[hadith]من خطبة له (علیه السلام) لما قُبض رسول الله (صلی الله علیه وآله) و خاطبه العباس و أبو سفیان بن حرب فی أن یبایعا له بالخلافة (و ذلک بعد أن تمت البیعة لأبی بکر فی السقیفة، و فیها ینهی عن الفتنة و یبین عن خلقه و علمه):
النهی عن الفتنة:
أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ؛ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ. هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یَغَصُّ بهَا آکِلُهَا، وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بغَیْرِ أَرْضِهِ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 552-549
بنا بر آنچه روایت شده است علّت ایراد این خطبه این بود که چون جریان بیعت در سقیفه بنی ساعده به نفع ابو بکر پایان یافت، ابو سفیان تصمیم گرفت که میان مسلمین جنگی به راه اندازد تا عدّه ای به دست عده ای کشته شوند و دین از میان برود، بنا بر این نزد عبّاس رفت و به او گفت: ای ابو الفضل مردم با بیعتشان کار خلافت را از بنی هاشم دور کردند و آن را در قبیله بنی تمیم قرار دادند و فرداست که این مرد تندخو و خشن از طایفه بنی عدی بر ما حکمرانی کند، برخیز تا نزد علی برویم و با او برای خلافت بیعت کنیم. تو عموی پیامبر خدایی و من در میان قریش مردی هستم که سخنم پذیرفته است، اگر اطرافیان خلیفه مانع ما شوند با آنها جنگ کرده و آنها را می کشیم. با این تصمیم نزد علی (ع) آمدند و ابو سفیان به آن حضرت گفت: ای ابا الحسن از امر خلافت غافل مباش آیا ما باید تابع طایفه پست بنی تمیم باشیم امام (ع) نیّت ابو سفیان را می دانست که این سخن را برای حمایت از دین نمی گوید، بلکه به دلیل فساد باطن برای از بین بردن دین این سخن را می گوید: آن گاه امام (ع) در پاسخ ابو سفیان این کلام را ایراد فرمود:
فرموده است: «شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاه»،
امام (ع) فتنه را به دریای متلاطم تشبیه فرمود و بدان خاطر لفظ امواج را برای آن استعاره آورده است و این جمله را کنایه از بپا خاستن فتنه دانسته است.
وجه مشابهت روشن است، زیرا دریا و فتنه به هنگام هجوم موج موجب هلاکت فرو روندگان در آنها می شوند. کشتی نجات را برای هر وسیله نجات بخش مانند کناره گیری، چاره اندیشی مفید و صبر استعاره آورده است. و وجه مشابهت این است که همه اینها سبب نجات از فتنه اند، زیرا هر یک از راههای یاد شده راهی برای نجات از گرداب فتنه و هلاکت است، همچنان که کشتی وسیله نجات از امواج دریاست.
فرموده است: «عرّجوا عن طریق المنافرة»،
این کلام امام (ع) دستوری است برای کناره گیری از راه تفرقه به راه آرامش و سلامت و آنچه سبب آرامش فتنه می شود. همچنین سخن آن حضرت که فرمود: وضعوا تیجان المفاخرة، فرمان دیگری است برای خلاصی از فتنه و آن رها ساختن فخر فروشی است، زیرا افتخار کردن از چیزهایی است که موجب برانگیختن کینه و دشمنی و سبب بر پا شدن فتنه می شود. از بزرگترین چیزهایی که صاحبان دنیا در نهایت مفاخره به آن می رسند تاج بر سر نهادن است و نسب شریف و پدر و مادر مشهور داشتن و ثروت خانوادگی، همه اینها اسباب افتخارات دنیایی است. و منشأ آن مشابهتی است که میان اسباب افتخار و تیجان می باشد. پس امام (ع) لفظ تیجان را برای آن اسباب استعاره آورده و به کنار گذاشتن آنها دستور فرموده است.
