[hadith]وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْحَرْب، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبهِ وَ الْمُغَطَّی عَلَی بَصَرِهِ؛ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّکَ وَ أَخِیکَ وَ خَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی وَ بذَلِکَ الْقَلْب أَلْقَی عَدُوِّی. مَا اسْتَبْدَلْتُ دیناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبیّاً، وَ إِنِّی لَعَلَی الْمِنْهَاجِ الَّذی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ وَ دَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ.[/hadith]

همواره بر طریق هدایت گام بر می دارم:

امام(علیه السلام) در این بخش از نامه به پاسخ بخش دیگری از نامه معاویه می پردازد; معاویه با کلمات زننده و جسورانه و بی ادبانه امام(علیه السلام) را تهدید به جنگ می کند و حضرت را به عنوان کسی که بر چشمش پرده افکنده شده و قلبش زنگار گرفته نام می برد. راستی عجیب است کسی که از بازماندگان عصر جاهلیّت و فرزند سرسخت ترین دشمنان اسلام است به کسی که تمام وجودش از کودکی تا پایان عمر در خدمت اسلام بوده و شجاع ترین مرد عرب شمرده می شود این گونه جسورانه سخن بگوید.

به هر حال می فرماید: «تو مرا به جنگ دعوت کردی (اگر راست می گویی) مردم را کنار بگذار و خودت تنها به میدان بیا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانی چه کسی گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسی پرده بر دیده او افتاده است»; (وَقَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْحَرْب، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ، وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبهِ، وَالْمُغَطَّی عَلَی بَصَرِهِ).

امام(علیه السلام) بی آنکه معاویه را صریحاً به تعبیراتی که خودش داشته خطاب نماید، پاسخ دندان شکنی به معاویه می دهد که اگر در تهدید به جنگ صادق است، به جای اینکه خون های مسلمانان از دو طرف ریخته شود تک و تنها به میدان بیاید و در برابر امام(علیه السلام) قرار گیرد و به یقین معاویه پاسخی برای این پیشنهاد نداشت، زیرا هرگز خود را مرد چنین میدانی نمی دانست.

مرحوم مغنیه از کتاب الامامة والسیاسة نکته جالبی در اینجا نقل کرده که هنگامی که این پیام به معاویه رسید عمرو بن عاص به معاویه گفت: آیا تو می ترسی به میدان علی بروی؟ والله من می روم، هرچند هزار بار کشته شوم; لذا در ایام صفین عمرو بن عاص در برابر علی(علیه السلام) به میدان آمد و امام(علیه السلام) نیزه ای بر او زد و او به زمین افتاد در اینجا عمرو برای نجات خود چاره ای جز این ندید که لباس خود را بالا بزند و عورتش را آشکار سازد، زیرا می دانست امام(علیه السلام) حیا می کند و باز می گردد و از کشته شدن نجات می یابد. به همین دلیل بعد از آن معاویه به عمرو بن عاص می گفت: دو چیز تو را از مرگ نجات داد: اوّل عورتت و دوم حیای علی بن ابی طالب.

سپس امام(علیه السلام) در تأیید این سخن می فرماید: «من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دایی تو در روز بدر، من بر مغز آنها کوبیدم و همان شمشیر اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبه رو می شوم»; (فَأَنَا أَبُوحَسَن قَاتِلُ جَدِّکَ وَأَخِیکَ وَخَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْر، وَذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی، وَبذَلِکَ الْقَلْب أَلْقَی عَدُوِّی).

می دانیم که «عتبة بن ربیعة» پدر هند که مادر معاویه بود روز جنگ بدر در برابر «عبیدة بن حارث» (پسر عموی علی(علیه السلام)) قرار گرفت، امام(علیه السلام) به کمک عبیده شتافت و او را به قتل رساند، برادر معاویه به نام «شیبة بن ابوسفیان» در برابر حمزه قرار گرفت و امام(علیه السلام) به کمک حمزه او را به خاک افکند و دایی معاویه که «ولید بن عتبه» نام داشت به تنهایی در برابر امام(علیه السلام) قرار گرفت و امام(علیه السلام) او را بر خاک افکند.

با توجّه به اینکه «شدخ» به معنای شکستن چیز تو خالی است، این تعبیر امام(علیه السلام) بیانگر این حقیقت است که جد و برادر و دایی معاویه که در روز جنگ بدر کشته شدند جمجمه هایی توخالی داشتند که خالی از مغز متفکّر بود.

در حالی که معاویه در نامه اش الفاظ تند و داغ ولی تو خالی به کار می برد، علی(علیه السلام) تعبیراتی ملایم تر و آمیخته با قوت و قدرت واقعی ذکر می کند. معاویه دعوت به جنگ گروه ها می کند، علی(علیه السلام) او را به جنگ تن به تن; یعنی معاویه را فرا می خواند.

معاویه بی آنکه ادعای خود را با مدرکی تاریخی تأیید کند، سخن می گوید و علی(علیه السلام) دست او را گرفته به سوابق تاریخی روشن و آشکار از جنگ بدر می برد و به او گوشزد می کند که من همان علی بن ابی طالبم و شمشیرم همان شمشیر و قلب نیرومندم همان قلب است و شجاعتم همان شجاعت.

