[hadith]فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذرَنَّ إِلَی اللَّهِ فِیکَ وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بسَیْفِی الَّذی مَا ضَرَبْتُ بهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ؛ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذی فَعَلْتَ مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدی هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّی بإِرَادَةٍ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا. وَ أُقْسمُ باللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدی. فَضَحِّ رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بالْمَحَلِّ الَّذی یُنَادی الظَّالِمُ فِیهِ بالْحَسْرَةِ وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ، "وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ".[/hadith]
اگر فرزندانم چنین می کردند آنها را نمی بخشیدم:
سپس امام(علیه السلام) پس از این سرزنش طولانی چنین نتیجه گرفته و می فرماید: «اکنون از خدا بترس و اموال این گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان»; (فَاتَّقِ اللهَ وَارْدُدْ إِلَی هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).
آن گاه او را شدیداً تهدید می کند و می فرماید: «و اگر به این دستوری که دادم عمل نکنی و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کاری می کنم که عذرم در پیشگاه خدا درباره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه ای بر تو وارد می کنم»; (فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللهُ مِنْکَ لاَُعْذرَنَّ(1) إِلَی اللهِ فِیکَ، وَلاََضْرِبَنَّکَ بسَیْفِی الَّذی مَا ضَرَبْتُ بهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ!).
اشاره به اینکه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشیر نمی کشم و هر کس را که تاکنون با این شمشیر از پای در آورده ام، سرازیر جهنم شده است و به گفته شاعر:
قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن *** به یک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر
در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه چرا کسی که از بیت المال چیزی را ربوده مستحق اعدام باشد در حالی که در حدود اسلامی حداکثر اجرای حدّ سرقت بر وی است. تازه حدّ سرقت هم در اینجا بعید به نظر می رسد، چون شرط آن سرقت از حرز; یعنی جایی است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چیزی از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جاری می شود و می دانیم بیت المال در اختیار این فرماندار بوده نه آنکه در حرز باشد.
در پاسخ این سؤال ممکن است گفته شود: اوّلا: این سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وی آن مال را بر خود حلال می دانسته و این نوعی انکار ضروری دین است.
ثانیاً: امام(علیه السلام) می فرماید: اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن این اموال به بیت المال عمل نکنی و در برابر من مقاومت نمایی در واقع قیام بر ضد امامت کرده ای و می دانیم قیام بر ضد امام مجوز قتل است.
آن گاه امام(علیه السلام) برای تأکید بیشتر و جدی بودن این تهدید می افزاید: «به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)، کاری همچون کار تو کرده بودند هیچ گونه با آنها مدارا نمی کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت المال) تغییر نمی دادند تا زمانی که حق را از آنها بستانم و باطلی را که از ستم های آنها بهوجود آمده از میان بردارم»; (وَ وَاللهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدی هَوَادَةٌ(2)، وَلاَ ظَفِرَا مِنِّی بإِرَادَة، حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَ أُزیحَ(3) الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).
بدیهی است که هرگز منظور امام(علیه السلام) این نیست که امکان دارد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) دست به غصب اموال بیت المال بزنند، بلکه منظور بیان مبالغه در مطلب است که هیچ کس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونیت ندارد.
به بیان دیگر قضیّه شرطیّه که از واژه «لو» و مانند آن استفاده می شود به معنای احتمال وقوع شرط نیست، زیرا این تعبیرات حتی در اموری که محال است برای بیان تأکید مطلب گفته می شود همان گونه که در آیه شریفه «(قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابدینَ); بگو: اگر برای خدا فرزندی بود، من نخستین پرستش کننده او بودم»(4) این تعبیر تأکیدی است بر نفی گفته نابخردانِ اهل کتاب که برای خداوند فرزندی قایل بودند.
