از سخنان آن حضرت علیه السّلام است (در اندرز و عبرت گرفتن از گذشتگان):

قسمت اول خطبه:

که آنرا بعد از خواندن «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ، حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابرَ» (سوره 102 آیه 1 و 2) یعنی شما را فخر و سر فرازی بر یکدیگر (از یاد خدا و روز رستخیز) مشغول ساخت تا اینکه به زیارت قبرها رفتید، فرموده (در سبب نزول این سوره گفته اند: قبیله عبد مناف ابن قصی و قبیله سهم ابن عمرو به بسیاری افراد قبیله خود بر یکدیگر فخر می نمودند، چون دو قبیله جمعیّتشان را شمردند افراد طایفه عبد مناف بیشتر گردید، پس طایفه سهم ابن عمرو گفتند: چون بیشتر جمعیّت ما در جاهلیت کشته شده اند ما مرده و زنده هر دو را می شماریم، و پس از شمارش قبیله ایشان بیشتر شد، و گفته اند که آنها به گورستان رفته مرده ها را شمردند):

ای شگفتا چه منظور و مقصود بسیار دوری است (از عقل و خردمندی برای فخر کننده به مردگان) و چه زیارت کنندگان بسیار غافل و بیخبری (از عذاب خدا) و چه کار بزرگ بی اندازه رسوایی، بتحقیق دیار و شهرها را از رفتگان خالی دیدند در حالیکه جای تذکّر و یادآوری بود چه تذکّر و یادآوری و آنها را (به منظور فخر و سر افرازی) از جای دور طلب نمودند (در صورتیکه از مرده زیر خاک پوسیده از هم ریخته در گرو اعمال ناشایسته مانده بایستی عبرت گرفت، از بسیاری غفلت و بیخبری ایشان را مایه افتخار نموده بودند)

آیا به جاهائی که پدرانشان بخاک افتاده فخر میکنند، یا به شماره تباه شدگان بر یکدیگر نازش می نمایند (فخر کنندگان به مرده بد و نفهم مردمانی هستند) از جسدهای افتاده بی جان و حرکتهای از جنبش مانده آنها بازگشت (بدنیا) می طلبند (در صورتیکه عادتا و بدون اراده حقّ تعالی محال است)

و هر آینه مردگان بعبرتها سزاوارترند تا آنکه سبب افتخار باشند، و به دیدار آنها تواضع و فروتنی اختیار نمایند خردمندانه تر است از اینکه آنها را وسیله فخر و ارجمندی قرار دهند بتحقیق با دیده های تار بایشان نگریستند، و راجع بآنها در دریای جهل و نادانی فرو رفتند (و از این جهت به قبرهای آنان افتخار نمودند)

و اگر (سرگذشت) ایشان را از شهرهای فراخ ویران شده و خانه های خالی مانده بپرسند (به زبان حال) می گویند: ایشان گمشده و بدون نشان زیر زمین رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روی نادانی و بیخبری می روید، بر فرق ایشان پا می نهید، و روی جسد آنها قرار می گیرید، و در دور انداخته آنها می چرید (بآنچه از متاع دنیا باقی گذارده اند و دلبسته اید) و در ویرانه های آنها (خانه هایی که از آنها کوچ کرده اند) ساکن می شوید، و همانا روزها بین شما و ایشان بسیار می گریند و بر شما زاری میکنند (زیرا روز و شب زنده ها را به مرده ها می رسانند مانند آنکه خبر مرگ بشما داده از جدائی شما گریان و نالانند).

ایشان پیش رفتگان پایان زندگی شما هستند که به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسیده اند، برای آنان مقامهای ارجمند و سر بلند و وسائل فخر و سرفرازی بود در حالی که گروهی پادشاه و برخی رعیّت و فرمانبر ایشان بودند، در شکمهای برزخ (احوال عالمی که حائل میان دنیا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگیختن و از نظر ما پنهان است) راهی را پیمودند که در آن راه زمین بر آنها مسلّط بوده گوشتهاشان را خورده و از خونهاشان آشامیده است،

