[hadith]من کلام له (علیه السلام) و فیه یذکر فضائله، قاله بعد وقعة النهروان: 

فَقُمْتُ بالْأَمْرِ حِینَ فَشلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیْتُ بنُورِ اللَّهِ حِینَ وَقَفُوا، وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ برِهَانِهَا کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزیلُهُ الْعَوَاصِفُ، لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ. الذَّلِیلُ عِنْدی عَزیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِیُّ عِنْدی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ. رَضِینَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 396-381

و من کلام له علیه السّلام یجری مجری الخطبة و فیه یذکر فضائله علیه السّلام قاله بعد وقعة النّهروان.

سخنی است از امام علیه السّلام که در حکم خطبه است و بعد از واقعه نهروان بیان فرموده و در آن روحیات خود را شرح می دهد

.

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در کلام ابن ابی الحدید نیز آمده، این خطبه شامل چند بخش مختلف است که هر یک ناظر به مطلبی است

.

در بخش نخستین، امام به خدماتش در زمان غربت اسلام و آغاز دعوت پیغمبر اشاره می کند و می گوید که: در برابر آن طوفان ها و تند بادهایی که دشمن به راه انداخته بود، مانند کوه محکم ایستادم و نقطه ضعفی از هیچ نظر بر دامان زندگی من وجود ندارد

.

در بخش دوم، به این مطلب اشاره می کند که من همواره در برابر زورمندان ستمگر و در کنار ضعیفان مظلوم ایستاده ام تا حقّ آنها را بگیرم

.

در بخش سوم، به عنوان دفاع از اخبار از حوادث آینده -که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده- می گوید که محال است که سخنی ناروا به پیامبر نسبت دهم، در حالی که من نخستین تصدیق کننده او بودم

.

و در آخرین بخش از خطبه عذر بیعت با خلفاء را چنین بیان می کند که من به دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناچار بودم تن به بیعت بدهم و برای گرفتن حقّم قیام نکنم، مبادا شکافی در صفوف مسلمانان پیدا شود و دشمن از آن استفاده کند

.

در برابر طوفانها پابرجا ایستادم!

گرچه بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله های آغاز این خطبه را ناظر به حوادث عصر عثمان دانسته اند که امام بارها او را از کارهای نادرستش نهی کرد، در حالی که دیگران سکوت اختیار کرده بودند، ولی لحن کلام مولا نشان می دهد که ناظر به حوادث عصر پیامبر مخصوصاً آغاز اسلام است. می فرماید:

«آن زمان که دیگران به سستی گراییده بودند، من (برای دفاع از اسلام) قیام کردم و آنگاه که همگی خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم;

«فَقُمْتُ بالاَْمْرِ حِیْنَ فَشلُوا وَ تَطَلَّعْتُ(1) حِیْنَ تَقَبَّعُوا(2) وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا(3)».

«و هنگامی که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند، من با نور الهی، به راه افتادم، (لیکن فریاد نمی زدم و جنجال به راه نمی انداختم) صدایم، از همه، آهسته تر بود، ولی از همه، پیشگام تر بودم».

«وَ مَضَیْتُ بنُورِاللهِ حِینَ وَقَفُوا. وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلاَهُمْ فَوْتاً(4)».

سپس می افزاید: «من در آن زمان بر مرکب پیروزی سوار شدم، زمامش را به دست گرفتم و به پرواز درآمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشی گرفتم».

«فَطِرْتُ بعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ برِهَانِهَا(5)».

«من مانند کوهی که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارد و طوفانها نمی تواند آن را از جای برکند پابرجا ایستادم».

«کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لاَتُزیلُهُ الْعَوَاصِفُ(6)».

«این در حالی بود که هیچ کس نمی توانست عیبی بر من بگیرد و هیچ سخنْ چینی جای طعنه در من نمی یافت».

«لَمْ یَکُنْ لاَِحَد فیَّ مَهْمَزٌ(7) وَ لاَ لِقَائِل فِیَّ مَغْمَزٌ(8)».

در آغاز این فراز، امام (علیه السلام) به چهار نکته اشاره می کند:

نخست: این که در آن زمان که دیگران سُست و ناتوان شدند، من دامن همّت به کمر زدم و قیام کردم و وظیفه خود را انجام دادم.

