[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی عثمان بن حنیف الأنصاری و کان عاملَه علی البصرة و قد بلَغَه أنه دُعِی إلی وَلیمة قوم من أهلها، فمَضی إلیها- قوله:

أَمَّا بَعْدُ، یَا ابْنَ حُنَیْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا

،

تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ؛ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ مَا أَیْقَنْتَ بطِیب [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.[/hadith]

إلیْ عُثْمانِ بْنِ حُنَیْفِ الأنْصاری ـ وَکانَ عامِلُهُ عَلَی الْبَصْرَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ أنَّهُ دُعی إلی وَلیمَةِ قَوْم مِنْ أهْلِها، فَمَضی إلیْها ـ قَوْلُهُ.

از نامه های امام(علیه السلام) به عثمان بن حنیف انصاری، فرماندار بصره، است، بعد از آنکه خبر به آن حضرت رسید که به میهمانی جمعی (از مرفهین) اهل بصره دعوت شده و او هم در آن میهمانی شرکت کرده است.(1)

نامه در یک نگاه:

این نامه از نامه های بسیار مهم نهج البلاغه است که درس های فراوانی به همه پویندگان راه حق و مخصوصاً زمامداران و مسئولان کشورهای اسلامی می دهد

 

و شامل چند بخش است:

  1. ابتدا امام

(علیه السلام)

به مخاطب خود که عثمان بن حنیف; فرماندار بصره است خبر می دهد که گزارش شرکت او در میهمانی یکی از اشراف بصره به او رسیده است. در ضیافتی که فقط ثروتمندان حضور داشتند و سفره ای پرنعمت و رنگارنگ بوده است، حضرت او را به جهت شرکت در چنین ضیافتی سرزنش می فرماید.

  1. در بخش دوم به او یادآور می شود که هر کس باید در زندگی، پیشوا و رهبری داشته باشد. آن گاه زندگی خودش را به عنوان پیشوا و رهبر برای او شرح می دهد که چگونه به دو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفا کرده و ثروتی نیز برای خود نیندوخته است; ولی تأکید می فرماید: من انتظار ندارم که همچون من زندگی کنی. انتظار من این است که ساده زیستی و تقوا و پرهیزکاری را فراموش نکنی.

  2. در بخش دیگری از این نامه به داستان فدک اشاره می فرماید و می گوید: تنها چیزی که از ثروت دنیا در دست ما بود، فدک بود که آن را هم حسودان و دشمنان اهل بیت پیغمبر اکرم

(صلی الله علیه وآله)

از دست ما گرفتند; هر چند من نیازی به فدک و غیر فدک ندارم. پایان زندگی همگی ما مرگ و سرانجام خانه ما گوری تنگ و تاریک است.

  1. در بخش دیگری به این نکته مهم اشاره می کند که ساده زیستی من از آن رو

 

نیست که امکان برخورداری از مواهب مادی دنیا را ندارم، بلکه به آن دلیل است که وظیفه خطیر رهبری مردم را بر عهده دارم و این موقعیت ایجاب می کند که در سختی ها و تلخی های زندگی با ضعیف ترین مردم شریک باشم; شبانگاه سیر نخوابم در حالی که در گوشه و کنار کشور اسلام گرسنه ای سر به بالین بگذارد.

  1. در بخش دیگری پاسخ به این سؤال می دهد که ممکن است بعضی بگویند اگر علی بن ابی طالب چنین غذای ساده ای داشته باشد باید چنان ضعیف باشد که نتواند در میدان جنگ آن شجاعت ها و رشادت ها را نشان دهد; ولی آگاه باشید درختان بیابانی که از آب و غذای کمتری استفاده می کنند چوب های محکم تری دارند.

  2. در آخرین بخش این نامه (که مرحوم سید رضی بعد از حذفِ بعضی از قسمت ها به نقل آن پرداخته است); امام

(علیه السلام)

دنیا را مخاطب قرار داده و آن را به شدت از خود می راند و از زرق و برق دنیا اعلام بیزاری می کند. آن گاه پس از ستایش کسانی که مسئولیت های واجب خود را در پیشگاه الهی انجام داده و به عبادت و شب زنده داری می پردازند بار دیگر عثمان بن حنیف را مخاطب قرار داده و او را به تقوای الهی و ساده زیستی فرا می خواند تا از آتش دوزخ رهایی یابد.

دعوت نماینده امام به میهمانی پرزرق و برق!