پس صبح نمودند در شکاف قبرهاشان جماد و بسته شده که نموّ و حرکت ندارند، و پنهان و گمشده که پیدا نمی شوند، هولها ایشان را نمی ترساند، و بد حالیها آنها را اندوهگین نمی سازد، و از زلزله ها اضطراب و نگرانی ندارند، و به بانگ رعدهای سخت گوش نمی دهند، غائب و پنهان هستند که کسی منتظر بازگشت ایشان نیست، و در ظاهر حاضرند (در گورند و جای دور نرفته اند) ولی در مجالس حاضر نمی شوند، گرد هم بودند پراکنده شدند، و با هم خو گرفته بودند جدا شدند،

از درازی مدّت و دوری منزلشان نمی باشد که خبرهاشان نمی رسد و شهرهاشان خاموش گشته است، بلکه جامی بایشان نوشانده اند که گویاییشان را به گنگی و شنواییشان را بکری و جنبششان را به آرامش تبدیل نموده است، پس ایشان در موقع وصف حالشان بدون اندیشه مانند اشخاص بخاک افتاده خوابیده اند.

اهل گورستان همسایگانی هستند که با هم انس نمی گیرند، و دوستانی که به دیدن یکدیگر نمی روند، نسبتهای آشنائی بینشان کهنه و سببهای برادری از آنها بریده شده است، پس همگی با اینکه یک جا گرد آمده اند تنها و بی کسند، و با اینکه دوستان بودند از هم دورند، برای شب بامداد و برای روز شب نمی شناسند، هر یک از شب و روز که در آن کوچ کرده (و راه گورستان پیموده) اند برای ایشان همیشگی است، (اگر شب بوده آنرا روزی نیاید و اگر روز بود آنرا شبی نباشد)

سختیهای آن سرای را سختتر از آنچه می ترسیدند مشاهده کردند، و آثار آن جهان (پاداش و کیفر) را بزرگتر از آنچه تصوّر می نمودند دیدند، پس آن دو پایان زندگانی (نیکوکاری و بد کرداری زمان بعد از مرگ) برای ایشان کشیده شده تا جای بازگشت (بهشت یا دوزخ) و در آن مدّت منتهی درجه ترس (برای دوزخیان) و امیدواری (برای بهشتیان) هست (چنانکه در قرآن کریم سوره 42 آیه 7 می فرماید: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبیًّا لِتُنْذرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ» یعنی و چنانکه به هر پیغمبری به زبان قوم او وحی نمودیم قرآن را بلغت عرب بسوی تو فرستادیم تا مردم مکّه و آنان را که در اطراف آن هستند از عذاب بترسانی و از روز قیامت که در آمدن آن شکّی نیست و همه «برای وارسی حساب» گرد آیند بیمناک نمائی، نیکوکاران ببهشت روند، و بد کرداران به دوزخ) پس اگر بعد از مرگ به زبان می آمدند (توانائی سخن گفتن داشتند) نمی توانستند آنچه را بچشم دیده و دریافته اند بیان کنند.

و اگر چه نشانه های ایشان ناپدید شده و خبرهاشان قطع گردیده (کسی آنها را ندیده سخنانشان را نمی شنود) ولی چشمهای عبرت پذیر آنان را می نگرد و گوشهای خردها از آنها می شنود که از غیر راههای گویایی (به زبان حال و عبرت) می گویند: آن چهره های شگفته و شاداب بسیار گرفته و زشت شد، و آن بدنهای نرم و نازک بی جان افتاده، و جامه های کهنه و پاره پاره در بر داریم (کفنمان پوسیده انداممان متلاشی گردیده) و تنگی خوابگاه (گور) ما را سخت برنج افکند، و وحشت و ترس را ارث بردیم (آنچه را که پیش رفتگان ما از سختی قبر کشیدند بر ما نیز وارد آمد) و منزلهای خاموش بروی ما ویران گردید (قبرهامان پاشیده شد) اندام نیکوی ما نابود و روهای خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهای ترسناک دراز گشت، و از اندوه رهائی و از تنگی فراخی نیافتیم.