دیگر این که، آن زمان که دیگران از ترس یا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند، من گردن کشیدم و دشمن را در همه جا زیر نظر گرفتم.

توجه داشته باشید که «تطّلع»، به معنای «گردن کشیدن برای جست و جوی چیزی» است و «تَقَبُّعْ»، به معنای «پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن» است.

سوم این که: و هنگامی که دیگران زبانشان کُند شده بود و از اظهار نظر در مسایل مهم اسلامی و بیان حقایق علمی بازمانده بودند، من به سخن آمدم و حقایق را بیان کردم.

چهارم این که: در آن زمان که دیگران بر اثر شک و تردید و حیرت و سرگردانی از راه رفتن باز ماندند، من در پرتوِ نور پروردگار (نور ایمان و یقین یا نور قرآن و وحی) به راه خود ادامه دادم و پیش رفتم.

ولی با این همه افتخارات ادعایی نداشتم و جار و جنجال و سر و صدایی به راه نینداختم و این همان چیزی است که در جمله «کُنْتُ أخْفَضَهُمْ صَوْتاً»، به آن اشاره فرموده است.

سپس در نتیجه گیری می فرماید، بازده این امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جایزه سبقت در فضایل را بردم.

در جمله بعد بر مسایل گذشته تأکید کرده و می گوید: مانند کوه ایستادم و هیچ حادثه ای قدرت جابجایی مرا نداشت.

و با این همه پاک زیستم و پاک ماندم و هیچ کس نتوانست بر من عیبی بگیرد.

این جمله ها چنانکه گفته شد ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد; زیرا می دانیم نخستین کسی که از مردان ایمان آورد، علی (علیه السلام) بود و در آن ایّام که اسلام و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کاملا غریب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوی و نیرومند، کسی که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش، از اسلام و قرآن و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دفاع کرد، علی (علیه السلام) بود.

این معنا همچنان ادامه یافت; در «یوم الدّار» که آغاز تبلیغ آشکار برای اسلام، بعد از سه سال تبلیغ پنهانی، بود تنها کسی که دعوت پیامبر را برای حمایت اجابت نمود آن حضرت بود. و در لیلة المبیت، او بود که جانش را در طَبَق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهای جدّی، که جان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را تهدید می کرد، مردانه دفاع کرد.

داستان جنگ خیبر و ناتوانی دیگران از فتح آن دژهای مستحکم و گشوده شدن آنها به دست علی (علیه السلام) و نیز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدْ، در حالی که هیچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را، تاریخ فراموش نکرده و نمی کند.

این احتمال نیز و جود دارد که منظور از قیام به امر و بقیه جمله های چهارگانه دفاع از اسلام، در ایّام خلفا باشد; چرا که همه مورّخان اسلامی نوشته اند، وقتی که مشکلِ مهمّی برای مسلمانان پیدا می شد، کسی که برای گشودن مشکل قیام می کرد علی (علیه السلام) بود.

جمله معروف خلیفه دوم، عمر بن الخطاب، «أَللّهُمَّ! لاتَبْقَنی لِمُعضِلَة لَیْسَ لَها أَبُوالْحَسَنْ;(9) خداوندا! آن روز که مشکلی پیش آید و ابوالحسن، علی بن ابی طالب، برای حل آن حاضر نباشد، مرا زنده مگذار»، یا جمله های مشابه آن ـ که در کتب شیعه و اهل سنّت، به طور گسترده نقل شده ـ گواه زنده این مدّعا است. این مطلب، به قدری شایع و مشهور است که بعضی از ارباب لغت، جمله «مُشکِلَةٌ لَیْسَ لَها أَبُوالْحَسَنْ»، را به عنوان یک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند.

در اینجا احتمال سومی نیز وجود دارد و آن این که ممکن است جمله ها، اشاره به قیام آن حضرت در امر خلافت، بعد از شکست برنامه های خلیفه سوم و آن طوفانهای مرگباری که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد.

آری، در آن زمان به تمام معنا شیرازه جامعه اسلامی از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهلیت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند.

