[hadith]وَ تَلَافِیکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ، وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بشَدِّ الْوِکَاءِ، وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَب مَا فِی یَدَیْ غَیْرِکَ، وَ مَرَارَةُ الْیَأْس خَیْرٌ مِنَ الطَّلَب إِلَی النَّاس، وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَی مَعَ الْفُجُورِ، وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسرِّهِ، وَ رُبَّ سَاعٍ فِیمَا یَضُرُّهُ، مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ، قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ وَ بَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبنْ عَنْهُمْ، بئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ، وَ ظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ، إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً، رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً، وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ، وَ إِیَّاکَ وَ الِاتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی، وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِب، وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ، بَادرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً، لَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ وَ لَا کُلُّ غَائِبٍ یَئُوبُ، وَ مِنَ الْفَسَاد إِضَاعَةُ الزَّاد وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَاد، وَ لِکُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیکَ مَا قُدِّرَ لَکَ، التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ، وَ رُبَّ یَسیرٍ أَنْمَی مِنْ کَثِیرٍ، لَا خَیْرَ فِی مُعِینٍ [مُهِینٍ] مَهِینٍ وَ لَا فِی صَدیقٍ ظَنِینٍ، سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ قَعُودُهُ، وَ لَا تُخَاطِرْ بشَیْءٍ رَجَاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ، وَ إِیَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بکَ مَطِیَّةُ اللَّجَاج.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 5، صفحه 81-72

لغات:

حرفة: تنگی روزی و محرومیّت و ناامیدی. 

اهجر الرّجل: هنگامی که سخن ناروا بگوید. 

رفق: نرمی و مدارا، ضدّ درشتی. 

نوکی: جمع انوک: احمق، نادان. 

فرصة: وقت ممکن. 

ظنین: متهم. 

شرح:

هشتم: عبارت امام (ع): «و تلافیک» (جبران کردن تو)، تا کلمه، «منطقک» (حرف زدن تو)، هشداری است بر لزوم برتری دادن و ترجیح خاموشی بر پرگویی. 

به صورت قیاس مضمری که این عبارت صغرای قیاس است، توضیح آن که خاموشی بسیار هر چند که مستلزم خطا باشد مانند دم فروبستن از گفتن آنچه که سزاوار گفتن است چون سخنان حکمت آمیز و یا سخنی که پاره ای از مصالح را در پی دارد و لیکن بیشتر اوقات ممکن است آن را با سخن بموقع جبران کرد، امّا خطای پرگویی را براستی که نمی شود جبران کرد، و اگر امکان داشته باشد، در نهایت دشواری خواهد بود. از این رو، جبران خاموشی مفرط و زیان آن به وسیله گفتار، آسانتر از جبران زیان پرگویی است. به دلیل زیادی خطا در گفتار است که مردم در مذمّت پرگویی و ستایش خاموشی سخنان بسیاری گفته اند. 

کلمه المنطق (سخن گفتن) احتمال دارد، مصدر میمی باشد، در آن صورت، من برای بیان جنس خواهد بود. و ممکن است اسم مکان یعنی جای سخن گفتن باشد که در آنجا کلمه من برای ابتدای غایت در مکان خواهد بود. و در حقیقت کبرای قیاس چنین است: هر چه که آسانتر است برای تو شایسته تر است. و نتیجه قیاس آن است که جبران سکوت برای تو شایسته تر است، و این خود مستلزم رجحان و برتری خاموشی است. 

نهم: او را متوجّه ساخته بر حفظ مالی که در دست دارد، آن نوع حفظ و نگهداری که شایسته است، و آن عبارت از حدّ وسط بین اسراف و بخل و پستی است. و این عبارت نیز در حقیقت صغرای قیاس مضمر است، و تقدیر کبرا چنین است: و هر چه نزد من محبوبتر است نسبت به درخواست تو از مال دیگران، پس آن برای تو شایسته تر است. 