پس اگر بعقل و اندیشه ات حال ایشان را تصوّر نمائی، یا پوشیده شدگی پرده از جلو تو برداشته شود «در حالیکه گوشهاشان از جانوران زیر زمینی نقصان یافته و کر گشته و چشمهاشان بخاک سرمه کشیده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تیزی در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بیداری در سینه هاشان مرده و از حرکت افتاده و در هر عضو ایشان پوسیدگی تازه ای که آنرا زشت می سازد فساد و تباهی کرده، و راههای آسیب رسیدن بآن آسان گردیده در حالیکه اندامشان در برابر آسیب تسلیم و دستهایی نیست که آنها را دفع نماید و نه دلهایی که ناله و فریاد کند» اندوه دلها و خاشاک چشمها را خواهی دید که برای آنها در هر یک از این رسوایی و گرفتاریها حالتی است که به حالت دیگر تبدیل نمی شود، و سختی است که بر طرف نمی گردد.

و چه بسیار زمین بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت آوری را خورده است که در دنیا متنعّم بنعمت و پرورده خوشگذرانی و بزرگواری بوده، هنگام اندوه به شادی می گرائیده، و بجهت بخل ورزیدن به نیکوئی زندگانیش و حرص به کارهای بیهوده و بازیچه چون مصیبت و اندوهی باو وارد می گشت متوجّه لذّت و خوشی شده خود را از اندوه منصرف می نمود،

پس در حالیکه او بدنیا و دنیا باو می خندید (توجّه هر یک بدیگری بود) در سایه خوشی زندگانی بسیار غفلت آمیز ناگهان روزگار او را با خار خود لگد کوب کرد و قوایش را درهم شکست (به انواع بلا و دردها گرفتارش ساخت) و از نزدیک ابزار مرگ به سویش نگاه میکرد، پس او به اندوهی آمیخته شد که با آن آشنا نبود، و با رنج پنهانی همراز گشت که پیش از این آنرا نیافته بود، و بر اثر بیماریها ضعف و سستی بسیار در او بوجود آمد در این حال هم به بهبودی خود انس و اطمینان کامل داشت (احتمال دریافت مرگ را نمی داد)

و هراسان رو آورد بآنچه اطبّاء او را بآن عادت داده بودند از قبیل علاج گرمی به سردی و برطرف شدن سردی به گرمی، پس داروی سرد بیماری گرمی را خاموش نساخته، بلکه بآن می افزود،

و داروی گرم بیماری سردی را بهبودی نداده مگر آنرا بهیجان آورده سخت می نمود، و با داروی مناسب که با طبائع و اخلاط در آمیخت مزاج معتدل نگشت مگر آنکه آن طبائع هر دردی را کمک کرده می افزود، تا اینکه (با سختی و طول مرض و درد) طبیب او سست شده از کار افتاد (ندانست برای بهبودیش چه دارویی بکار برد) و پرستارش فراموش کرد (دل از او برگرفت) و زن و فرزند و غم خوارش از بیان درد او خسته شدند، و در پاسخ پرسش کنندگان حال او گنگ گردیدند (سخنی که نتیجه دهد نگفتند) و نزد او از خبر اندوه آوری که پنهان می نمودند با یکدیگر گفتگو کردند: یکی می گفت: حال او همین است که هست، و دیگری به خوب شدن او امیدوارشان میکرد، و دیگری بر مرگ او دلداریشان می داد، در حالیکه پیروی از گذشتگان پیش از آن بیمار را به یادشان می آورد (می گفت: پیشینیان از این دنیا رفتند ما نیز ناچاریم از ایشان پیروی نموده برویم)

پس در اثنای اینکه او با این حال بر بال مفارقت دنیا و دوری دوستان سوار است ناگاه اندوهی از اندوههایش باو هجوم آورد، پس زیرکی ها و اندیشه های او سرگردان مانده از کار بیفتد، و رطوبت زبانش خشک شود، و چه بسیار پاسخ پرسش مهمّی را دانسته از بیان آن عاجز و ناتوان است، و چه بسیار آواز سخنی که دردناک میکند دل او را می شنود، و (بجهت توانائی نداشتن به پاسخ آن) خود را کر می نمایاند، و آن آواز یا سخن از بزرگی است که او را احترام می نموده (مانند پدر) یا از خردسالی که باو مهربان بوده (مانند فرزند)

و بتحقیق مرگ را سختیهایی است که دشتوارتر است از آنکه همه آنها بیان شود، یا عقلهای مردم دنیا آنرا درک کرده بپذیرند.