امام(علیه السلام) در بخش اوّل این نامه عثمان بن حنیف انصاری را که از اصحاب با فضیلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بود و از سوی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به فرمانداری بصره انتخاب شده بود مخاطب ساخته و در تعبیراتی سرزنش آلود می فرماید: «اما پس (از حمد و ثنای الهی) ای پسر حنیف! به من گزارش داده اند که مردی از جوانان (ثروتمند و اشرافی) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانی خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفته ای و) به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که غذاهای رنگارنگ و ظرف های بزرگ طعام یکی از پس از دیگری پیش روی تو (به وسیله خادمانش) قرار داده می شد»; (أَمَّا بَعْدُ، یَا ابْنَ حُنَیْف: فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَة فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ(2) الاَْلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ!).

«فِتْیَة» جمع فتی در اصل به معنای جوان نوخواسته و شاداب است و گاهی به افراد صاحب سن و سالی که دارای زندگی پرنشاطی هستند نیز اطلاق می شود و در اینجا به معنای اشراف است.

«مَأْدُبَة» از ریشه «ادب» به معنای دعوت های رسمی و قابل توجّه است که در آن آداب رعایت می شود.

«جِفَان» جمع جَفْنة (بر وزن وزنه) به معنای ظرف های بزرگ غذاخوری است. این تعبیر نشان می دهد که مجلس مورد نظر در این نامه مجلس گسترده ای بوده که گروهی از اشراف در آن دعوت داشتند و انواع غذاها بر سر سفره آماده بوده است.

آن گاه امام(علیه السلام) می افزاید: «من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود»; (وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْم، عَائِلُهُمْ(3) مَجْفُوٌّ(4)، وَغَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ).

امام(علیه السلام) عیب بزرگ این سفره را انحصاری بودن آن برای اغنیا ذکر کرده است. اگر غذاهای رنگارنگ منحصر به آنها نبود و گرسنگان و نیازمندان هم از آن بهره می گرفتند، اشکال بسیار کمتری داشت، بنابراین پرزرق و برق بودن و استفاده از انواع غذاهای گوناگون از یک سو و محروم بودن مستمندان از سوی دیگر ایراد مهم آن سفره بوده است که اگر والی بودن عثمان بن حنیف را بر آن بیفزاییم اشکال آن بیشتر می گردد.

از ادامه بحث استفاده می شود که این سفره ایراد چهارمی هم داشته و آن وجود اموال مشتبه به حرام در آن بوده است، زیرا در ادامه می فرماید: «به آنچه در دهان می گذاری و می خوری بنگر، آنچه حلال بودنش برای تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکی و حلال بودنش یقین داری تناول کن»; (فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ(5) مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ(6)، وَمَا أَیْقَنْتَ بطِیب وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ).

این نکته قابل توجّه است که امام(علیه السلام) به قدری مراقب کارگزاران خود بوده و در حرکات و رفتار آنها دقت می کرده که کوچک ترین نقطه ضعفی نداشته باشند تا جایی که حتی شرکت در یک مهمانی نامناسب را بر آنها خرده می گرفته و با نامه بلندبالایی مملوّ از نصایح مختلف به آنها هشدار می داده و نصیحت می فرموده است. کاری که شاید در هیچ جای دنیا معمول نبوده و نیست.

در میان نامه های امام(علیه السلام) به کارگزاران خود این قبیل نامه ها کم نیست و همگی نشان می دهد که امام(علیه السلام) نهایت تدبیر را در امر کشورداری رعایت می کرده است.

نکته دیگر اینکه نظر مبارک امام(علیه السلام) این است که حاکمان و مقامات برجسته حکومت اسلامی همیشه در کنار مردم و توده های مستضعف باشند و به مرفهان بی درد که توقعشان از همه بیشتر و یاریشان به هنگام یاری دادن از همه کمتر است، هرگز اهمّیّتی ندهند. تجربه نشان داده که در مواقع بحرانی تنها گروه اوّل مدافعان سرسخت و ایثارگران بی منّتند.


نکته:

عثمان بن حنیف کیست؟

در کتاب الاعلام زرکلی آمده است که عثمان بن حنیف از صحابه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت و در عصر خلیفه دوم به موجب تقوا و پاکدامنی خاصی که داشت مأمور اندازه گیری سرزمین های خراجی عراق و سپس والی بصره شد. هنگامی که فتنه جمل رخ داد انصار عایشه به او پیشنهاد کردند که همراه آنها بر ضد علی(علیه السلام) بجنگد (در حالی که او والی بصره بود). او از این کار خودداری کرد. طرفداران عایشه تمام موی سر و صورت و ابروهای او را کندند و با همان حال نزد عایشه بردند. او گفت: رهایش کنید. عثمان بن حنیف خدمت علی(علیه السلام) آمد و در جنگ جمل همراه آن حضرت بود. سپس ساکن کوفه شد و در دوران خلافت معاویه چشم از جهان فرو بست.(7) بعضی نیز گفته اند که در زمان خلافت معاویه در مدینه از دنیا رفت.