دهم: او را بر برتری و فضیلت بریدن طمع و نومیدی از آنچه در دست مردم است، متوجّه ساخته است با قیاس مضمری که صغرای قیاس، عبارت «و مرارة الیأس» (تلخی نومیدی)، تا کلمه «النّاس» است و کبرای قیاس چنین است: و هر چه که نیک و خیر باشد، سزاوارتر است که انسان پایبند به آن باشد و خود را بدان آراسته کند. لفظ مرارة (تلخی) را بر ناراحتی و دردی اطلاق کرده است که روح انسانی به سبب نومیدی از خواسته ها احساس می کند، از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب، و همان خود خیر است از آن جهت که لازمه تحمّل آن تلخی، کرامت نفس و بری بودن آن از ذلّت و خواری درخواست و کرنش است، و به همین مطلب شاعر در این شعر خود اشاره دارد: 

«و ان کان طعم الیأس مُرّا فانّه            ألذ و احلی من سؤال الارازل»

یازدهم: او را بر لزوم پایداری در هنگام تنگی رزق و محرومیّت در صورتی که همراه با فضیلت پاکی و آبرومندی باشد، توجه داده است و این که پای بند بودن به عفاف، از طلب ثروتی که باعث خلاف و آلودگی شود، بهتر است. به وسیله قیاس مضمری که صغرایش عبارت مورد ذکر است و کبرای آن نیز چنین است: و هر چه که از ثروت همراه با آلودگی و تبهکاری، بهتر باشد، پایبندی بدان، از رفتن در پی چنان ثروتی بهتر است. و البتّه از آن جهت چنین است که شغل آبرومندانه [با در آمد کم] موجب فضیلت و چنان ثروتی توأم با رذیلت و پستی است. روشن است که عفاف و پاکدامنی همان حدی می باشد که برای نیروی شهوت، فضیلت محسوب می شود و آن حدی است بین دو رذیلت یکی خاموشی شهوت که ناشی از تفریط و دیگری فسق و فجور که ناشی از افراط است. 

دوازدهم: امام (ع) با تمثیل به خود -به عنوان یک شخص اصلی- مخاطب خود را- فرع، منظور نموده- و حکم بر این که او خود، رازدارتر است، از آن رو که وی به خود بیش از دیگران عنایت دارد، به فرزندش هشدار داده است. [چنان که شاعری گفته است:] اگر سینه انسان از نگهداری راز خود به تنگ آمده، پس سینه کسی که راز شرا به او می سپارد، تنگتر خواهد بود. 

سیزدهم: همچنین او را از راه تمثیل و تشبیه متوجّه دوری از شتابزدگی و تأمل در جستن مصالح کرده است با این بیان، که بسا کسی در انجام کاری شتاب می کند که به زیان اوست. پس اصل، شخص شتاب کننده و فرع، همان مخاطب است، و علّت ضرر و زیان، همان شتابزدگی بوده، و حکم عبارت از زیان بردن است. 

چهاردهم: او را متوجّه ترک پرگویی کرده است با تشبیه دیگری که اصل همان شخص پرگو، و فرع آن طرف مخاطب، علّت آن پرگویی و حکم آن یاوه گویی است. و هدف آن است که خود را در ارتباط با پرگوها که عمل آنها با یاوه گویی همراه است، مورد توجّه قرار دهد، و در نتیجه پرگویی را -به دلیل همراه داشتن بیهوده گویی و به دنبال آن، نکوهش- باید ترک کند. 

پانزدهم: او را به ارزش اندیشیدن در کارها متوجّه کرده با این عبارت: «هر که بیندیشد بینا و هوشیار گردد»، یعنی با چشم بصیرت خود، حقایق و سرانجام کارها را ببیند. 