امام(علیه السلام)، در این سخن خود روشن می سازد که هرگز مسائل عاطفی نمی تواند حاکم بر احکام الهی باشد و روابط بر ضوابط پیشی نمی گیرد همان گونه که قرآن مجید در مسأله اجرای حد می فرماید: «(وَلا تَأْخُذْکُمْ بهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللهِ); و نباید رأفت (و محبّت کاذب) نسبت به آن دو شما را از (اجرای) حکم الهی مانع شود»(5) و در مورد اجرای حق می فرماید: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلی أَنْفُسکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللهُ أَوْلی بهِما); ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید. برای خدا گواهی دهید، حتی اگر چه به زیان شما، یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد. (چرا که) اگر او (کسی که گواهی شما به زیان اوست) غنی یا فقیر باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند (و لزومی ندارد برای رعایت آنها حق را رها کنید)».(6)
سپس امام(علیه السلام) برای بیدار ساختن او از طریق دیگری وارد می شود که بسیار موثّق و نافذ است، می فرماید: «به خداوندی که پروردگار جهانیان است سوگند می خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته ای از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمی ساخت که آن را به عنوان میراث برای بازماندگانم بگذارم»; (وَأُقْسمُ باللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدی).
اشاره به اینکه این اموال عظیم اگر حلال هم باشد مایه خوشبختی و سعادت انسان نمی شود چه رسد به اینکه حرام باشد، زیرا راهی جز این ندارد که به صورت میراث برای بازماندگانش بگذارد; حساب و وبالش برای اوست و لذّتش برای دیگران. آیا عاقلانه است که انسان دست به چنین کاری بزند. حال اگر از طریق حرام باشد چه مصیبتی برای صاحب آن خواهد بود.
لذا در حدیثی در کتاب کافی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده است که این دعا را می فرمود: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد الْعَفَافَ وَالْکَفَافَ وَارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد الْمَالَ وَالْوَلَدَ; خداوندا به محمّد و آل او و کسانی که او و خاندانش را دوست دارند خویشتن داری و به مقدار نیاز عنایت کن و کسانی که محمّد و اهل بیتش را دشمن می دارند مال (فراوان) و فرزندان (بسیار) روزی ده».(7)
سرانجام امام(علیه السلام) در پایان این نامه اشاره به پایان زندگی و مرگ و حوادث پس از آن می کند تا روح خفته آن فرماندار را بیدار کند و خطری را که در کمین اوست به وی نشان دهد می فرماید: «بنابراین کمی دست نگه دار (و اندیشه کن) گویی به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک ها دفن شده ای و اعمالت به تو عرضه شده است در جایی که ستمگر فریاد حسرت بر می دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته، آرزو می کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند); ولی زمان فرار نیست (و تمام راه ها بسته است)»; (فَضَحِّ(8) رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی(9)، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی(10)، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بالْمَحَلِّ الَّذی یُنَادی الظَّالِمُ فِیهِ بالْحَسْرَةِ، وَیَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ (وَلاتَ حِینَ مَناص)(11)).
امام بزرگوار این معلم بیدارگر و پیشوای هوشیار، مخاطب خود را با این جمله های کوبنده از خواب غفلت بیدار می کند. لحظه مرگ و سپس دفن در زیر خاک ها و به دنبال آن حضور در صحنه قیامت برای حساب و کتاب و سرانجام پشیمانی و تقاضای بازگشت به دنیا را که به هنگام مرگ و در صحنه قیامت دارد به او نشان می دهد و آن را با آیه شریفه «(وَّلاَتَ حِینَ مَنَاص); ولی وقت نجات گذشته بود»(12) مؤکّد می سازد.
نکته:
ابن عباس کیست؟
بی تردید ابن عباس در میان امت و مذاهب مختلف شیعه و اهل سنّت، اشتهار به نیکی و علم و دانش و هوشیاری و خرد دارد و از او با القابی مانند «حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ» و مانند آن یاد می شود. او دوران جوانی خود را در خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) گذراند و حامل احادیث مهمی از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است. او مخصوصاً در تفسیر قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد علی(علیه السلام) و محب او یاد شده است.
از این رو هنگامی که دانشمندان و شارحان نهج البلاغه به این نامه رسیده اند در اینکه مخاطب آن ابن عباس باشد تردید کرده اند. نامه ای که در آن امیرمؤمنان علی(علیه السلام) شدیدترین سرزنش ها را به مخاطب خود نموده و او را به خیانت در اموال بیت المال و حیف و میل آن و بردن مقدار فراوانی از آن از بصره به حجاز وصف می کند.