جالب اینکه در کتاب استیعاب ابن عبد البر آمده است: هنگامی که عراق فتح شد، خلیفه دوم با یارانش مشورت کرد چه کسی مصلحت است به عراق برود و والی آنجا باشد؟ همگی بالاتفاق گفتند: عثمان بن حنیف مناسب است و افزودند که او می تواند بیش از این را هم اداره کند، زیرا بصیرت و عقل و معرفت و تجربه فراوانی دارد.(8)

در کتاب مستدرکات علم رجال الحدیث آمده است که او و برادرش، سهل بن حنیف در زمره دوازده نفری بودند که به ابو بکر ایراد کردند و اعمال او را زیر سؤال بردند. سپس می افزاید: عثمان و برادرش سهل جزء مأموران خاص علی(علیه السلام) (شرطة الخمیس) بودند که امام(علیه السلام) بهشت را برای آنان تضمین کرد.(9)

در اسد الغابه آمده است که عثمان بن حنیف می گوید: در محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بودم، مرد نابینایی خدمتش آمد عرض کرد دعا کن خدا چشم من را به من باز گرداند. فرمود: چگونه است تو را به حال خود رها کنم؟ عرض کرد نه و چند بار اصرار کرد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو: «اللّهُمّ إنّی أسْئَلُکَ وَأتَوَجَّهُ إلَیْکَ بمُحَمَّد نَبیِّکَ نَبیِّ الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ إنّی تَوَجَّهْتُ بکَ إلی رَبّی فی حاجَتی هذهِ لِتَقْضِیَ لی اللّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فیّ; خداوندا من از تو تقاضا می کنم و به محمد پیامبرت، پیامبر رحمت متوسل می شوم. ای محمد من در حاجتی که به سوی پروردگارم دارم به تو متوسّل می شوم که این حاجتم را بر آوری خداوندا او را شفیع من قرار بده. بعد از این دعا خداوند نور چشمانش را به او باز گرداند».(10)

این سخن را با سخنی از امام علی بن موسی الرضا (طبق نقل رجال مامقانی) پایان می دهیم. امام(علیه السلام) فرمود: عثمان بن حنیف از کسانی بود که بعد از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) وفادار ماند و هیچ گونه تغییری به مسائل خود نداد.(11)


پی نوشت:

1 . سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه تصریح می کند که بخشی از این نامه را پیش از مرحوم سید رضی، صدوق در کتاب امالی خود آورده است. شایان توجّه است که ابن ابی الحدید در شرح این نامه در چند مورد می گوید: در روایت دیگری چنین و چنان آمده که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته و این عبارات متفاوت را از آنجا نقل می کرده است. حتی در یک مورد تعبیر می کند که گروهی فلان عبارت این جمله را چنین نقل کرده اند که تعبیر به گروهی قابل تأمل است. اضافه بر اینها بخش هایی از این نامه، بعد از سیّد رضی در کتاب های متعدّدی مانند خرائج قطب راوندی و روضة الواعظین فتال نیشابوری و المناقب ابن شهر آشوب و ربیع الابرار زمخشری با تفاوت هایی نقل شده است. این تفاوت ها نشان می دهد که آنها نیز منابع دیگری در اختیار داشته اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 373). این نامه را «برّی» (متوفای قرن 7) نیز در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی، ص 81، با اضافاتی آورده است.

2 . جمله «تُسْتَطَابُ لَکَ» به این معناست که انواع خوب (از غذاهای رنگارنگ) برای تو طلب می شود. از ریشه «طیب» به معنای خوب و پاکیزه و لذیذ گرفته شده است.

3 . «عائل» به معنای عائله دار نیازمند است.

4 . «مَجفوّ» به معنای محروم است و کسی که در حق او جفا شده است.

5 . «تَقْضِمُه» از ریشه «قَضْم» بر وزن «فهم» به معنای جویدن و گاه به معنای خوردن است و «مَقْضَم» به غذایی که به دهان می گذارند اطلاق می شود.

6 . «فَالْفِظْهُ» از ریشه «لَفْظ» به معنای بیرون افکندن از دهان است و الفاظ را بدین جهت الفاظ می گویند که گویی از دهان بیرون افکنده می شوند.

7 . الاعلام زرکلی، ج 4، ص 205.

8 . استیعاب، ج 3، ص 89.

9 . مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213.

10 . اسدالغابة، ج 3، شرح حال عثمان بن حنیف، شماره 3571. شبیه همین معنا در مسند احمد، ج 4، ص 138 و مستدرک حاکم، ج 1، ص 519 آمده است. حاکم بعد از نقل این حدیث می گوید: این حدیث صحیح السندی است، هرچند بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند (ای کاش مخالفان نادان توسّل، حدّاقل به مبانی روایی خود مراجعه می کردند تا بدانند چه اندازه در اشتباهند).

11 . رجال مامقانی، شرح حال عثمان بن حنیف.