مسلمانان راستین، تنها نقطه امیدشان علی (علیه السلام) بود. آری او بود که در آن هنگام قیام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگی و بازگشت به عقب، رهایی بخشید.

البتّه، منافاتی بین تفسیرهای سه گانه بالا نیست، و ممکن است همه آنها در تعبیرهای جامع و پرمحتوی بالا جمع باشد.

تعبیر به «کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً»، ممکن است اشاره به تواضع امام (علیه السلام) با آن همه پیروزی و موفّقیت بوده باشد، و با اشاره به این که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبوده ام و یا اشاره به این که من در همه حال ثابت قدم بوده ام; زیرا سر و صدا و جار و جنجال از آنِ افراد ضعیف و ناتوان است.

به همین دلیل، به دنبال آن جمله «وَ أَعلاهُمْ فَوتاً» آمده است که به معنای «پیشی گرفتن بر دیگران» است; پیشی گرفتن در ایمان و هجرت، پیشی گرفتن در مبارزه و جهاد، و پیشی گرفتن در همه فضایل اخلاقی.

جمله «فَطِرْتُ بعِنانِها وَ اسْتَبْدَدْتُ برِهانِها»، نیز تأکیدی بر همین مطلب است، به ویژه این که «فَاء تَفریْعَ» در ابتدا به صورت نتیجه برنامه های پیشین آمده است، یعنی این که من بر مرکب پیروزی سوار شدم و گوی سبقت را از دیگران ربودم، و این به خاطر آن بود که لحظه ای سستی به خود راه ندادم، از حوادث بزرگ نهراسیدم فرصت ها را از دست ندادم و در عین حال جار و جنجال به راه نینداختم.

حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظیمی تشبیه می کند که هرگز تندبادها و طوفان ها نمی توانند آن را از جا حرکت دهند.

جالب این که نخست می گوید «قواصف آن را حرکت نمی دهد» سپس می افزاید: که «عواصف آن را ریشه کن نمی سازد».

و این به خاطر آن است که قواصف به معنای «تندبادهای شکننده» است و عواصف به معنای «بادهای بسیار سریعی است که اشیاء را با خود می برد» و این به دلیل آن است که گاه حادثه در حدّی است که انسان را در جای خود می شکند و از کار می اندازد و گاه از آن هم شدیدتر است که او را مانند برگی با خود می برد و در نقطه ای دوردست پرتاب می کند. امام (علیه السلام) می فرماید: هیچ یک از این حوادث تأثیری در پایداری و پایمردی من نداشت.

در آخرین جمله های این فراز به نکته مهم دیگری اشاره می فرماید که: با این همه فعالیت اجتماعی کسی نمی توانست بر من خرده گیری کند و یا عیبی بگذارد.

می دانیم که افراد وقتی در صحنه اجتماع گام می گذارند و به کارهای مهم دست می زنند، به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایی قرار می گیرند، امّا اگر کسی بتواند در تمام صحنه های مهم ظاهر گردد و بزرگ ترین خدمت را انجام دهد، بی آن که گرد و غبار عیب و تهمتی بر دامانش بنشیند، کار بسیار مهمی انجام داده است.

این در حالی است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت و گوهای بسیاری است.(10)


زورمندان ستمگر نزد من ضعیفند!

از آنجا که بسیاری از حوادث دردناک و جنگ های خونین در عصر امام (علیه السلام) از عدالت آن بزرگوار سرچشمه می گرفت، مردمی که سالها، به ظلم و ستم و تبعیض های ناروا در عصر خلفای پیشین، مخصوصاً در عصر خلیفه سوم، عادت کرده بودند، به آسانی حاضر به قبول مساوات در برابر قانون و بیت المال نبودند.

امام در این فراز از خطبه تأکید می کند که من این روش را هرگز از دست نخواهم داد، و من برای اجرای حق و عدالت و گرفتن حق ضعیفان از زورمندان قبول خلافت کردم، به همین دلیل، ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم; «اَلذَّلِیلُ عِنْدی عَزیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِیُّ عِنْدی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ».