به خصوص اگر پاسخ های تند و جسورانه ای را که از ابن عباس در پاسخ این نامه نقل شده و در بعضی از کتب تاریخ آمده است در نظر بگیریم مسأله بسیار پیچیده تر می شود. از این رو ناقلان این نامه در برابر آن به سه گروه تقسیم شده اند:
گروهی می گویند: ابن عباس هرچند مقام والایی داشت و از اصحاب برجسته پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بود و در سنین جوانی و یا نوجوانی آن حضرت را درک کرده بود ولی به هر حال او معصوم نبود و صدور چنین لغزشی از او دور نیست و مطابق ضرب المثل مشهور «اَلْجَوادُ قَدْ یَکْبُو; اسب گران قیمتِ تندرو گاهی سکندری می خورد و بر زمین می افتد» از غیر معصوم چنین مطلبی بعید نیست.
گروه دیگری اصرار دارند که مخاطب این نامه ممکن است برادر ابن عباس; عبیدالله بن عباس یا شخص دیگری باشد. آنها به یک سلسه قراین تاریخی متوسّل می شوند که نشان می دهد ابن عباس هرگز دست به چنین کاری نزده است.
بالاخره گروه سوم نتوانسته در این مسأله انتخابی کنند و مانند ابن ابی الحدید آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته اند، آنجا که می گوید: «موضوع این نامه برای من مشکل و پیچیده شده است. اگر بگویم این نقل دروغ است و این کلام را جعل کرده اند و به علی(علیه السلام) نسبت داده اند، با راویان احادیث مخالفت کرده ام، زیرا آنها معتقدند که این نامه از علی(علیه السلام) است و در بسیاری از کتب تاریخی نیز نقل شده است و اگر بگویم مخاطب در آن عبدالله بن عباس است حقایق تاریخی دیگری من را مانع می شود، زیرا می دانم او همواره در کنار امیرمؤمنان(علیه السلام) و مطیع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نیز وفاداری خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ کرد و اگر مخاطب این نامه را شخص دیگری بدانم، نمی دانم به چه کسی نسبت بدهم، زیرا از متن نامه بر می آید که مخاطب در این نامه یکی از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همین دلیل من در اینجا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجیح می دهم».(13)
اما گروه اوّل این سخن را نپسندیده اند و می خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ ابن عباس، اسناد این نامه علی(علیه السلام) نسبت به او را حفظ کنند.
از جمله ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود می گوید: «نباید از ابن عباس چنان کاری را بعید دانست زیرا او معصوم نبود و علی(علیه السلام) هم کسی نبود که در راه حق از احدی بترسد و حقیقت را کتمان کند، هرچند محبوب ترین فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمویش، بلکه لازم است نسبت به خویشاوندان نزدیک در چنین موردی سخت گیرتر باشد.
وانگهی سخت گیری امام(علیه السلام) باعث جدایی ابن عباس از امام نمی شود، چرا که آن حضرت هر یک از یارانش را که مستحق مؤاخذه می دانست، مؤاخذه می کرد; بزرگ یا کوچک، نزدیک یا دور و هنگامی که حق الله را از او باز پس می گرفت و یا آن شخص خودش از کرده خود پشیمان می شد، به همان حال قبل نسبت به او باز می گشت، بنابراین با محبّت عمیق و پیوند خویشاوندی که میان امام(علیه السلام) و ابن عباس وجود داشت، درشتی و مؤاخذه شدید علی(علیه السلام) نسبت به ابن عباس باعث جدایی او نمی شد. امّا اینکه گفته شود مخاطب برادر ابن عباس; یعنی عبیدالله بوده، صحیح نیست، چرا که عبید الله کارگزار امام در یمن بود و چنین مطلبی درباره او نقل نشده است».(14)
طرفداران قول دوم از یک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتوای این نامه هرگز سازگار نیست، زیرا او «حِبْر الأُمّة» و دریای عمیقی از علم و فضل بود و به علی(علیه السلام) عشق می ورزید، و جزء مدافعان درجه اوّل علی(علیه السلام) بود که عدد آنها در آن زمان طوفانی از انگشتان دست تجاوز نمی کرد و حتی در جنگ صفین هنگامی که مسأله حکمیّت مطرح شد امام(علیه السلام) او را برای حکمیّت و قرار گرفتن در برابر مرد شیطان صفتی همچون عمرو عاص پیشنهاد فرمود (هرچند گروهی نادان و ابله با این پیشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهی مثل خودشان ـ ابو موسی اشعری ـ را برای این کار معرفی نمودند و بر آن اصرار ورزیدند). آری جلالت مقام ابن عباس با این امور سازگار نیست; ولی چه کسی مخاطب این نامه بوده است را روشن نساخته اند.
