مسأله‌ی بعدی که در نهج‌البلاغه باز بسیار حائز اهمیت است این مسأله است که آیا حکومت یک حق است یا یک تکلیف؟ و امیرالمؤمنین به طور خلاصه و مجمل حکومت را هم یک حق می‌داند هم یک تکلیف. اینجور نیست که هر کسی که برایش شرائط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوه‌هایی که معمولاً طالبان قدرت خوب بلدند آن شیوه‌ها را انجام بدهند، به هر نحوی توانست نظر مردم را جلب کند، این بتواند حکومت کند. حق متعلق به کسان معینی است، این به معنای این نیست که یک طبقه، طبقه‌ی ممتازند. در جامعه‌ی اسلامی همه فرصت و میدان دارند که خود را به آن زیورها بیارایند؛ همه می‌توانند آن شرائط را برای خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم یک فصل استثنائی وجود دارد، اما نهج‌البلاغه بیان خودش را به صورت عامّی ارائه می‌دهد و به این حق بارها و بارها اشاره می‌کند. در اوائل خلافت در خطبه‌ی معروف شقشقیه «انّ محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الّی الطیر»(۱) جایگاه من در خلافت جایگاه میله‌ی گرداننده‌ی سنگ آسیاب است. در هنگامی که جمع شدند شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری» یعنی ای مردم! یا ای مخاطبان من، خود شما می‌دانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولی‌ترم. یک حق معتقد است؛ این چیزی است که در نهج‌البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله «و والله لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورُ الاّ علی خاصه»(۲) مادامی که فقط به من ظلم می‌رود من صبر می‌کنم، تسلیمم، مادامی که کارها بر محور خود انجام بگیرد من در خدمتم، عین همان بیانی که در آغاز خلافت ابی‌بکر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم ایشان بیان فرمودند. «فامسکتُ یدی حتی رأیتُ راجعةً الناس قد رجعت»(۳) اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم، اما دیدم حوادثی دارد به وقوع می‌پیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی صعبتر و غیرقابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حقّ ولایت؛ بنابراین ولایت را یک حق می‌داند و این جای انکار نیست. خوب است همه‌ی مسلمانها به این مسأله با چشم واقع‌بینی نگاه کنند؛ این کاری به بحث غوغایی و جدال‌انگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم و در جوّی مهربان زندگی کنند و اخوت اسلامی را از همه‌ی چیزها بالاتر بدانند، و این یک حقیقت است. امروز وظیفه همین است، همیشه وظیفه همین بوده، اما یک بحث علمی و اعتقادی در نهج‌البلاغه این را به ما نشان می‌دهد. ما نمی‌توانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را که نهج‌البلاغه با صراحت دارد می‌گوید این را ندیده بگیریم. امیرالمؤمنین حکومت را یک حق می‌داند، همچنانی که یک وظیفه نیز می‌داند. یعنی آن روزی که اطراف علی را می‌گیرند «فما راعنی الّا و النّاس کعررف الضبع الی ینثالون علی من کل جانب حتی وطی‌ء الحسنان و شقّ عطفای» مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند. مردم مشتاقانه، نیازمندانه، از علی می‌خواهند که به نیاز آنها پاسخ بگوید، امیرالمؤمنین برای حکومت یک شأن واقعی قایل نیست، حکومت برای علی یک هدف نیست همچنانی که در بحث بعدی باید روشن بشود، اما با این حال حکومت را می‌پذیرد به عنوان یک وظیفه، و می‌ایستد و از آن دفاع می‌کند. «فلو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم‌ لالقیتُ حبلها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بکأس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز»(۴) باز هم برای من حکومت ارزشی ندارد، باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن یک مقام، یک جاه از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین این جمع را سیراب کنم، همچنانی که روز اول کنار نشستم باز هم کنار بنشینم. مؤکداً می‌گوید «دعونی والتسموا غیری»(۵) مرا بگذارید به سراغ دیگران بروید، اما وقتی احساس می‌کند که وظیفه است، احساس می‌کند زمینه آماده است و او می‌تواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آن وقت قبول می‌کند.