در بالا گفته شد مناسب تر به نظر می رسد.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که امام(علیه السلام) نخست می فرماید: «من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته ام»، سپس می فرماید: «و دیگران هم بر من مشتبه نساخته اند»، این در واقع یک ترتیب طبیعی است که انسان باید نخست از فریب نفس خویش در امان باشد تا فریب فریبندگان دیگر در جان و دل او اثر نگذارد.

سپس به بیان محور سوّم و آخرین سخن در این زمینه پرداخته و پایان جنگ «جمل» را به روشنی پیش گویی می کند و به مخالفانش سخت هشدار می دهد; می فرماید: «به خدا سوگند گردابی برای آنان فراهم سازم که جز من کسی نتواند آن را چاره کند (و سرانجام همگی در آن غرق خواهند شد) و هرگز از آن بیرون نمی آیند و (آن عدّه که از آن بگریزند» هرگز به سوی آن باز نمی گردند (و برای همیشه قدم نهادن در چنین صحنه هایی را فراموش می کنند)!» (وَاَیْمُ اللهِ(6) لاُ فْرِطَنَّ(7) لَهُمْ حَوْضاً اَنَا ماتِحُهُ(8) لا یُصْدرُونَ عَنْهُ، وَ لا یَعُودُونَ اِلَیْه).

در واقع امام(علیه السلام) میدان نبرد را به حوض یا گردابی تشبیه کرده که آن را تا حدّ ممکن پر از آب می کند که آن چنان که راه خلاصی از آن نداشته باشند و ابتکار عمل کاملا به دست او باشد (جمله «انا ماتحه» با توجّه به این که ماتح به معنای کسی است که آب را از چاه بالا می کشد اشاره به همین نکته است). سپس به نتیجه آن اشاره می کند که لشکریان «جمل» چنان در آن گرفتار می شوند که راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندکی از آن فرار کنند چنان درس عبرتی می گیرند که بازگشت به چنین صحنه ای را در تمام عمر فراموش کنند.

جمله «لافرطنّ» مفهومش این نیست که من در این راه افراط می کنم، بلکه منظور این است که حدّاکثر تلاش ممکن را انجام خواهم داد تا راه را بر تمام دشمنان ببندم! (دقّت کنید). به همین دلیل عایشه که یکی از سردمداران اصلی جنگ جمل بود هرگز در جنگهای آینده شرکت نکرد و برای تمام عمر، حضور در چنین صحنه هایی را فراموش کرد»!


نکته:

لشکر شیطان!

از خطبه بالا این معنا استفاده می شود که شیطان در برنامه اغواگری خود تنها نیست; بلکه لشکریانی دارد که در خطبه فوق به عنوان لشکر سواره و پیاده شیطان (خَیْل و رَجِل) تعبیر شده و همچنین دستیاران و هم مسلکانی دارد که از آن به حزب شیطان تعبیر شده بود و همان گونه که گفتیم این هر دو تعبیر در قرآن مجید آمده است (توجه داشته باشد که «خیل» گاه به معنای اسبها و گاه به معنای اسب سواران است و در این جا معنای دوّم منظور می باشد).

البتّه شیطان، حزب و لشکر سواره و پیاده ای به آن معنا که در اجتماعات امروزی و ارتشها معمول است ندارد; ولی می دانیم او دستیارانی از جنس خود و از جنس آدمیان برای اغوای مردم دارد و حتّی احزاب کنونی و لشکرهای سواره و پیاده فعلی که در اختیار سلطه های ظالم و ستمگر است همان حزب شیطان و لشکر پیاده و سواره او هستند.

گروهی که چابکتر و کار آمد ترند، لشکر سواره شیطانند و آنها که ضعیف تر و کم اثرترند، لشکر پیاده اند; و گاه می شود که انسان خود، از فرماندهان لشکر شیطان می باشد و چندان از آن آگاه نیست و حتّی گاه تصوّر می کند که در زمره «حزب الله» است ولی در واقع در سلک «حزب الشّیطان» قرار دارد!

رهروان راه حق باید خود را به خدا بسپارد و تحت ولایت او قرار دهند تا به مضمون «اَللهُ وَلِیٌّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلماتِ اِلَی النُّورِ» از تاریکیهای وساوس شیطانی رهایی یافته و به نور ایمان و تقوای الهی راه یابند و خود را با تمام وجود در ظلّ عنایت الهی قرار دهند تا به مضمون «اِلهی لا تَکِلْنی اِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْن اَبَداً»، خداوند امورشان را بر عهده گیرد و هدایتشان را تضمین کند.

شرط وصول به این مقام همان است که مولا در خطبه بالا فرموده است، یعنی باید تا آن جا که امکان دارد بصیرت و معرفت و شناخت را به خود همراه داشت و از فریب خویشتن پرهیز کرد و از قرار گرفتن در معرض فریب و وسوسه های دیگران بر حذر بود.


پی نوشت:

  1. سوره فاطر، آیه 6.

  2. سوره اسرا، آیه 64.

  3. سوره کهف، آیه 104.

  4. سوره یوسف، آیه 108.

  5. «بحار الانوار»، ج 26، ص 66.

  6. «ایم» به اعتقاد بعضی از ارباب لغت جمع «یمین» به معنای قسم است که نون آن ساقط شده است و مبتدای محذوف الخبر است و در تقدیر «و ایمن الله قسمی; یعنی به خدا سوگندها می خورم» است.

  7. «افرطنّ» از ماده «افراط» در اصل به معنای تجاوز از حدّ است (نقطه مقابل تفریط) ولی گاه به معنای انجام حدّاکثر چیزی، نیز آمده است و در جمله بالا اشاره به همین معناست.

  8. «ماتح» در اصل به معنای امتداد دادن چیزی است سپس به کسی که طناب را در چاه می افکند تا آب بکشد «ماتح» گفته اند نقطه مقابل «مایح» که به کسی گفته می شود که در چاه برود و از پایین دلو را پر از آب کند.