از این گذشته قراین دیگری نیز برای نفی مخاطب بودن ابن عباس در این نامه ارائه کرده اند از جمله اینکه:
-
در امالی مرحوم سید مرتضی آمده است که عمرو بن عبید نزد سلیمان عباسی رفته بود. سلیمان از او پرسید: شنیده ای که علی(علیه السلام) در شعری درباره ابن عباس گفته است: او در همه چیز برای ما فتوا می دهد ولی اموال ما را یک شبه با خود می برد؟ عمرو در پاسخ گفت: ممکن نیست علی چنین چیزی را درباره ابن عباس گفته باشد، چرا که او هرگز از علی(علیه السلام) جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتی در صحنه صلح امام حسن نیز حضور داشت.
-
عمرو بن عبید اضافه کرد چگونه ممکن است آن همه اموال در بیت المال بصره جمع شود با اینکه علی(علیه السلام) به آن نیاز داشت و هر هفته بیت المال را تخلیه می کرد و به نیازمندان می داد و در روز شنبه دستور می داد بیت المال را آب و جارو کنند. با این حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بیت المال بصره جمع کند؟ او به یقین با توجّه به نیاز مردم اموال را به کوفه منتقل می نمود.
-
طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابو عبیده نقل می کند که ابن عباس تا زمان شهادت علی(علیه السلام) در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاویه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اساس خود را از آن جمع کرد و مال مختصری از بیت المال را بر گرفت و گفت: این را به عنوان ارتزاق و حق مستمری خود از بیت المال بر می گیرم (آن گاه به حجاز رفت).
-
مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که در هنگام شهادت علی(علیه السلام) ابن عباس در بصره بود و (فورا) به کوفه آمد و به امام حسن(علیه السلام) ملحق شد و آن روز که امام حسن در صبح شهادت پدر خطبه می خواند، ابن عباس برخاست و مردم را به بیعت با آن حضرت دعوت نمود. مردم نیز اجابت کردند.(15)
-
بر فرض که این داستان مربوط به ابن عباس باشد; ولی در بعضی از روایات آمده است که اولا اموال مزبور اموال کمی بوده، و ثانیاً هنگامی که امام(علیه السلام) به ابن عباس تذکر داد او هم بلا فاصله اموال را باز گرداند و عذرخواهی کرد و امام(علیه السلام) عذرش را پذیرفت، همان گونه که مرحوم تستری از یعقوبی نقل می کند که ابن عباس مقداری از بیت المال را تصرف کرده بود و هنگامی که امیرمؤمنان(علیه السلام) دستور بازگرداندن آن را داد، آن اموال را بازگرداند. سپس مانند آن را از سبط بن جوزی نقل می کند که در پایانش آمده است: ابن عباس از کار خود پشیمان شد و خدمت امام(علیه السلام) عذرخواهی کرد و امام(علیه السلام) عذر او را پذیرفت.(16)
نتیجه اینکه با این روایات مختلف و گاه ضد و نقیض چگونه می توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصیّتی همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقیه معروف اسلام بود، چنین کاری را در آن مقیاس که مخالفان به او نسبت داده اند مرتکب شده باشد.
آیا این احتمال وجود ندارد که عمال بنی امیّه و جیره خواران معاویه که در برابر اموال کبیر و گاه صغیر احادیثی به نفع آنها وضع می کردند و حتی به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نسبت می دادند چنین مطالبی را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روایات آمده است معاویه بعد از نمازهای خود علی(علیه السلام) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و ابن عباس و مالک اشتر و قیس بن عباده را لعن می کرد.(17)
مؤلف بزرگوار معجم رجال الحدیث بعد از نقل این ماجراها می گوید: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده می شود که او مردی جلیل القدر و مدافع امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بود همان گونه که علاّمه حلّی و ابن داود در کتب رجال خود آورده اند. و مرحوم محدّث قمی از شهید ثانی نقل می کند که پس از ذکر چند حدیث در مذمت ابن عباس می گوید: تمام این احادیث ضعیف است.
به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقیق طاووسی ـ بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان(علیه السلام) و یاری و دفاع از آن حضرت که جای شک و تردیدی در آن نیست ـ چه جای تعجب که افرادی بر او حسد بورزند و این گونه نسبت های ناروا را به او بدهند.