امام همواره گفتار معروف پیامبر را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است، به همین دلیل به مالک اشتر صریحاً توصیه می کند که بخشی از وقت خود را در اختیار نیازمندان بگذار و بارِ عام بده، درهای دارالاماره را بگشای و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگیرند و نیازها و مشکلات خود را، بیواسطه با تو در میان بگذارند.

سپس می افزاید: «این به خاطر آن است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بارها این سخن را شنیدم که می فرمود: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لایُؤخَذُ لِلضَّعیفِ فیهِا حَقُّهُ مِنَ الْقَویِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِع»; امّتی که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد، هرگز پاک نمی شود و روی سعادت را نمی بیند».(11)

امام (علیه السلام) در تمام امور، خود نسبت به این اصل اساسی وفادار ماند و این اصل در تمام زندگانیش ظهور و بروز داشت و تنها ایرادی که دشمنان بر او می گرفتند، همین بود. که او عدالت را فدای مصلحت شخصی و حکومتش نمی کند و افراد دنیاپرست خودخواه را که همیشه عادت به تبعیضهای ناروا کرده اند، از خود می راند.

در این زمینه حکایات و احادیث زیادی نقل شده، از جمله این که در کتاب روضه کافی آمده است که امام (علیه السلام) روزی عطایای بیت المال (خراج و مانند آن) را تقسیم می کرد، مرد سرشناسی از انصار پیش آمد و امام (علیه السلام) سه دینار به او داد و بعد از او غلام سیاهی آمد، امام (علیه السلام) به او هم سه دینار داد.

مرد انصاری عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! این غلام من بود که دیروز آزادش کردم. تو او را با من یکسان قرار می دهی؟»

امام (علیه السلام) فرمود: «من در کتاب خدا نظر کردم، هیچ برتری ای برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم».

«اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلَدْ عَبْداً وَ لا أَمَةً اِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ أَحْرار; از آدم غلام و کنیزی متولّد نشد، همه مردم آزادند (و اگر در برهه ای از زمان طوق بندگی بر گردن بعضی بیفتد، سرانجام باید آزاد شوند و به اصل خود باز گردند)».(12)

این تعبیر امام (علیه السلام) شاید ناظر به این باشد که اگر بنا شود گروهی بر گروه دیگری برتری یابند، باید فرزندان اسماعیل ذبیح الله بر دیگران پیشی گیرند در حالی که آنان نیز با دیگران یکسانند.

سپس به دنبال این کلام می افزاید: «ما در برابر فرمان خدا راضی هستیم و در مقابل امر او تسلیم می باشیم; رَضِینَا عَنِ اللهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لَهُ أَمْرَهُ».

این تعبیر، ممکن است که اشاره به یکی از دو معنا باشد: نخست این که فرمان خدا این است که حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنیم و ما تسلیم این فرمان هستیم و باید تسلیم باشیم، خواه دیگران بپسندند یا نپسندند.

دیگر این که حمایت از ضعیف مظلوم و مبارزه با قوی ظالم، مشکلاتی در زندگی انسان می آفریند و من آگاهانه در این راه گام برمی دارم و مشکلاتش را به جان می پذیرم و راضی به قضای الهی هستم.

شایان توجه این که بسیاری از مفسران نهج البلاغه این جمله را مقدمه ای برای فراز بعد و مربوط به آن دانسته اند، ولی همان گونه که در تفسیر بالا ذکر شد، ظاهر این است که این جمله ادامه بحث گذشته است و نشان می دهد که امام (علیه السلام) در حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کمترین تردیدی به خود راه نمی دهد و هر مشکلی را در این راه به جان می خرد و تسلیم امر و فرمان خدا است.


نکته:

حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم:

این مسأله که حکومت اسلامی باید مدافع مظلومان و یار و یاور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمایت و دفاع کند، در عبارات متعددی از نهج البلاغه منعکس است که یک نمونه روشن آن خطبه شقشقیه بود که در پایان آن، امام (علیه السلام) با صراحت می فرماید: «من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم; آنچه مرا وادار به پذیرش می کند، پیمانی است که خداوند از علمای هر امّتی گرفته که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند و به یاری گروه نخست قیام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند; «وَ ما أَخَذَ اللهُ عَلَی الْعُلَماءِ أَنْ لایُقارُّوا عَلی کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَب مَظْلُوم».

