از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که پس از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در وقتی که عبّاس ابن عبد المطّلب و ابو سفیان ابن حرب بقصد بیعت خدمت آن بزرگوار مشرّف شده بودند فرموده:
(بعد از آنکه حضرت رسول از دنیا رحلت نمود، مردم در سقیفه بنی ساعده یعنی در محلّ اجتماع انصار گرد آمده ابو بکر را بخلافت نصب نمودند، ابو سفیان نظر به دشمنی باطنی که با اسلام داشت میخواست میان مسلمانان فتنه انگیزد، لذا با جمعی نزد عبّاس ابن عبد المطّلب رفته گفت تعجّب و نگرانی من از آنست که خلافت از بنی هاشم بیرون رفت و به بنی تیم منتقل گردید و فردا این مرد خشن ناهموار یعنی عمر ابن خطّاب که از بنی عدی است بر ما حکمفرما شده همگی را به زیر فرمان خواهد برد، برخیز تا به نزد علیّ رفته با او بیعت کنیم، چون تو عموی پیغمبر هستی و سخن مرا هم قریش می شنوند هر که با ما مخالفت کرد او را می کشیم پس با جمعی اتّفاق نموده نزد آن حضرت آمدند تا با او بیعت کنند، امیر المؤمنین علیه السّلام چون می دانست منظور ابو سفیان ایجاد اختلاف و فساد میان مسلمانان است چنین فرمود):
ای مردم موجهای فتنه ها را به کشتیهای نجات و رستگاری شکافته از آنها عبور کنید (در کشتی اطاعت و فرمانبرداری ما سوار شده خود را از تلاطم دریای فتنه و فساد نجات دهید که صلاح دین و دنیای شما در آن است) و از راه مخالفت منحرف گردیده قدم بیرون نهید و تاجهای مفاخرت و بزرگی را از سر بزمین گذارید (با بنی تیم «ابو بکر» و بنی عدی «عمر» مدارات نمائید تا از موجهای فتنه و فساد ایمن باشید، زیرا)
رستگار میشود کسیکه با پر و بال (یار و یاور) قیام کند یا راحت و آسوده است آنکه (چون یار و یاور ندارد) تسلیم شده در گوشه ای منزوی گردد (پس اکنون که ما را یاوری نیست اگر حقّ خود را مطالبه نماییم) این مانند آب متعفّن بد بویی است (که گوارا نیست) و لقمه ای است که در گلوی خورنده آن گرفته میشود،
و (در این موقع سزاوار آنست که از حقّ خود چشم پوشیده صبر کنم، زیرا) آنکه میوه را در غیر وقت رسیدن بچیند مانند کسی است که در زمین غیر زراعت کند (طلب امر خلافت در این هنگام که تنها بوده یاوری ندارم مانند چیدن میوه نارس و زراعت در زمین غیر سودی ندارد، بلکه زیان آور است).
پس (چون تنها و بی یاور هستم) اگر سخنی بگویم (و حقّ خود را بطلبم) می گویند برای حرص به امارت و پادشاهی است (چنانکه عمر مکرّر این سخن را گفت) و اگر خاموش نشسته سخنی نگویم می گویند از مرگ و کشته شدن می ترسد،
هیهات بعد از این همه پیش آمدهای سهمگین و پی در پی سزاوار نبود چنین گمانی در باره من برده شود و حال آنکه سوگند بخدا انس پسر ابو طالب به مرگ بیشتر است از انس طفل به پستان مادرش (پس خاموشی من در امر خلافت نه از ترس کشته شدن است)
بلکه سکوت من برای آنست که فرو رفته ام در علمی که پنهان است و اگر ظاهر و هویدا نمایم آنچه را که می دانم هر آینه شما مضطرب و لرزان می شوید مانند لرزیدن ریسمان در چاه ژرف (پس صلاح در آن است که رضاء بقضاء داده شکیبائی ورزم).