و از سخنان آن حضرت است پس از خواندن «ألْهیکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابرَ»:

وه که چه مقصد بسیار دور و چه زیارت کنندگان بیخبر -و در خواب غرور- و چه کاری دشوار و مرگبار. پنداشتند که جای مردگان تهی است، حالی که سخت مایه عبرتند -لیکن عبرت گیرنده کیست- از دور جای دست به مردگان یازیدند. -و به آنان نازیدند- آیا بدانجا می نازند که پدرانشان خفته اند، یا به کسان بسیاری که در کام مرگ فرو رفته اند خواهند کالبدهای خفته بیدار شود، و جنبشهای آسوده در کار. حالی که مایه پند باشند بهتر است تا وسیله فخر و بزرگواری، و در آستانه خواریشان فرود آرند خردمندانه تر، تا نشاندن در سریر بزرگواری. با دیده تار بدانها نگریستند، و نابخردانه نگریستند که چیستند، و اگر از فراخنای خانه های ویران، و سرزمینهای تهی از باشندگان می پرسیدند، می گفتند: آنان به زمین در شدند گمراه، و شما که به جای آنانید، مردمی هستید ناآگاه، سرهاشان را به پا می سپرید، و بر روی پیکرهاشان می کارید، و در آنچه به دور افکنده اند می چرید، و در خانه ها که ویران کردند درید، و روزگاری که میان آنان و شماست، بر شما در گریه و عزاست.

آنان پیش از شما به جایی که مقصد شماست رخت کشیدند، و زودتر از شما به آبشخورتان رسیدند. پایه هایی داشتند بلند، و در جرگه هایی بودند سرافراز و ارجمند. پادشاهان یا رعیت راه خویش را تا به درون برزخ سپردند، و رخت به دل زمین بردند. خاک گوشتهایشان را خورد، و خونهاشان را در خود فرو برد. پس در شکاف گورها بیجان مانده اند، و نارویا و نهان و ناپیدا.

نه از چیزی بیمناکند، و نه از دگرگونیها اندوهناک. نه از زلزله ها ترسان و نه بانگ تندرها را شنوا و از آن هراسان، غایبانی اند که انتظارشان را نبردند، و حاضرانی که از جمع به درند. فراهم بودند و پراکنیدند، و پیوسته بودند و جدا گردیدند.

نه از درازی زمان است و نه از دوری مکان، که خبرهاشان پوشیده مانده است و خانه هاشان خموش گردیده، بلکه جامی به آنان نوشاندند که گویا بودند و گنگ گردیدند، شنوا بودند و از آن پس نشنیدند. جنبان بودند و آرمیدند، گویی چون بیهشان به خاک افتادند و خوابیدند.

همسایگانند و با هم نمی آرمند، و دوستانی اند که به دیدار هم نمی روند. رشته های آشنایی شان پوسیده، پیوندهای برادری شان از هم بریده. همگی تنهایند و با هم در یکجایند، و از هم دورند حالی که رفقایند. نه برای شب بامدادی می شناسند، و نه برای روز شامی می دانند، در هر یک از شب و روز که رخت بر بستند پیوسته در آنند.

خطرهای خانه هاشان را سخت تر از آن دیدند که می ترسیدند، و نشانه ها دیدند بزرگتر از آنچه می سنجیدند. پس این دو پایان -نعمت یا نیران- برای آنان به درازا کشید تا رسید به جایگاه بیم و امید، و اگر سخن گفتندی، در وصف آنچه نگریسته و دیده اند درماندندی.

