[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی معاویة:

فَإِنَّ الْبَغْیَ وَ الزُّورَ یُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِی دینِهِ وَ دُنْیَاهُ، وَ یُبْدیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ؛ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ، وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَی اللَّهِ فَأَکْذَبَهُمْ. فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَ یَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادهِ فَلَمْ یُجَاذبْهُ. وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَ لَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا وَ لَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ؛ وَ السَّلَامُ.[/hadith]

از نامه های امام(علیه السلام) به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه:

نخست لازم است به شأن ورود نامه اشاره کنیم و آن اینکه نویسنده

مصادر نهج البلاغه

آورده است که در یکی از روزهای جنگ صفین که کار جنگ بسیار پیچیده شده بود علی

(علیه السلام)

عمامه رسول خدا را بر سر پیچید و گفت: ای مردم هرکس امروز می خواهد با خدا معامله کند آماده شود. ده هزار نفر یا بیشتر آماده جنگ در رکاب آن حضرت شدند و آن حضرت بعد از خواندن اشعاری حماسی بر لشکر شام حمله کرد. همراهان امام

(علیه السلام)

نیز یکباره حمله ور شدند و تمام صفوف شامیان را در هم شکستند. هنگامی که معاویه این وضع را دید پا در رکاب کرد و آماده فرار شد; ولی عمرو بن عاص توصیه کرد که قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کنند و لشکریان علی

(علیه السلام)

را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن دعوت نمایند و همین امر سبب شد که در لشکر عراق اختلاف بیفتد. در این هنگام معاویه نامه ای به علی

(علیه السلام)

نوشت که خلاصه اش چنین است: کار جنگ طولانی شده هر کدام از ما خود را بر حق می داند. گروه زیادی در این میان کشته شدند و من می ترسم آینده بدتر باشد و ما در آینده در پیشگاه خدا مسئول خواهیم بود. من تو را به چیزی دعوت می کنم که صلاح امت و باعث حفظ خون ها و دفع فتنه و دشمنی است و آن اینکه دو نفر حَکَم که مورد رضایت ما باشند یکی از یاران من و دیگری از یاران تو در میان ما مطابق فرمان خدا حکم کند. از خدا بپرهیز و به حکم قرآن راضی باش. والسلام».

امام

(علیه السلام)

در پاسخ، نامه مورد بحث را نوشته است که مشتمل بر نصایح مستدلی به معاویه و هشدار به اوست درباره عاقبت شوم اعمالش که مایه ندامت و خسران و پشیمانی است همان عاقبتی که برای هر کس که در برابر دعوت شیطان تسلیم شود و زمام خود را به او بسپارد مسلّم است.

در بخش دیگری از این نامه، امام

(علیه السلام)

اعلام می دارد که مسأله حکَمیّت قرآن را پذیرفته است نه به علّت دعوت معاویه، بلکه به منظور عظمت و حرمت قرآن.

نصیحت جامع به معاویه:

امام(علیه السلام) در این نامه کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را به معاویه یادآور می شود که اگر پند امام(علیه السلام) را به گوش جان شنیده بود و به کار بسته بود آن همه فساد در جهان اسلام پیدا نمی شد و شجره شوم بنی امیّه در سرزمین مقدّس اسلام رشد و نمو نمی کرد.

نخست به صورت اندرزی کلّی می فرماید: «(بدانید) به یقین ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت می افکند و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد»; (وَإِنَّ الْبَغْیَ وَ الزُّورَ(2) یُوتِغَانِ(3) الْمَرْءَ فِی دینِهِ وَدُنْیَاهُ، وَیُبْدیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ).

آری هیچ چیز بدتر از ظلم و گفتار باطل نیست، زیرا انسان را فریب داده و به وادی های خطرناکی می کشاند که هیچ گونه راه بازگشتی از آن ندارد و دین و دنیایش را بر باد می دهد و در افکار عموم مردم فردی فاسد و مفسد معرفی خواهد شد.

در دومین نکته می فرماید: «من می دانم که آنچه (از سوی خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهی آورد»; (وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِک مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ).

