[hadith]من کلام له (علیه السلام) و قد استبطأ أصحابه إذنه لهم فی القتال بصفین:
أَمَّا قَوْلُکُمْ أَ کُلَّ ذَلِکَ کَرَاهِیَةَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَی الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ. وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ، فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بی طَائِفَةٌ فَتَهْتَدیَ بی وَ تَعْشُوَ إِلَی ضَوْئِی، وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَی ضَلَالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بآثَامِهَا.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 312-311
از سخنان آن حضرت (ع) است هنگامی که یارانش تصور کردند حضرت در جنگ با شامیان کندی و درنگی دارد ایراد فرموده است.
این کلام حضرت با سخن سابق امام (ع) مناسبت دارد، و دلیل ایراد این کلام در آغاز جنگ صفّین این بوده است که با وجود اصرار شدید یارانش بر شروع جنگ، چند روزی حضرت آنها را از شتابزدگی در باره کارزار با مردم شام بازداشت. تعلّل حضرت در جنگ، این توهّم را برای اصحابش پیش آورد که، امام (ع) قصد جنگ ندارد. بعضی پا را از این فراتر نهاده به آن بزرگوار نسبت عجز و ناتوانی داده گفتند که از مرگ می ترسد و گروهی دیگر گفتند: در باره جنگ با مردم شام مردّد و مشکوک است.
امام (ع) شبهه دسته اول را که می گفتند: تمام این امروز و فرداها به دلیل کراهت داشتن از مرگ است چنین جواب دادند: به خدا سوگند، باکم نیست که من بر مرگ وارد شوم و یا مرگ به سوی من آمده و بر من وارد شود. درستی این ادّعا را حضرت با سوگند به نام مقدس حق تعالی تأکید کرده اند، پر واضح است که شخص عارف از مرگ پرهیزی ندارد، به ویژه نفس مقدس آن بزرگوار، چنان که در این باره قبلا توضیح دادیم.
نسبت وارد شدن در مرگ و خارج شدن مرگ به سوی انسان نسبت مجازی است که از باب تشبیه مرگ به حیوانی خطرناک آورده شده است. پس از پاسخ شبهه دسته اول، به جواب دسته دوّم پرداخته که می گفتند: در باره جنگ با مردم شام تردید دارد.
حضرت می فرمایند: به خدا سوگند، تأخیر در باره جنگ به دلیل هدایت مردم شام صورت می گیرد، توضیح بیان امام (ع) این است: هدف اصلی پیامبران و اولیای خدا هدایت مردم به راه راست و بیرون آوردن آنها از تاریکی جهل و نادانی است. بدین منظور که مردم، زندگی و آخرتشان از برکت وجود انبیا و اولیا سامان یابد. وقتی که معلوم شد هدف مورد نظر و خواست واقعی امام (ع) از جنگ و صلح این باشد، به دست آوردن این مقصود از آسانترین طریق اهمیّت بیشتری دارد. بنا بر این حضرت ناگزیر بوده است که جنگ را به تأخیر اندازد و هدایت یابی اهل شام را از طریق مسالمت آمیز انتظار داشته باشد، بدین امید که شاید افرادی را جاذبه عنایت خداوندی دریابد و لطف حق سبب پیوسته شدنشان به راه خدا گشته هدایت یافته و به نورانیّت روشنائی، کمال و سعادت راه یابند و دیدگانشان به نور رفتار و کمال امام روشن شود.
هدایت یابی آنها بدین طریق دوست داشتنی تر بود برای امام از این که آنها را در عین گمراهی و ضلالت بکشد، هر چند تمام گمراهان با کوله بار گناهانشان به محضر خداوند وارد گشته، و خود در گرو اعمال بدشان خواهند بود. چنان که حق تعالی می فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» «قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ ...» با توجه به آیات کریمه گناه مردم شام بر ضرر خودشان به حساب می آید که به امام (ع) پشت کرده بودند. ولی امام (ع) با توجّه به وظیفه امامت امید به ارشاد آنها داشت و جنگ را به تأخیر می انداخت.