شانزدهم: به او دستور داده است تا با نیکان همدم شود، به وسیله قیاس مضمری که صغرای آن، عبارت: «تکن منهم» -تا از آنها باشی- بر می آید، که در حقیقت چنین است: زیرا همدم بودن با ایشان موجب آن است که از آنها گردی. و کبرای مقدّر نیز چنین است: و هر چه را که باعث شود تا از زمره آنها گردی، باید انجام دهی. 

هفدهم: و همچنین او را مأمور کرده تا از اهل شرّ، کناره گیرد و دوری گزیند، زیرا دوری از آنها باعث می شود تا در دنیا و آخرت در شمار آنها نیاید، و روش استدلال مانند عبارت قبلی است. 

هیجدهم: او را نسبت به زشتی خوردن مال حرام هشدار داده است، تا نهایت اجتناب و دوری را بنماید.

نوزدهم: عبارت «ظُلمُ الضَّعِیف أَفحَشُ الظُّلم» نکوهشی که در ضمن قیاس مضمری فرموده است که صغرای آن همان جمله ای است که ذکر شده است، علّت این که آن زشت ترین نوع ستم است، به جهت این که شخص ضعیف در موضع ترحّم است بنا بر این ستمکاری نسبت به او، جز از دل با قساوت و روحیّه ای به دور از رقّت و رحمت و عدالت، برنمی خیزد، و دیگر این که از طرف شخص ضعیف دفاع و جلوگیری از آن ظلم به عمل نمی آید، بنا بر این چنین ظالمی بیش از هر کسی به دور از عدالت است. و کبرای مقدّر آن نیز چنین است: و هر چه که زشت ترین نوع ستم باشد، دوری کردن از آن سزاوارتر است. 

بیستم: به او هشدار داده است که مدارا کردن در پاره ای از موارد، مانند سختگیری و درشتی است از آن رو که غالبا به مصلحت زیان می رساند و هدف را از بین می برد، بنا بر این، به کار بستن درشتی در چنین موردی غالبا مثل مدارا کردن در جهت ارتباط با مصلحت و رسیدن به هدف است، پس درشتی در چنان موردی بهتر از مدارا کردن است. کلمه خرق (درشتی) اوّل، و کلمه رفق (مدارا) در مرتبه دوّم استعاره برای مدارای اوّل و درشتی دوّم است، به همان دلیل مشابهت که گفتیم، و به همین معنی ابو الطیّب اشاره کرده است: قرار دادن جود و بخشش به جای شمشیر به همان اندازه، به بزرگی انسان زیانبخش است، که قرار دادن شمشیر در جای لطف و بخشش. 

بیست و یکم: توجّه داده است که بعضی از چیزهایی که دارای مصلحت ظاهری است، گاهی دارای مفسده نیز می باشد، با این بیان: بسا دارویی که خود درد است. بعلاوه، بعضی چیزها که مفسده ظاهری دارد، گاهی همراه با مصلحت است، با این عبارت: و دردی که خود درمان است. و در هر دو مورد، کلمه دوا استعاره برای مصلحت و کلمه داء (درد) استعاره برای مفسده است و جهت هر دو استعاره آن است که مانند درد و دوا مصلحت باعث سر و سامان یافتن حال انسان و مفسده باعث تباهی اوست. و به همین معنی متنبّی اشاره کرده است: چه بسا که بدنها به وسیله بیماریها صحّت خود را باز یابند. 

بیست و دوم: هشدار داده است که مبادا از مشورت با کسی، به مطلبی که تنها احتمال مصلحت دارد روی گرداند، هر چند که از طرف مشورت انتظار پند و نصیحت و خیر خواهی را ندارد، بلکه نظر و پیشنهاد او را مورد دقّت و توجّه قرار دهد، چه بسا که خیرخواهانه باشد، و همچنین سزاوار نیست به حرف آن کس که او را خیرخواه می داند اعتماد کند، زیرا ممکن است در این مورد او را گول زده باشد. 