در آخرین وصایای امام (علیه السلام) در بستر شهادت نیز به فرزندانش تأکید می کند که همواره، دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشند، (کُونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوناً)(13).

سراسر زندگی امام (علیه السلام) و حوادث جالبی که در حیات آن حضرت واقع شد، نشان می دهد که در عمل نیز همیشه به این اصل اساسی وفادار بود ولحظه ای در انجام دادن آن کوتاهی نفرمود.

در خطبه دیگری از نهج البلاغه همین معنا با تعبیر داغ و پرجوش دیگری آمده است می فرماید: «وَ أیَمُ اللهِ! لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظالِمِه وَلاََقُودَنَّ الظّالِمَ بخِزامَتِه حَتّی أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کانَ کارِهاً;(14) به خدا سوگند! داد مظلوم را از ظالم می گیرم و افسار ظالم را می کشم تا وی را به آبشخور حق وارد سازم، هر چند کراهت داشته باشد».

اساساً، این یک اصل مهم اسلامی است که در قرآن مجید بر آن تأکید شده است و با صراحت، به مؤمنان دستور می دهد که برای نجات مظلومان به پا خیزند و حتی اگر لازم باشد، دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پیکار کنند.

و می فرماید: (وَ مالَکُمْ لاتُقِاتِلُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِالْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذهِ الْقَریَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلیّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً); چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و کودکانی که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند پیکار نمی کنید؟! همان افراد (ستمدیده ای) که می گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکّه) ـ که اهلش ستمگرند ـ بیرون ببر! و از طرف خود برای ما سرپرستی قرار ده و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما»!(15)

این نکته را نباید فراموش کرد که فلسفه اصلی تشکیل حکومتها و تشریع قوانین، (اعم از قانون های الهی و قوانین ناقصی که به وسیله بشر تشریح شده است) حفظ حقوق ضعیفان و حمایت از آنها بوده است، چرا که اقوایا و زورمندان با تکیه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خویش را می گیرند، بلکه افزون بر آن را نیز می طلبند، بنابراین اگر حکومت و قانون حامی مظلومان و مستضعفان نباشد، فلسفه وجودی خود را به کلّی از دست می دهد و گاه به بازیچه ای در دست ظالمان، برای توجیه ظلم و ستم هایشان تبدیل می شود.

به همین جهت علی (علیه السلام) در همان خطبه شقشقیه، دلیل قبول حکومت را مسأله حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بیان می دارد.

و نیز به همین دلیل در جوامعی که با رشوه می توان مسیر قوانین را تغییر داد، قانون نتیجه معکوس می دهد; چرا که دست دهنده رشوه را، ظالمان دارند نه ضعیفان و مظلومان. در چنین جوامعی قانون مبدّل به منبع درآمد نامشروعی برای گروهی از ظالمان و وسیله توجیهی برای ظلم گروه دیگر می شود. ولی باید تصدیق کرد که تحمّل عدالت و پیکار با ظالمان به خاطر حمایت از مظلومان، برای بسیاری ناخوشایند است.

کسانی که رعایت این اصل را مزاحم منافع نامشروع خویش می بینند و یا از آن بدتر، کسانی که برای خود ـ به خاطر زور و قدرتشان ـ حقوق زیادتری در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهین و تحقیری نسبت به خویش می پندارند، بسختی می توانند پذیرای عدل و داد باشند و آنها هستند که همیشه در راه حکومتهای عدل الهی سنگ می اندازند و ایجاد مانع می کنند و از هیچ عمل زشت و غیر اخلاقی رویگردان نیستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت علی (علیه السلام) ایجاد کردند و فضای جامعه اسلامی را تیره و تار ساختند.