بسیاری از شارحان نهج البلاغه، این جمله را اشاره به خونخواهی دروغین عثمان از سوی معاویه می دانند، زیرا آنها که دستشان به خون عثمان آغشته بود و یا با سکوت و ترک یاری او شریک در قتل او بودند، برای پیشرفت کار خود و تحمیق عوام، مطالبه خون عثمان را عنوان کردند و از امام خواستند که قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا قصاص کنند; ولی امام(علیه السلام) می فرماید: با این کار هرگز به مقصود خود نخواهی رسید و تو و همدستانت که شریک قتل عثمان بوده اید هرگز نمی توانید خون او را مطالبه کنید و قاتلان را به قصاص برسانید.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله «مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ» حکومت شام باشد که معاویه آن را از امام(علیه السلام) درخواست کرده بود. امام(علیه السلام) می فرماید: من هرگز تو را به چنین حکومتی منصوب نخواهم کرد. گواه بر این احتمال مطلبی است که در نامه 17 گذشت.

احتمال دیگری نیز از سوی بعضی از شارحان در اینجا داده شده و آن اینکه امام(علیه السلام) می فرماید: تو هرگز به دنیایی که می خواهی نخواهی رسید و چند روز حکومت با تمام حوادث و مشکلاتش امری است زود گذر و بیهوده و مرگ بار. شاهد این تفسیر جمله ای است که در بعضی از نقل های این نامه پیش از این جمله آمده است که می فرماید: «فَاحْذَرِ الدُّنْیَا فَإِنَّهُ لاَ فَرَحَ فِی شَیْء وَصَلْتَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَلَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِک مَا قُضِیَ فَوَاتُه; از دنیا بپرهیز، زیرا آنچه از زرق و برق دنیا نصیب تو می شود شادی آفرین نیست و من می دانم تو به آنچه فرمان الهی بر از دست رفتن آن صادر شده نخواهی رسید».(4)

سپس امام(علیه السلام) در سومین نکته از نامه خود به معاویه هشدار می دهد تا از خواب غفلت بیدار گردد، می فرماید: «گروهی (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند; ولی خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند)»; (وَقَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا(5) عَلَی اللهِ فَأَکْذَبَهُمْ).

شارحان نهج البلاغه غالباً این جمله را اشاره به طلحه و زبیر و پیروانشان که برای رسیدن به خلافت آتش جنگ جمل را روشن کردند می دانند. آنها هم پیمان شده بودند که از پای ننشینند تا حکومت بصره را به دست آورند و در صورت توانایی گسترش دهند; ولی همگی ناکام و سردمداران کشته شدند و بقیه شکست سختی خوردند و عایشه که از رهبران اصلی این جنگ بود مورد عفو امام(علیه السلام) واقع شد و شرمسار به مدینه بازگشت و به این ترتیب جمله «فَأَکْذَبَهُمْ; خداوند آنها را تکذیب کرد و دروغشان را ظاهر ساخت» انجام گرفت.

آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین نکته خود به معاویه هشدار می دهد که به یاد روز قیامت باشد و از عواقب کار خویش در آن روز نگران گردد، می فرماید: «از آن روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام داده اند، شادند و کسانی که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند سخت پشیمانند»; (فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبطُ(6) فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ(7) عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَ یَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ(8) الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادهِ(9) فَلَمْ یُجَاذبْهُ).

آری در آن روز نیکان شاد و مسرورند و در عین حال تأسف می خورند که چرا بیشتر و بهتر عمل نکردند و بَدان به سبب سیئات اعمال و کیفرهایی که با چشم می بینند سخت نادم می شوند.

قرآن مجید روز قیامت را «یَوْمُ الْحَسْرَة» شمرده است آنجا که می فرماید: «(وَأَنْذرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الاَْمْرُ وَهُمْ فی غَفْلَة وَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ); آنها را از روز حسرت (روز رستاخیز) بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان می یابد (بهشتیان به سوی بهشت و دوزخیان به سوی دوزخ می روند) ولی (امروز) آنها در غفلتند و ایمان نمی آورند».(10)

در آیه 54 سوره یونس می خوانیم: «(وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِی الاَْرْضِ لاَفْتَدَتْ بهِ وَأَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَقُضِیَ بَیْنَهُمْ بالْقِسْطِ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ); اگر آنها و هر کس ستم (بر خویشتن و دیگران) کرده تمامی آنچه را روی زمین است در اختیار داشته باشد (همه را برای نجات خویش) فدیه می دهد. و هنگامی که عذاب را ببینند (سخت پشیمان می شوند اما) پشیمانی خود را کتمان می کنند (مبادا رسواتر شوند) و در میان آنها به عدالت داوری می شود، و ستمی بر آنها نخواهد شد».

در بعضی از نسخ نهج البلاغه «یَغْتَبَطُ» به صورت صیغه مجهول آمده و مفهومش این است: آنها که کار نیک کرده اند مورد غبطه واقع می شوند و این تعبیر با مفهوم غبطه سازگارتر است.

