[hadith]وَ رُبَّ بَعِیدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِیبٍ وَ قَرِیبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِیدٍ، وَ الْغَرِیبُ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَبیبٌ، مَنْ تَعَدَّی الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَی قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَی لَهُ، وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بهِ سَبَبٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ مَنْ لَمْ یُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ، قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ إِدْرَاکاً إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلَاکاً، لَیْسَ کُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لَا کُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ، وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ الْأَعْمَی رُشْدَهُ، أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شئْتَ تَعَجَّلْتَهُ، وَ قَطِیعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ، مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ، لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمَی أَصَابَ، إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ، سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ، إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلَامِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً وَ إِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِک.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 5، صفحه 101-95

دوازدهم: بر این مطلب توجه داده است که در میان بیگانگان کسانی هستند که نزدیکتر و سودمندتر از خویشاوند و در میان خویشان کسانی هستند که دورتر از دورند، و این سخن مشهوری است: و به معنای جمله دوّم، قرآن کریم در این آیه اشاره دارد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ».

سیزدهم: توجّه داده است که کسی سزاوار نام بیگانه و غریب است که دوستی برای خود ندارد، گوینده شعر زیر نیز به همین مطلب اشاره دارد: فامیل شخص، پدر و مادر اوست که در زیر سایه آنها زندگی خوشایند است. اگر روزی پدر و مادر از انسان روی گردانند در آن صورت او بیگانه و غریب و تنهاست. توضیح آن که این مطلب به لحاظ محبّت پدر و مادر به اوست. 

چهاردهم: او را متوجّه بر ملازمت و طرفداری از حق نموده است، از آن رو که نقیض آن، یعنی تعدّی و تجاوز از حقّ به باطل، رهگذری تنگ و گذرگاهی باریک دارد. توضیح آن که راه حقّ آشکارا و انسان مأمور به پیروی از آن است، و نشانه های هدایت روی آن نصب شده است، امّا راه باطل، برای رهگذر، راهی تنگ و باریک است، از جهت سرگردانی و گمراهی و راه نیافتن به مصلحت و منفعت، با وجود جلوگیری که وسیله پاسداران راه حقّ از کسانی که مقصدشان باطل است به عمل آمده، راه را بر او می گیرند و گذرگاه را بر او تنگ می کنند تا به راه حق برگردد. این بخش از سخن امام (ع) صغرای قیاس مضمر است، کبرای آن نیز همانند این عبارت است: هر کس راه اعتدال را گذاشت از حق دور شده و ستمکار است. 

پانزدهم: او را متوجّه بر ضرورت قناعت بر حدّ خود یعنی مقدار و جایگاهش در میان مردم، ساخته است. و اکتفا و قناعت بر آن نیز بستگی به شناخت آن دارد، یعنی فطرتی را که آدمی، از قبیل ناتوانی، ستمکاری و کاستی، بر آن فطرت آفریده شده است بشناسد، آن گاه خواهد دانست که او خود نیز چنین است و در آن حال خود را از برتری جویی نسبت به همنوعان و زورگویی بر کسی -به دلیل داشتن زور بیشتر، و یا خودبینی به خاطر نیروی جسمی، یا روحی- باز خواهد داشت و به رفتاری جز آن یعنی فروتنی و خوشرفتاری و اقرار بر ناتوانی و کاستی که در سرشت اوست، اکتفا خواهد کرد. این بخش از بیان امام (ع) به منزله صغرای قیاس مضمری است که در حقیقت چنین است: هر که بر حدّ و اندازه خود اکتفا کند، این قدر و اندازه برای او پایدار ماند. توضیح آن که، متجاوز به ارزش دیگران و آن که از گلیم خود پا بیرون نهد در معرض نابودی است زیرا مردم او را به دیده بدی و زشتی بنگرند. گویند: هر که قدر و منزلت خود را نشناسد، خویشتن را هلاک ساخته است. و بر حدّ و اندازه خود اکتفا کردن باعث آن است که این ناگواریها پیش نیاید و در نتیجه صاحب آن منزلت، پایدار و سالمتر می ماند. کبرای مقدّر چنین است: و هر که بر حدّ و مقدار خود بسنده کند پایدار ماند پس اکتفا کردن بر حدّ و مقدار ضروری و لازم است. 