این سخن را با جمله ای که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندی نقل کرده است پایان می دهیم، او از علی بن جعد نقل می کند که می گوید: «مهمترین چیزی که سبب شد عرب از حمایت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خودداری کند، امور مالی بود; چرا که آن حضرت هرگز شریفی را بر غیر شریف و عربی را بر عجم ترجیح نمی داد و برای رؤسا و امرای قبایل حساب خاصّی ـ آنچنان که سیره سلاطین بود ـ نمی گشود و هیچ کس را به وسیله مال، به سوی خودش متوجّه نمی ساخت، در حالی که معاویه کاملا به عکس این معنا عمل می کرد.(16)


پی نوشت:

1 ـ «تَطَلَّعتُ» از مادّه «طلع» به معنای «گردن کشیدن برای جستجوی چیزی» است، و در اصل از مادّه «طلوع» گرفته شده که به معنای «ظهور و بروز» است.

2 ـ «تَقَبَّعوُا» از مادّه «قبع» به معنای «داخل کردن سر در چیزی مانند لباس و پیراهن» آمده و در اصل از «قُبوع» گرفته شده است و در اینجا به معنای «سر در لاک خود فروبردن و خویشتن را از صحنه حوادث دور داشتن» است.

3 ـ «تعتعوا» از مادّه «عتع» گرفته شده که به معنای «لکنت زبان» است و به «حرکات شدید» نیز اطلاق می شود; چرا که افرادی که دارای لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شدید سعی می کنند منظور خود را ادا کنند.

4 ـ «فوت» در اصل به معنای «از دست رفتن چیزی» است، این واژه به تفاوت میان دو چیز و دوری آنها از هم به گونه ای که یکی آن دیگری را درک نکند، گفته می شود و از همین رو این واژه در مورد کسی که بر دیگری سبقت بگیرد و او را پشت سر بگذارد، به کار می رود، و در جمله بالا منظور همین معنا است.

5 ـ «رهان» از مادّه «رهن» به معنای «گذاشتن چیزی نزد دیگری» است و به همین جهت وثیقه بدهکاری را رهن می گویند. و از همین رو به جوائز مسابقات و برد و باخت ها نیز «رهان» گفته می شود. و در جمله بالا نیز «اِسْتَبْدَدْتُ برِهانِها» منظور این است که جایزه این مسابقه الهی را من به تنهایی بردم.

6 ـ «القواصف» و «عواصف» جمع «قاصف و عاصف»، هر دو به معنای «تندباد» است، ولی در مفهوم کلمه نخست، شکنندگی افتاده است و در مفهوم دومی «تکان دادن و بردن اشیاء» را همراه خود راه یافته. بنابراین به تندبادهایی که شاخه های درختان را بشکند، قاصف، گویند. و به بادهای سریعتری که درخت را از جای بکند و با خود ببرد، عاصف گویند.

7 ـ «مهمز» از مادّه «همز» در اصل به معنای «فشردن و فشار دادن» است و در مورد عیب جویی که طرف را تحت فشار قرار می دهد، به کار رفته است. و منظور از این کلمه، در جمله بالا نیز همین معنا است، یعنی جایی برای عیب جویی در من نبود.

8 ـ «مغمز» از مادّه «غمز» نیز در اصل، به معنای «فشردن و یا گاز گرفتن» است. این واژه در مورد فشاری که با شیء نوک تیزی بر مرکب سواری برای حرکت سریعتر وارد می شود، اطلاق می گردد، و به همین مناسبت در بسیاری از موارد به معنای «عیب جویی» به کار رفته است و «غمّاز» به معنای «شخص عیبجو و غیبت کننده» است و در کلام امام منظور همین معنا است.

9 ـ این حدیث، با تعبیرات متفاوتی، در بسیاری از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است. برای آگاهی از این منابع وسیع و گسترده، می توانید به کتاب الغدیر، جلد 3، صفحه 97، مراجعه کنید.

10 ـ در جلد اوّل این کتاب، در شرح خطبه شقشقیه، توضیحات ارزنده ای درباه این مطلب گذشت: صفحات (345 و 353).

11 ـ نهج البلاغه، نامه 53، فرمان به مالک اشتر.

12ـ روضه کافی، صفحه 69، حدیث 26.

13 ـ نهج البلاغه، نامه 47.

14 ـ نهج البلاغه، خطبه 136.

15 ـ سوره نساء، آیه 75.

16ـ بحارالانوار، جلد 41، صفحه 133.