بیست و سوم: او را از دلبستن بر آرزوها منع کرده و بر حذر داشته است، با قیاس مضمری که صغرای آن جمله: «زیرا آرمانها سرمایه کم خردان و ابلهان است». [... مردگان است. نسخه بدل] می باشد. کلمه بضائع (سرمایه ها) را استعاره از تمنیّات آورده است، از آن جهت که شخص ابله، نوعی لذّت خیالی از امور مورد آرزو می برد. که به منزله سود آنهاست چنان که صاحب سرمایه، از سرمایه اش سود می برد. و آن را به کلمه نوکی (ابلهان)، اضافه کرده است، از آن رو که در آرزوها فایده ای وجود ندارد همان طور که ابلهان و کم خردان از سرمایه ها سودی به دست نمی آورند. 

بیست و چهارم: عقل را به مثابه گرد آورنده تجربه ها ترسیم و به عقل عملی اشاره کرده است، یعنی قوّه ای که نفس بر حسب نیاز به تدبیر بدنی که در اختیار دارد و برای تکمیل آن، از این قوّه استفاده می کند. و همان قوّه است که نظرات دارای مصلحت را از مواردی که باید کاری انجام بگیرد، استنباط می کند. زیرا شروع به انجام کاری از روی اختیار که مخصوص انسان است، تنها به وسیله دریافت این که در هر مورد چه باید کرد، میسّر است، و آن دریافت، دریافت نظر کلّی و یا جزئی است که از روی مقدّماتی به دست می آید که بعضی از آنها جزئی محسوسند و برخی کلیّاتی هستند از نوع اولیّات، یا تجربیّات و یا مشهورات و یا ظنیّاتی است که عقل نظری حاکم بر آن است بدون این که اختصاص به مورد خاصّی داشته باشد، و عقل عملی نیز در این مورد از عقل نظری کمک می گیرد. آن گاه به مقدّمات جزئیّه می پردازد تا در نتیجه به نظر و رأی جزئی می رسد، و بر طبق آن عمل می کند، بدین وسیله به هدفهای معاش و معاد خود می رسد. و مقصود وی از این عقل بسیار روشن است، زیرا او شناخته شده است و همو دریافت کننده فرمان در مورد کسب مکارم اخلاقی یعنی کمال عقل عملی است. 

حفظ تجارب (برخورداری از تجربه ها) اشاره دارد به استفاده از این علومی که از روی مشاهدات مکرّر ما از موارد جزئی به دست آمده و در اثر تکرار باعث دریافت یک حکم کلّی گردیده است مانند حکم کلّی: «سقمونیا»، باعث اسهال است. عقل را به برخورداری از تجربه ها معرّفی فرموده است، از آن رو که از جمله ویژگیها و کمالات عقل استفاده از تجربه هاست. 

بیست و پنجم: او را توجّه داده است به این که سزاوار آن است که از بین تجربه ها بر آنهایی بسنده کند که به او پند می آموزند: یعنی در حدی باشد که باعث پند و عبرت است مانند توجّه و نگرش بر حال کسی که بارها ستم می کند و در نتیجه بزودی دچار کیفر الهی می شود، و یا زیاد دروغ می گوید، و مورد غضب واقع می شود. این مطالب به صورت قیاس مضمری است که صغرای قیاس همان است که ذکر شد و در حقیقت چنین است: آنچه باعث پند تو باشد، بهترین تجربه است. و کبرای مقدّر آن نیز چنین می شود: بهترین تجربه ها برای استفاده تو شایسته ترند. نتیجه می دهد: پس هر تجربه که باعث پند شود شایسته تر است، مثل این سخن افلاطون: هر گاه تجربه ای باعث پند گرفتن تو نشود، تجربه نیست، بلکه تو همچنان که بودی بی تجربه و ساده مانده ای. 

بیست و ششم: به او دستور داده است تا در کاری که شایسته انجام است فرصت را غنیمت شمارد و به دلیل پی آمد تأسّف غم انگیز، از ترک چنان عملی بر حذر داشته است، و نام غصّه را از باب نامیدن شی ء به اسم نتیجه اش به طور مجاز بر «فرصت» اطلاق کرده است. 

