[hadith]وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِی حَجَرَاتِهِ وَ لَکِنْ حَدیثاً مَا حَدیثُ الرَّوَاحِلِ
وَ هَلُمَّ الْخَطْبَ فِی ابْنِ أَبی سُفْیَانَ، فَلَقَدْ أَضْحَکَنِی الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْکَائِهِ، وَ لَا غَرْوَ وَاللَّهِ، فَیَا لَهُ خَطْباً یَسْتَفْرِغُ الْعَجَبَ وَ یُکْثِرُ الْأَوَدَ؛ حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ یَنْبُوعِهِ، وَ جَدَحُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ شرْباً وَبیئاً، فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ الْبَلْوَی، أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَی مَحْضِهِ وَ إِنْ تَکُنِ الْأُخْرَی، «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما یَصْنَعُونَ».[/hadith]
امّا مصرع شعر از امرء القیس است و داستان آن این است که پس از کشته شدن پدرش در میان قبایل عرب می گشت تا این که بر مردی از قبیله بنی خذیله طیّ که او را طریف می گفتند وارد شد، او امرء القیس را گرامی داشت و او نیز طریف را مدح گفت و چندی نزدش بماند و چون پس از این بیمناک شد که طریف نتواند از او حمایت کند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانی وارد شد، و در همان هنگام که او به خالد پناه آورده بود بنو خذیله یورش برده شتران او را به یغما بردند، هنگامی که امرء القیس از غارت شتران خود آگاه شد قضیّه را به خالد شکایت کرد، خالد به او گفت: شتران سواری خود را به من بده تا غارتگران را تعقیب کنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم، امرء القیس پیشنهاد خالد را پذیرفت و شتران سواری خود را در اختیار خالد گذاشت، خالد در پی آنها شتافت، چون به آنها رسید گفت: ای بنی خذیله شما شتران کسی را که به من پناه آورده به غارت برده اید، آنها پاسخ دادند: او در پناه تو نیست، خالد گفت: سوگند به خدا او به من پناه آورده و اینها هم شتران سواری اوست، بنو خذیله چون این را شنیدند به خالد و همراهانش یورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولی به یغما بردند، امرء القیس در این باره چکامه ای سروده که بیت نخست آن این است:
فدع عنک نهبا صیح فی حجراته و لکن حدیث ما حدیث الرّواحل
یعنی: داستان غارت شتران را که در پیرامون آن فریادها برآورده شد رها کن، و لیکن داستانی که شگفت انگیز و مبهم است داستان شتران سواری است.
«نهب» در این جا به معنای چیزی است که به غارت رفته باشد، و حجرات به معنای اطراف است، حدیث دوّمی مبتدا و حدیث اوّل خبر آن است، ما برای تنکیر است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن می افزاید مانند عبارت: «لأمر ما جدع قصیر أنفه» یعنی قصیر برای امر مبهمی بینی خود را برید، در این شعر هم معنای مصرع نخست که گفته است یاد شتران به یغما رفته را که معلوم است رها کن، و لیکن داستانی که پیچیده است و روشن نیست داستان شتران سواری است، یعنی حدیثی مبهم است که چگونگی آن دانسته نیست، ابهام به یغما رفتن شتران سواری از این لحاظ است که گفته شده: خالد بوده که شتران سواری امرء القیس را ربوده است و این امر از نظر شاعر مشتبه و مشکوک بوده است، امّا امام (ع) آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثّل جسته مصرع نخست شعر است، و مطابقت آن با واقعیّتی که آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است، زیرا خلفای پیشین هر چند استبداد ورزیدند و خلافت را به خود تخصیص دادند لیکن داستان آنها را همه می دانند و بر کسی پوشیده نیست، زیرا آنها به سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعیّت خود در نزد رسول اکرم (ص) و بودن آنها از طایفه قریش تمسّک جسته و استدلال کرده بودند.