شانزدهم: او را بر ضرورت داشتن وسیله ای بین خود و خدای متعال آگاه ساخته است، یعنی هر چه از دانش، گفتار و رفتاری که باعث نزدیکی به درگاه الهی شود. کلمه «سبب» را از آن رو برای آنها استعاره آورده که همچون ریسمانی که بدان خود را به مقصود رسانند، او را به سوی خدا و نزدیکی به وی می رساند، بدیهی است که آن استوارترین وسیله است، زیرا ثابت و پایدار است و هر که را که بدان چنگ زند در دنیا و آخرت نجات بخشد. همین عبارت صغرای قیاس مضمری است که در حقیقت چنین است: وسیله ای که بین تو و خداست مطمئن ترین وسیله ای است که در دست داری. و کبرای مقدّر نیز چنین است: و هر چه که دارای این ویژگی باشد شایسته چنگ زدن است. چنان که در آیه مبارکه آمده است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ باللَّهِ فَقَد اسْتَمْسَکَ بالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها».

هفدهم: او را از دوستی با کسی که نسبت به او بی پرواست بر حذر داشته است و این مطلب را به وسیله قیاس مضمری بیان داشته که صغرای آن در حقیقت چنین است: هر که به هنگام نیازمندی تو و توانایی او، بر سود رسانی به تو بی پروا باشد، او دشمن تو است، کلمه دشمن را -از آن رو که بی پروایی از لوازم دشمنی است- از چنان کسی استعاره آورده است، و کبرای مقدّر آن نیز چنین است: هر دشمنی سزاوار اجتناب و دوری است. 

هیجدهم: او را متوجّه ساخته است که ناامیدی از بعضی خواستهای دنیایی، گاهی وسیله ای است برای ایمنی از نابودی و نجات از هلاکت، آنجا که طمع در چنان خواسته ای -مانند طمع رسیدن به سلطنت و نظایر آن- باعث هلاکت می گردد. 

نوزدهم: با عبارت: «لیس کل عورة» (هر زشتی نباید) تا کلمه «رشده»، او را بر این مطلب توجّه داده است که پاره ای از امور ممکن و فرصتها باعث غفلت جوینده بینا از حرکت به جانب هدف خود و مانع راه بردن به سوی آن و رسیدن به آن می شوند، در صورتی که یک فرد نابینا به هدف می رسد. کلمه «بصیر بینا» را برای خردمند زیرک، و نابینا را برای نادان ابله استعاره آورده است هدف از این گفتار، منع از افسوس خوردن و بی تابی کردن نسبت به خواسته هایی است که وصول به آنها ممکن بوده اما از دست رفته اند. 

بیستم: او را سفارش کرده است تا کار بد را تأخیر اندازد و در آن شتاب نکند، و بر این مطلب به وسیله قیاس مضمری توجه داده و صغرای آن را چنین ذکر فرموده است: زیرا تو هر وقت بخواهی می توانی بر انجام آن شتاب ورزی، و کبرای آن نیز در حقیقت چنین است: و هر چیزی که چنان باشد شایسته شتاب نیست، چون از بین رفتنی نیست، و نظیر آن است از سخنان حکمت آمیز عبارت زیر: «پیش از کار بد به کار نیک اقدام کن، زیرا تو همیشه بر کار نیک قادر نیستی در صورتی که به کار بد هرگاه بخواهی توانایی». 

بیست و یکم: او را بر ضرورت بریدن از نادان به وسیله قیاس مضمری توجه داده است که صغرای آن را ذکر کرده و کبرای مقدّر آن نیز چنین است: و هر چه معادل پیوند با خردمند باشد سزاوار است به آن تمایل پیدا کنی و آن را انجام دهی، و بریدن از نادان به لحاظ منفعتی که دارد معادل پیوند با خردمند است، و سودمندی بریدن از نادان همسنگ با زیانی است که در رفاقت با او وجود دارد. 

بیست و دوم: او را توجّه داده است که باید از روزگار بر حذر باشد و دگرگونیهای آن را همواره مد نظر گیرد و پیش از رویدادها با اعمال شایسته خود، آماده باشد. لفظ خیانت را به لحاظ دگرگونی آن، آن هم به هنگام غفلت و ایمنی و اعتماد بدان، استعاره آورده است، زیرا دنیا در چنین شرایطی همچون دوست خیانتکار است. این جمله صغرای قیاس مضمری است که کبرای مقدّر آن چنین می شود: و هر که روزگار به وی خیانت کند، سزاوار است که از آن برحذر باشد. و در سخنان حکمت آمیز آمده است: هر کس روزگار را ایمن پندارد، مرز خطرناکی را نادیده گرفته است. 