و هر چند نشانه هاشان ناپدید گردیده است و خبرهاشان بریده، چشم عبرت آنان را دید، و گوش خرد بانگشان را شنید. سخن سردادند بی لب و دهان و چنین گفتند -امّا نه به زبان- که: چهره های شاداب در ترنجید، و تن های نرم پوسید، و ما را پوشاک فرسودگی در بر است و سختی تنگی گور بر سر، وحشت را به ارث می بریم از یکدیگر. سرایهای خاموش بر سرمان فروریخت -و خاک بر پیکرمان بیخت- چندان که زیبایی تن هامان بر پا نماند و آب و رنگ چهره هامان برجا، و ماندنمان در خانه وحشت دراز و دیرپا. نه از اندوهی گشایشی یافتیم، و نه از تنگی جای، فراخی و رهایشی.

و اگر تصویرشان در آیینه خردت آشکار شود، یا آنچه پس پرده نهان است برای تو پدیدار که چسان گوشهاشان از انبوه خزندگان ناشنواست و دیده شان از خاک سرمه کشیده و نابیناست، و زبانهاشان در کام از پس گشادگی و فصاحت بریده است و دلها در سینه هاشان از پس بیداری آرمیده، و در هر یک از اندامهاشان پوسیدگی تازه آسیب رسانیده و آن را زشت و تباه ساخته، و راههای رسیدن آفت را بدانها آسان گردانیده.- در معرض تباهی فتاده- آسیبها را گردن نهاده، نه دستهایی که بلا را باز دارد، نه دلهایی که ناله و فریاد برآرد. دلهایی را بینی از اندوه خسته، و دیده هایی خار غم در آن شکسته، در هر یک از این اطوار ناهنجار حالتی است که دگرگون نشود و سختی ای که بر طرف نگردد.

و زمین چه پیکرها که در کام خود فرو برد، گرانقدر و ارجمند خوش آب و رنگ و دلپسند. در دنیا خوش خورده، در ناز و نعمت به سر برده گاه اندوه به شادی می پرداخت و هنگام مصیبت خود را سرگرم می ساخت تا صفای عیش او تیره نگردد، و نه سپاه اندوه بر لذتش چیره. به ناگاه هنگامی که او به دنیا و دنیا بدو می خندید، و در چار بالش زندگی خویش بیخبرانه می غلطید، روزگار خار مصیبت در دلش خست، و قوتهایش را در هم شکست.

بلاها از نزدیک بدو نگریست، بیماری بدو روی آورد که نمی دانست از کجا و چیست، و اندوهی که نهان درون او را می کافت، و او آن را می جست و نمی یافت، و سستیها در او پدید گردید، حالی که از همه وقت تندرست تر بود و نشانی از بیماری در خود نمی دید. پس هراسان روی به پزشکان آورد و به دستورشان کار کرد. گرمی را به سردی آرام کردن، و سردی را به گرمی به سر کار آوردن. امّا داروی سردی، گرمی را از کار نینداخت، و آنچه برای گرمی به کار می رفت سردی را بیشتر ساخت، و ترکیبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نیاورد، بلکه نیروی هر دردآور را بیشتر کرد. -سر کنگبین صفرا فزود، و روغن بادام خشکی نمود- چندان که تیمار خوار ناتوان شد، و بیماردار سرگردان، و کسان او در وصف بیماری اش وامانده و در پاسخ پرسندگان درمانده، تا خبری را که نهان می کنند. و می دانند، چگونه بدو رسانند.

یکی گوید از این بیماری نرهد، دیگری ایشان را امید بهبودی دهد، و سوّمی تعزیت گوید، که چون او بسی مرد و این هم راه آنان را به سر خواهد برد، و آن گاه که وی آماده جدایی از این جهان است و رها کردن دوستان، ناگهان اندوهی که دارد بر او هجوم آرد. بر روزنه های ادراکش پرده کشیده شود و تری زبان خشکیده، و چه بسیار پاسخها که داند امّا گفتن نتواند، و بانگی دل آزار که شنود و خود را کر نمایاند. نوحه سالمندی که او را بزرگ می شمرد، یا گریه خردسالی که بر او رحمت می آورد، و مرگ را ورطه هایی است دشوارتر از آنچه بتوان وصف کرد، یا در میزان دلهای مردم دنیا توان آورد.