بیست و هفتم: به او خاطر نشان کرده که شایسته نیست بر نرسیدن به خواسته ها و هدفهایش تأسّف بخورد. با استدلال به قیاس مضمری که صغرای آن قضیّه موجبه ای است در قوّه سالبه، و تقدیر آن چنین است: بعضی از جویندگان به مقصود خود نمی رسند، و تقدیر کبرای آن نیز چنین: و هر کسی که به مقصود خود نرسد، شایسته نیست که از بابت نرسیدن به هدف غصّه بخورد. 

امام (ع) به این جهت این سخن را گفته است که شنونده خود را در زمره آنان فرض کند و در نتیجه بر نرسیدن به هدف خود غمگین نشود. و همچنین است سخن دیگر امام (ع): و چنین نیست که هر مسافری بازگردد. 

بیست و هشتم: او را به ملازمت تقوی توجّه داده است، به وسیله قیاس مضمری که صغرای آن چنین است: از جمله تبهکاریها از دست دادن توشه سفر و ضایع کردن آخرت است. و کبرای آن نیز چنین است: و هر تبهکاری را باید ترک کرد. کلمه الزّاد (توشه)، استعاره است برای تقوا همان طور که قبلا گذشت.

بیست و نهم: او را هشدار داده است که به سرانجام کارها باید توجه داشت، و بهترین آنها را باید برگزید. به وسیله قیاس مضمری که عبارت مورد ذکر در حکم صغراست، که در حقیقت چنین می شود: نتیجه هر کاری یا سودمند است و یا زیانبخش، و کبرای آن نیز چنین است: هر کاری را که چنان پی آمدی داشته باشد لازم است مورد دقّت قرار دهد تا آن را انجام دهد و یا از آن دوری گزیند. 

سی ام: او را توجّه داده است بر ضرورت ترک حرص و طمع، و بر این که مبادا خود را در طلب مال و امثال آن به زحمت اندازد، به وسیله قیاس مضمری که صغرایش همان است که بیان داشته است، و کبرای آن نیز چنین می شود: و هر آنچه مقدر باشد، به تو خواهد رسید، بنا بر این سزاوار نیست که در طلب آن حریص باشی. 

سی و یکم: به او هشدار داده است که در معاملات همچون داد و ستد، باید جانب احتیاط را در پیش بگیرد، به وسیله قیاسی که جمله مذکور صغرای آن است، و دلیل این که بازرگان خود را به زحمت و خطر می اندازد این است که مال دنیا را دوست دارد و علاقه مند به کسب مال است، بنا بر این در مخاطره بی عدالتی نسبت به دیگران است با این که وظیفه او رعایت عدالت و پایداری در راه راست است، ممکن است جنس خوب را برای خودش بگیرد و ناقص را به دیگران بدهد، پس ناگزیر در معرض خطر انحراف از راه راست به جانب تفریط و تقصیر است. و کبرای قیاس چنین می شود: شخصی که خود را در مخاطره می بیند باید جانب احتیاط را در کار مخاطره آمیز خود داشته باشد. 

سی و دوم: پس از آن که او را به ضرورت احتیاط در تجارت و خودداری از ظلم-  ظلم به منظور انباشته کردن ثروت-  متوجّه ساخته است، در همین عبارت، خاطر نشان کرده که، بسا مال اندکی که پر برکت تر از مال بسیار است، تا او بر اندک اکتفا کند، و مقصود از اندک، همان مال حلال است، زیرا آن در آخرت برای شخص عاقل از مال فراوان بی نیاز کننده تر است، چه آن باعث اجر و مزد فراوان است. این عبارت در حکم صغرای قیاس مضمری است که در حقیقت چنین است: مال حلال اندک، بی نیاز کننده تر از مال حرام بسیار است، و کبرای مقدّر آن نیز چنین می شود: و هر چه که باعث بی نیازی از مال حرام بسیار شود باید بدان اکتفا کرد. 