سپس امام(علیه السلام) در آخرین نکته پس از اندرزهای تکان دهنده پیشین به سراغ هدف اصلی نامه می رود و می فرماید: «تو ما را به حکمیّت قرآن دعوت کردی در حالی که خود اهل قرآن نیستی. (ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولی مقصود ما پاسخ به تو نبود، بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم والسّلام»; (وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَلَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا، وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ، وَالسَّلاَمُ).

به یقین معاویه اهل قرآن نبود و قراین تاریخی نشان می دهد ایمان درستی به آن نداشت، بلکه قرآن را ابزاری برای رهایی از شکست قطعی و رسیدن به اهداف خود قرار داده بود.

در کتاب صفین آمده است: هنگامی که لشکر شام قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کردند، امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «عِبادَ اللهِ إنّی أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلی کِتاب اللهِ وَلکنَّ مُعاوِیَةَ وَعَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَابْنَ أبی مُعیط وَحَبیبَ بْنَ مُسْلِمَة وَابْنَ أَبی سَرْح لَیْسُوا بأَصْحاب دین وَلا قُرآن إنّی أعْرَفُ بهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتهُمْ أطْفالاً وَصَحِبْتُهُمْ رِجالاً فَکانُوا شَرَّ أطْفال وَ شَرَّ رِجال; ای مردم من سزاوارترین کسی هستم که به دعوت قرآن پاسخ می گویم و لیکن معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح نه دین دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما می شناسم. از کوچکی با آنها بودم و در بزرگسالی نیز با آنها سر و کار داشتم آنها بدترین کودکان و بدترین مردان بودند».(11)

از این عبارت معلوم می شود که امام(علیه السلام) به این حکمیت ساختگی و دروغین قرآن هرگز راضی نبود; ولی جمعی از یاران ناآگاه، آن را بر امام تحمیل نمودند و هنگامی که عاقبت سوء آن را مشاهده کردند پشیمان شدند و عجب اینکه بر قبول حکمیت از سوی امام معترض شدند.


پی نوشت:

1 . سند نامه: این نامه در کتاب صفین نصر بن مزاحم و همچنین کتاب صفین ابن دَیزیل که هر دو پیش از مرحوم سید رضی می زیستند آمده است. همچنین در کتاب الفتوح احمد بن اعثم کوفی که او نیز قبل از سید رضی می زیسته مشروح تر از آنچه سید رضی آورده ذکر شده است که نشان می دهد از منبع دیگری آن را گرفته است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 383 و 384).

2 . «الزُّور» زور بر وزن «کور» در اصل از ریشه «زَوْر» بر وزن «غور» به معنای قسمت بالای سینه گرفته شده سپس به هر چیزی که از حد وسط منحرف گردد اطلاق شده و از آنجا که سخنان باطل از حق منحرف گشته به آن زور گفته می شود. شهادت زور نیز به معنای شهادت دروغ و باطل است.

3 . «یُوتَغانِ» از ریشه «وَتَغ» بر وزن «وجب» به معنای هلاک شدن و فاسد گشتن و هنگامی که به باب افعال برود به معنای هلاک کردن و فاسد نمودن است.

4 . ر.ک: بحارالانوار، ج 32، ص 537.

5 . «تَأَلَّوا» از ریشه «اَلِیّة» بر وزن «عطیة» به معنای سوگند یاد کردن، گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل برود (مانند واژه مورد بحث) به معنای هم قسم شدن می آید. در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای این واژه تَأَوَّلُوا آمده که در اینجا به معنای تفسیر به رأی است; یعنی گروهی برای رسیدن به اهداف خود آیاتی از قرآن را بر طبق میل و هوای نفس خویش تأویل کردند.

6 . «یَغْتَبطُ» از ریشه «غِبْطه» به معنای شادی و سرور است و گاه به معنای حسد نیز به کار رفته (اما نه حسد به معنای آرزوی سلب نعمت از دیگری، بلکه به معنای رسیدن به نعمت هایی است که نصیب دیگران شده).

7 . «أَحْمَدَ» از ریشه «حَمْد» در اینجا به معنای شایسته ستایش یافتن است.

8 . «أمْکَنَ» از ریشه «امکان» در اینجا به معنای آسان کردن و وسایل کاری را فراهم نمودن است که نتیجه آن سلطه بر چیز یا شخصی می شود.

9 . «قِیاد» به معنای افسار است و از ریشه «قِیادَة» به معنای رهبری کردن گرفته شده است.

10 . مریم، آیه 39.

11 . صفین، ص 489.