و امام (ع) در مصرع دوم خطاب می کند که یاد آنها و داستان به یغما رفتن خلافت را در گذشته رها کن، و از آنچه هم اکنون در گیر و دار این حادثه معاویة بن ابی سفیان هستیم سخن گوی، خطب که در مصرع و هلمّ الخطب فی ابن أبی سفیان به کار رفته به معنای رویداد بزرگ است، و مراد ذکر خطب و بیان چگونگی آن است، و چون این مقصود روشن است، مضاف خطب که ذکر است حذف شده است، امام (ع) با بیان مصرع دوّم اشاره به احوال و اوضاع تأسّف آوری فرموده که موجب شده معاویه در برابر او قرار گیرد، و با همه دوری و ناشایستگی او برای خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پیکار پردازد، تا آن جا که نزد بسیاری از مردم نادان، همطراز آن حضرت قرار گرفته است.
فرموده است: «فلقد أضحکنی ألدّهر بعد إبکائه»:
این سخن اشاره به محرومیّت آن حضرت از خلافت در گذشته است، و خنده آن حضرت پس از سپری شدن آن واقعه ناشی از شگفتی او از گردشهای روزگار و وقوع این اوضاع و احوال است، پس از این فرموده است: تعجّبی نیست، یعنی این امر بزرگتر از این است که در برابر آن اظهار شگفتی شود، و در برابر عظمت و اهمیّت این رویداد فرموده است ای وای حادثه ای است که شگفتی را به آخر می رساند، و این حالت نفسانی را به کلّی از میان می برد آن چنان که گویی اصلا شگفتی در عالم وجود ندارد، و این سخن از باب اغراق و مبالغه است، چنان که ابن هانی گفته است:
قد سرت فی المیدان یوم طرادهم فعجبت حتّی کدت لا أتعجّب
و هم ممکن است منظور آن حضرت که فرموده است: و لا غزو و اللّه این باشد که به خدا سوگند اگر انسان به حقیقت دنیا و دگرگونی اوضاع آن بنگرد هیچ تعجّبی نیست، و آنچه پس از این فرموده که: فیا له (یعنی ای وای از این) از سرگرفتن سخن در باره عظمت رویداد گذشته باشد، گفتار آن حضرت که این اتّفاق کژیها را افزون می کند روشن است، زیرا هر کس از دین دوری گیرد به سبب وجود او کژیها و انحرافها افزوده می گردد.
فرموده است: «حاول القوم... ینبوعه»:
منظور از قوم، طایفه قریش است، و مصباح انوار إلهی استعاره برای برگزیدگان خاندان پیامبر اکرم (ص) است. همچنین «ینبوعه» (چشمه آن) برای آنها استعاره است زیرا آنان معدن دین و پایه های آنند، و مناسبت هر دو استعاره روشن است. مقصود آن حضرت از این سخنان این است که آنان کوشیدند خلافت را از جایگاه خود بیرون برند، و این امر را از معدن آن و شایسته ترین محلّ خود که خاندان پیامبر (ص) است زایل و خارج سازند. واژه «شرب» (آبشخور) برای امر خلافت، و لفظ «جدح» (آمیختن) برای تیرگی و کشمکش واقع میان مردم به خاطر این امر، و واژه «وبییء» (وبادار) به ملاحظه این که موضوع خلافت سبب بروز نابودی و کشتار میان آنان می گردد، استعاره شده است.
فرموده است: «فإن ترتفع... »:
یعنی اگر بر من گرد آیند و این محنتها و کینه هایی که دچار آن گشته ایم از میان ما بر طرف شود من آنها را به سرچشمه زلال حقّ رهبری خواهم کرد، و اگر از دشمنی خود دست باز ندارند و بخواهند بدین احوال باقی باشند، هیچ تأسّف و اندوهی بر آنها روا نیست، در این جا امام (ع) به آیه ای از قرآن کریم استشهاد می کند که حاکی تأدیب نفس و وادار کردن آن به ترک تأسف و اندوه برایمان نیاوردن آنهاست، و چون آیه مشتمل بر این است که خداوند به کردار زشت آنها آگاه است مشعر بر تهدید و وعده عذاب به آنها نیز می باشد.