سی و سوم: او را به وسیله قیاس مضمری هشدار داده است تا مبادا در گرفتاریها از مردمان پست کمک بطلبد، کبرای قیاس چنین است: و هر کس آن چنان باشد، پس بهتر است از کمک خواستن از او پرهیز شود، و همین که انتظار خیر از او نمی رود باعث نفی کمک خواستن از اوست، بدیهی است که خیری در اطراف او نیست زیرا پستی او مخالف اقدام وی به کارهای مهمّ و والاست، و هم از آن رو که خوار و زبون بودنش انگیزه شکست و ناتوانی او از مقاومت و پایداری است. و نظیر آن است این سخن بزرگان: هر گاه دست نیاز به طرف شخصی بی کفایت دراز کنی خواهی دید که او مشکل گشای تو نیست. 

سی و چهارم: او را از دوست مورد تهمت به وسیله قیاس مضمری، بر حذر داشته است، که صغرای آن مانند قیاس قبلی است، و مقصود آن است که چنین کسی برای دوستش سودی ندارد، زیرا در باطن وی احتمال شرّ و زیان رساندن به اوست. 

سی و پنجم: به او دستور داده است تا بر آنچه اقتضای روزگار است صبور باشد، هر چند که بر خلاف میل او باشد و مبادا ناراحت و خشمگین شود. 

زیرا آنچه در طبیعت لایق و درخور او بوده است همان است. کلمه «ما» به معنی مدّت و زمان است، لفظ قعود استعاره برای زمانی است که روزی او فراهم و پاره ای از مشکلات او حلّ شده است. وجه شباهت آن است که در آن زمان وی به برخی از مشکلات و نیازمندیهایش دست یافته است. و رفتن در پی آنچه که در آن مدّت امکان ندارد و آرمانهایی را که مقدّمات رسیدن به آنها فراهم نیست، بسا که باعث دگرگونی روزگار شده و جلوگیری از انجام کارهای ممکن گردد. 

چنان که رام بودن [مرکب] و بر وفق مراد بودن لازمه اش سواری بر پشت او و تسلیم بودن آن است، در حالی که اگر افزون طلبی کند و بر او سخت بگیرد، امکان آن را دارد که سرکشی و از صاحبش فرار کند. 

کلمه الذّلة استعاره است برای آرامش و امکان دست یافتن به هدف در آن بخش از زمان، و مقصود از آسان گرفتن روزگار، همگامی با او به مقدار گنجایش روزگار، بدون سختگیری و خشم گرفتن بر اوست، زیرا آن برای انسان رنجی بی فایده است، و به نظیر این مطلب شاعر اشاره دارد: هرگاه روزگار زمام خود را به تو سپرد، آن را به آرامی حرکت ده، و سخت نگیر که سرکش و چموش خواهد شد. 

سی و ششم: او را بر حذر می دارد از این که به شوق سود، همه بود و وجود خود را به خطر اندازد، زیرا ممکن است به جایی برود که بر نگردد یعنی سرمایه و جانش را نیز از دست بدهد، این سخن حمل بر آن صورت می شود که انسان-  با شک نسبت به در امان ماندن-  موجودی خود را به خطر اندازد، امّا با ظنّ و امید به سلامت، خطر محسوب نمی شود. نظیر آن است این سخن بزرگان: هر کس زیاده طلب باشد، اصل سرمایه را از کف بدهد. 

سی و هفتم: او را نسبت به لجاجت و پافشاری در پی کاری که وصول به آن دشوار است، هشدار داده، و با استعاره آوردن لفظ مرکب چموش برای آن، وی را بر حذر داشته است، و جهت شباهت همان است که لجاجت انسان را همچون مرکب چموش به سرانجامی ناپسند می کشاند.