به همین دلیل غالب علمای رجال از شیعه و اهل سنّت، احادیث ابن عباس را به عنوان احادیث صحیح و معتبر می پذیرند و به این گونه شبهات درباره او اعتنایی نمی کنند.
بنابراین باید پذیرفت که مخاطب در این نامه شخصی غیر از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقیق او را نشناسیم و تعبیر به ابن عم (مانند تعبیر به برادر و اخ در موارد دیگر) ممکن است کنایه از نزدیکی و مصاحبت بوده باشد و به همین جهت مرحوم سیّد رضی با اینکه در بسیاری از موارد نام مخاطبان نامه را می برد در اینجا نامی از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الی بعض عماله» قناعت کرده است.
این سخن را با حدیثی که مرحوم علاّمه مجلسی در بحارالانوار در تاریخ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل کرده است پایان می دهیم. در این حدیث آمده است که مردی از اهل طائف به هنگامی که ابن عباس بیمار بود; (همان بیماری که در آن دنیا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه ای نشست. ابن عباس بی هوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد. گفت: خلیل و یار من رسول خدا(صلی الله علیه وآله) درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد; هجرتی با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) داشتم و هجرتی با علی(علیه السلام) و نیز به من خبر داد که من در پایان عمر نابینا خواهم شد (و چنین شد)... و نیز به من دستور داد که از پنج گروه بیزار باشم: از ناکثین (پیمان شکنان) همان ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطین (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفین حاضر شدند و از خوارج که در میدان نهروان حضور یافتند و از «قَدَریّه» آنهایی که شبیه نصارا در دینشان بودند و گفتند: هیچ چیزی مقدر نشده (و همه چیز را خدا به ما تفویض کرده است) و از «مرجئه» آنها که شبیه یهود در دینشان شدند. گفتند: خدا آگاه تر است (که گناه کاران نیز اهل بهشتند) سپس گفت: «أللّهُمَّ إنّی أحیی عَلی ما حَیَّ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أبی طالِب وأمُوتُ عَلی ما ماتَ عَلَیْهِ عَلیُّ بنُ أبی طالِب; خداوندا من بر آنچه علی(علیه السلام) بر آن زنده بود زنده ام و بر آنچه او بدرود حیات گفت می میرم» این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.(18)
توجّه داشته باشید که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهی هم به نام او در کنار مقبره اش ساخته اند.
پی نوشت:
1 . «أُعْذرَنَّ» از ریشه «اعذار» به معنای عذر خود را ظاهر ساختن است.
2 . «هَوادَة» به معنای نرمش، صلح و علاقه به کسی است و در اینجا همان معنای اوّل اراده شده است.
3 . «أُزیحُ» از ریشه «اِزاحَة» به معنای زایل کردن است.
4 . زخرف، آیه 81 .
5 . نور، آیه 2.
6 . نساء، آیه 135.
7 . کافی، ج 2، ص 140، ح 3. در همان باب روایات دیگری در همین زمینه آمده است.
-
«ضَحَّ» صیغه امر است از ریشه «تَضْحیة» در اصل به معنای به چرا بردن گوسفندان به هنگام بر آمدن آفتاب است و جمله «فَضَحَّ رُوَیْداً» در جایی گفته می شد که منظور این بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافی سیر شود. سپس این جمله در مواردی که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است.
-
«مَدَی» به معنای پایان کار و رسیدن به سنین بالاست.
10 . «الثَّری» به معنای خاک است.
11 . واژه «لاتَ» برای نفی است و در اصل لاء نافیه بوده و تاء تانیث برای تأکید بر آن افزوده شده است. «مَناص» از ریشه «نوص» به معنای پناهگاه و فریادرس است می گویند: عرب هنگامی که حادثه سخت و وحشتناکی رخ می داده مخصوصاً در جنگ ها این کلمه را تکرار می کرد و می گفت: مناص، مناص; یعنی پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون این مفهوم با فرار مقارن است گاهی به معنای محل فرار نیز آمده است، بنابراین جمله «وَلاتَ حینَ مَناص» مفهومش این است که راه فرار و نجات و پناهگاهی نیست.
12 . ص، آیه 3.
13 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 172.
14 . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 90.
15 . شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، ج 8، ص 89.
16 . همان مدرک، ص 92 .
17 . مجمع رجال الحدیث، ج 10، ص 238، به نقل از طبری.
- بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.