فرموده است: «افلج من نهض بجناح او استسلم فاراح»،
پس از آن که امام (ع) عبّاس و ابو سفیان را از فتنه نهی می کند و توضیح می دهد که تفرقه و فخر فروشی راههای پسندیده ای نیست ادامه می دهد و اشاره می کند که متصدی امر خلافت چگونه باید باشد و چگونه از مشکلات رهایی می یابد، سپس موفقیت و پیروزی را برای کسی می داند که یار و یاور داشته باشد و به همین لحاظ «جناح» را برای اعوان و انصار استعاره می آورد. وجه شباهت در این عبارت روشن است همچنان که بال وسیله قدرت و توانایی بر پرواز و به مقصود رسیدن می شود اعوان و انصار برای دست زدن و قیام به جنگ و حرکت در میدان لازم است. به همین دلیل لفظ جناح برای یار و یاور استعاره آورده شده و برای کسی که یار و یاور ندارد کناره گیری وسیله نجات او ذکر شده است. زیرا قیام با یاور یا کناره گیری بدون یار و یاور نوعی رستگاری است. در این کلام امام (ع) کمی یاوران خود را به اطّلاع مردم می رساند و معنای ضمنی سخن حضرت در پاسخ عبّاس و ابو سفیان این است که راهی که شما پیشنهاد می کنید راه درستی نیست که شخص عاقل در امر خلافت پیش گیرد، چون یا باید قیام کننده یار و یاوری داشته باشد که تا به مقصود برسد و یا اگر ندارد کناره گیری کند و خود را از رنج بی حاصل نجات دهد [چون برای امام راه اوّل مقدور نبوده راه دوم را برگزیده است].
فرموده است: «ماء اجن و لقمة یغصّ بها اکلها»،
این سخن امام (ع) نوعی تذکّر است به این که خواسته های دنیوی هر چند بزرگ باشد به تیرگی و تغییر و نقص آمیخته است، و اشاره به این است که امر خلافت در آن زمان مشکلاتی در بر داشته است. تشبیه خلافت به آب گندیده و لقمه گلوگیر روشن است زیرا مدار زندگی بر آب و غذاست و مسأله خلافت (وقتی مقصود از آن دنیا باشد) از بزرگترین اسباب دنیوی است و به آب و غذا مشابهت پیدا می کند و در این صورت آب و غذا را استعاره آورده و کنایه از چیزهایی دانسته است که طالبان دنیا از خلافت می خواهند، و چون آب گندیده و لقمه گلوگیر مقصود آب و غذای مطبوع را نقض می کند موجب تنفّر نفس از پذیرفتن آنها می شود و چون خلافت موجب درگیری و رقابت و نزاع بین مسلمین بوده و بی دوام و از بین رفتنی است و به همین دلایل موجب تنفّر و عدم لذّت می شده و امام (ع) آب گندیده و لقمه گلوگیر را کنایه از خلافت دانسته تا جوشش بنی هاشم را که معتقد به قیام برای به دست آوردن خلافت بوده اند فرو نشاند، مانند این است که امام (ع)
فرموده اند: «هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یَغَصّ»، خلافت لقمه ای است گلوگیر و جرعه ای است ناگوار.»
فرموده است: «و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه»،
امام (ع) با این سخن توجّه می دهد که اکنون وقت مطالبه خلافت به دلیل نداشتن یار و یاور و غیره نیست و خواستار خلافت در چنین موقعیّتی را کنایه از میوه چینی دانسته است که در غیر فصل میوه می چیند، زیرا میان میوه چین و خواستار خلافت لذّت مشترکی است. سپس آن را که در غیر فصل میوه می چیند به زارعی تشبیه کرده است که در زمین دیگران زراعت می کند و وجه شباهت در هر دو مورد نداشتن سود است، زیرا زارعی که در زمین غیر زراعت می کند بیم آن است که مانع تصرّف او شوند و تلاش او بیهوده شود و از کارش سود نبرد، و همین طور کسی که در غیر فصل میوه می چیند سودی از آن نمی برد. خواهان خلافت در آن شرایط مانند عمل این دو کس است و نفعی از تلاش خود نمی برد.