بیست و سوّم: با این بیان خود: «هر که روزگار را بزرگ و مهمّ پندارد، روزگار او را خوار گرداند». او را توجّه داده است که نباید زمانه را مهمّ شمرد، مقصود آن بزرگوار روزگار تنها نیست، بلکه از آن رو که روزگار شامل خوبیها و لذّتهای دنیایی است و به وسیله تندرستی و جوانی و امنیّت و نظایر اینها انسان را آماده برای خوشگذرانی می سازد، در نتیجه انسان آن را بزرگ و مهمّ می شمارد، در چنین شرایطی عرفا می گویند روزگار خوش و زمان مهمّی بود. امّا لازمه چنین تصوّری، خوار شمردن صاحب چنان پنداری است، از آن روست که بزرگ شمردن روزگار باعث دل بستن بدان و سرگرم شدن به لذّتهای دنیوی می شود و در نتیجه به خاطر دلبستگی بدان از آمادگی برای آخرت غافل می گردد. آن گاه روزگار به اقتضای طبیعتش او را فریب می دهد و بین او با آنچه از ثروت و مقام و افرادی که مورد علاقه او بوده اند جدایی می اندازد، در نتیجه او که مهمّ و بزرگ صاحب مال و منال بوده است، ناچیز و کوچک و خوار می گردد. این جمله به منزله صغرای قیاس مضمری است که کبرای مقدّر آن چنین است: و هر کس را روزگار خوار سازد، شایسته است که او نیز روزگار را خوار شمارد و بزرگ و مهمّ نپندارد. 

بیست و چهارم: این جمله تیر هر تیر اندازی به هدف نمی رسد، نظیر عبارت دیگری است که گذشت: چنین نیست که هر خواستاری به خواسته خود برسد. مقصود امام (ع) توجه دادن برین است که سزاوار است افسوس نخوردن برخواسته هایی که از دست می رود و نیندیشیدن نسبت به آنچه در طلب آن راه خطا پیموده و یا دیگران او را سرزنش می کنند که او شایسته چنین خواسته ای نیست بلکه دیگران لایق آنند. ابو الطیّب [از شعرای عرب] به همین مطلب اشاره دارد: نه هر که در پی هدفهای والاست به هدفهایش می رسد و نه همه افراد مردان مردند. 

بیست و پنجم: این نکته را یادآور است که تغییر راه و روش و اندیشه و رفتار پادشاه در باره رعیّت و عدول از داد به بیدادگری باعث دگرگونی روزگار مردم است. زیرا زمینه عدالت به زمینه جور و ستم دگرگون می شود. نقل کرده اند، کسری انوشیروان کارگران شهر را جمع کرد در حالی که خود درّی شاهوار را در دست می گرداند. پس رو به مردم کرد و گفت چه چیز برای پیش برد کارها زیانبخش تر است و بیشتر آن را به نابودی می کشاند هر که پاسخ مورد نظر مرا بدهد، این درّ را در دهان او قرار می دهم. هر کدام از آنها سخنی، از قبیل نیامدن باران و آمدن ملخ و نامساعد شدن هوا، گفتند. آن گاه رو به وزیرش گفت: تو بگو من گمان کنم که عقل تو برابر عقل همه رعیّت بلکه هنوز بیشتر است، او در جواب گفت: چیزی که در پیشرفت کارها اثر زیانبخشی دارد، برگشتن راه و روش پادشاه نسبت به ملّت، و روا داشتن ظلم و جور بر آنهاست انوشیروان گفت: رحمت خدا بر پدرت با این عقل، تو پادشاهان را شایسته آن دیدی که آنها تو را بدان شایسته دیدند، و آن درّ را به وی داد و او گرفت در دهان خود نهاد. 

بیست و ششم: او را توصیه کرده است که اگر قصد رفتن به راهی را دارد، از احوال رفیقی که در آن راه است جویا شود به این منظور که اگر او شخص بدی است از او دوری کند، و اگر فرد خوبی است با او همراه شود. زیرا همراه یا صمیمی و خالص است و یا چون آتشی سوزان است، و همچنین، موقعی که قصد سکونت در منزلی را دارد، به خاطر همان منظور، از همسایه جویا شود. این مطلب را به صورت روایت مرفوعه نقل کرده اند. 

بیست و هفتم: او را از گفتن سخن مضحک، از خود یا از قول دیگران، بر حذر داشته است از آن رو که این کار باعث خواری و کاستی هیبت و شکوه انسان در برابر دیگران است.