[hadith]وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ، رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ؛ مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَی؛ إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْیَاکَ مَا أَصْلَحْتَ بهِ مَثْوَاکَ؛ وَ إِنْ کُنْتَ جَازعاً عَلَی مَا تَفَلَّتَ مِنْ یَدَیْکَ فَاجْزَعْ عَلَی کُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ إِلَیْکَ؛ اسْتَدلَّ عَلَی مَا لَمْ یَکُنْ بمَا قَدْ کَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ؛ وَ لَا تَکُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلَامِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بالْآدَاب وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بالضَّرْب؛ اطْرَحْ عَنْکَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقِینِ؛ مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ؛ وَ الصَّاحِبُ مُنَاسبٌ؛ وَ الصَّدیقُ مَنْ صَدَقَ غَیْبُهُ؛ وَ الْهَوَی شَرِیکُ الْعَمَی.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص47

در مورد چگونگی رزق و روزی چنین می نویسد: ابو حیان روایت می کند که محمد بن عمر واقدی برای مأمون رقعه ای نوشت و در آن وامداری و عائله مندی و کم صبری خود را متذکر شد. مأمون بر آن رقعه نوشت: تو مردی هستی که دو صفت در تو وجود دارد سخاوت و آزرم، سخاوت تو موجب شده است تا آنچه در دست داری از میان برود، و شرم و آزرم سبب شده است که به این سختی که متذکّر شده ای، گرفتار آیی. اینک برای تو صد هزار درهم فرمان دادیم، اگر ما مقصود تو را فهمیده ایم و آنچه می خواستی، داده ایم، بذل و بخشش خود را بیشتر کن و اگر از عهده بر نیامده ایم به سبب ستم تو بر خودت است و به یاد دارم آن گاه که سرپرست منصب قضاوت رشید بودی، برای من حدیثی را از قول محمد بن اسحاق، از زهری، از انس بن مالک نقل می کردی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به زبیر فرموده است: «ای زبیر گنجینه ها و کلیدهای روزی کنار عرش خداوند است و خداوند متعال روزی بندگان را به میزان هزینه و انفاق ایشان فرو می فرستد هر کس هزینه و انفاقش را افزون کند، روزیش افزون می شود و هر کس آن را اندک دارد، روزیش اندک می شود.» واقدی می گوید: این حدیث را فراموش کرده بودم و اینکه مأمون آن را فرا یادم آورد برای من خوشتر از صله ای بود که بخشید.

ابن ابی الحدید در باره روزی و رزق حساب نشده که گاهی آن به جستجوی آدمی می پردازد و بدون زحمت و کوشش به دست می آید، سه داستان زیر را در باره عماد الدوله بویهی آورده است: پس از شکست و گریز ابن یاقوت از شیراز، عماد الدوله ابو الحسن بن بویه در حالی که دستش از مال تهی بود، آهنگ ورود به شیراز کرد. در صحرا پای اسبش به سوراخی رفت و عماد الدوله از اسب فرود آمد، غلامانش دویدند و پای اسب را از سوراخ بیرون کشیدند، نقبی فراخ پیدا شد. عماد الدوله دستور داد آن را حفر کنند و در آن اموال فراوان و گنجینه های بسیار از ابن یاقوت را یافتند. روزی دیگر در خانه خود در شیراز که پیش از او ابن یاقوت در آن سکونت داشت، بر پشت دراز کشیده بود، ماری را در سقف دید، به غلامان خود دستور داد بالا روند و مار را بکشند. مار از آنان گریخت و وارد چوبها و پروازهای سقف شد. عماد الدوله فرمان داد پروازها را بشکنند

.

مار را بیرون آورند و بکشند، همین که چوبها را کندند بیش از پنجاه هزار دینار ذخیره ابن یاقوت را که آنجا اندوخته بود، پیدا کردند. عماد الدوله به بریدن پارچه و دوختن جامه برای خود و خانواده اش نیاز پیدا کرد. به او گفتند: اینجا خیاط ورزیده ای است که معروف به دینداری و نیکی است و برای ابن یاقوت جامه می دوخته است ولی کر است و هیچ چیز نمی شنود. دستور داد احضارش کردند، هنگامی که آمد ترس و بیم داشت و چون او را پیش عماد الدوله بردند با او سخن گفت که می خواهم برای ما جامه هایی چنین و چنان بدوزی. خیاط شروع به لرزیدن کرد و زبانش بند آمد و گفت ای مولای من به خدا سوگند چیزی جز چهار صندوق از ابن یاقوت پیش من نیست، سخن دشمنانم را در مورد من مپذیر. عماد الدوله شگفت کرد و فرمان داد صندوقها را آوردند، همه آنها را انباشته از زر و زیور و گوهر یافت که امانت ابن یاقوت بود

.