[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی أمیرَین من أمراء جَیشه:
وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَی مَنْ فِی حَیِّزکُمَا مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ، فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا وَ اجْعَلَاهُ درْعاً وَ مِجَنّاً، فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ، وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ، وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ.[/hadith]
نامه حضرت به دو نفر از امرای لشکرش:
«وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَی مَنْ فِی حَیِّزکُمَا مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ»،
دو امیری که امام به آنها اشاره کرده، زیاد پسر نصر، و شریح پسر هانی می باشند، توضیح مطلب: وقتی که این دو نفر را به سرکردگی دوازده هزار رزمنده فرستاد، در میان راه به ابو الاعور سلمی که لشکری از اهل شام با خود داشت بر خورد کردند، در این هنگام این دو فرمانده نامه ای به حضرت نوشته و او را از این امر مطلع کردند. امام (ع) مالک اشتر را خواست و به او فرمود: زیاد بن نصر و شریح به من خبر داده اند که ابو الاعور را در سر حدّ روم همراه با لشکری از اهل شام ملاقات کرده اند و فرستاده ایشان می گوید: وقتی که از آنها جدا شده، دو لشکر، نزدیک به هم بوده اند، بنا بر این ای مالک، یاران خود را فرا خوان و به سوی آنان بشتاب، و چون بدان جا رسیدی، فرماندهی کل از آن توست، اما با دشمن تا هنگامی که بر خورد نزدیک نداشته و گفته های ایشان را نشنیده ای و آنها جنگ را شروع نکرده اند، مبادا تو به جنگ با آنان بپردازی، و پیش از آن که بارها آنها را به سوی حق نخوانی و عذرهایشان را بررسی نکنی مبادا دشمنی با آنان تو را وادار به جنگ کند، زیاد را بر طرف راست و شریح را بر طرف چپ مامور کن و در میان اصحاب خود قرار گیر، و به دشمن، نه چنان نزدیک شو که فکر کنند تصمیم بر راه اندازی جنگ داری، و نه چنان دور شو که خیال کنند از جنگ بیم داری، تا موقعی که بر تو وارد شوم که من با سرعت به سوی تو روانم، به امید خدا. آن گاه نامه فوق را برای دو فرمانده خود به این عبارت مرقوم فرمود:
«امّا بعد فإنّی امّرت علیکما... »،
امام (ع) به دو فرمانده خود چند دستور داده است که ذیلا بیان می شود:
1- دستور فرمانده شان مالک اشتر را در آنچه مصلحت اندیشی می کند بشنوند و پیروی کنند تا امورشان نظم بگیرد و در برخورد با دشمن سبب پیروزی آنان شود.
2- او را در جنگ، و نیز در اظهار اندیشه و رأی، زره و سپر برای خود قرار دهند، زیرا او کسی است که نه، بیم ضعف و ناتوانیش در جنگ می رود و نه احتمال لغزش و خطا در اندیشه اش وجود دارد، نه در اموری که مصلحت است سریعتر انجام شود، کندی می کند و نه در آنچه که بهتر است، تاخیر افتد و کندی شود، عجله و شتاب می کند بلکه هر کاری را به جایش انجام می دهد.
در این عبارت، لفظهای زره و سپر استعاره اند زیرا چنان که این دو، صاحبشان را در جنگ از تأثیر سلاح دشمن حفظ می کنند، او هم که دارای مهارت جنگی و اندیشه درست است یاران خود را از شرّ جنگ و نقشه های دشمن محافظت می کند. موفقیت بسته به لطف خداست.