آن گاه به نکته دیگری اشاره می کند و آن ثبات و بقا در مسیر معنوی اسلام است; می فرماید: «من نه بدعتی در دین گذاشته ام نه پیامبر جدیدی انتخاب کرده ام من بر همان طریقی هستم که شما پس از آنکه با اکراه آن را پذیرفتید با میل خود ترکش کردید»; (مَا اسْتَبْدَلْتُ دیناً، وَلاَ اسْتَحْدَثْتُ نَبیّاً. وَإِنِّی لَعَلَی الْمِنْهَاجِ الَّذی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ، وَدَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ).

اشاره به اینکه ابوسفیان و دار و دسته اش روز فتح مکّه با اکراه اسلام را ظاهراً پذیرفتند و قراین تاریخی نشان می دهد که اعتقاد راستین به اسلام نداشت و لذا بعد از آنکه بنی امیّه حکومت را در زمان خلیفه سوم به دست گرفتند، بسیاری از اصول اسلام و سنّت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را زیر پا گذاردند و بیت المال مسلمین را غارت کردند و نیازمندان را که مالک اصلی آن بودند محروم ساختند.

از آنچه در بالا گفته شد معلوم گردید که منظور امام(علیه السلام) از اینکه می فرماید: «شما اسلام را با میل خود ترک کردید»، مربوط به بعد از پذیرش اسلام است; یعنی نخست با اکراه آن را پذیرفتید سپس پس از آنکه قدرت پیدا کردید سنت های پیغمبر را یکی پس از دیگری شکستید. شاهد این سخن آنکه امام(علیه السلام) می گوید: «من هرگز دینم را تغییر ندادم و سنّت را نشکستم»، بنابراین آنچه جمعی از شارحین نهج البلاغه گفته اند که جمله «تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ» راجع به عدم پذیرش اسلام قبل از فتح مکّه است با توجّه به سخنی که امام(علیه السلام) درباره خود می گوید تفسیر صحیحی به نظر نمی رسد. به خصوص که واژه ترک در جایی گفته می شود که انسان قبلاً چیزی را پذیرفته باشد یا به مکانی رفته باشد و یا آن را رها سازد.


نکته ها:

  1. مقایسه شجاعت امام(علیه السلام) با دشمنانش:

از نکات جالبی که درباره میزان شجاعت معاویه و عمرو عاص در تواریخ آمده این است که واقدی مورخ معروف ـ طبق آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده، می نویسد: ـ بعد از آنکه علی(علیه السلام) شهید شد و معاویه بر عریکه قدرت نشست، روزی به عمرو عاص گفت: ای اباعبدالله (کنیه عمرو عاص اباعبدالله بود) هر زمان که تو را می بینم خنده ام می گیرد. عمرو گفت: برای چه؟ گفت: من به یاد روزی می افتم که علی در صفین به تو حمله کرد و تو از وحشت برای اینکه از مرگ حتمی نجات یابی عورت خود را آشکار ساختی (و علی حیا کرد و تو نجات یافتی) عمرو گفت: من هم از دیدن تو بیشتر خنده ام می گیرد، زیرا به یاد آن روز می افتم که علی فریاد زد و تو را به میدان دعوت کرد ناگهان نفس در سینه ات پیچید و زبان در دهانت قفل شد و آب دهانت در گلویت گیر کرد و لرزه بر اندامت افتاد و چیز دیگری از تو سر زد که نمی خواهم بگویم. معاویه گفت چگونه ممکن است چنین چیزی شده باشد در حالی که دو قبیله عک و اشعریون از من حمایت می کردند؟ عمرو گفت: تو خود می دانی که آنچه را گفتم واقع شد در حالی که آن دو قبیله هم اطراف تو را گرفته بودند حال فکر کن اگر به میدان می آمدی چه بر سرت می آمد. معاویه که پاسخی برای این سخن نداشت گفت: ای اباعبدالله شوخی را رها کن و سخنان جدی بگو، ترس و فرار از علی بر هیچ کس عیب نیست; (إنَّ الجُبنَ وَ الفِرارَ مِنْ عَلِیٍّ لا عارَ عَلی أَحَد فِیهِما).(1)  

  1. آیا معاویه در جنگ بدر حضور داشت؟

ابن ابی الحدید می گوید: از استادم نقیب پرسیدم آیا معاویه در جنگ بدر همراه مشرکان حاضر بود؟ گفت: آری سه نفر از اولاد ابوسفیان حنظله، عمرو و معاویه در این جنگ حضور داشتند. یکی از آنها (حنظله) کشته شد و دیگری (عمرو) اسیر گشت و معاویه فرار کرد و پیاده به سوی مکّه به راه افتاد هنگامی که به مکّه رسید هر دو پای او ورم کرده بود و دو ماه معالجه کرد تا بهبودی یافت.

سپس استاد او می افزاید: هیچ یک از مورخان در این مسأله تردید ندارند که حنظله به دست علی(علیه السلام) کشته شد و برادرش عمرو اسیر گشت. علاوه بر این غیر از معاویه کسی در جنگ بدر فرار کرد، که از همه اینها شجاع تر بود و آن عمرو بن عبدُوّد، یکّه تاز میدان بود. او در جنگ بدر حضور داشت و با پای پیاده فرار کرد و هنگامی که به مکّه رسید بیمار بود و بعد از بهبودی در جنگ خندق شرکت کرد و به دست علی(علیه السلام) کشته شد و آنچه از دست امام(علیه السلام) روز بدر رفته بود روز خندق جبران شد.

سپس می افزاید: مردی از اعمش سؤال کرد: آیا معاویه از بدریون بود؟ گفت: آری معاویه در جنگ بدر حضور داشت; ولی در لشکر دشمن.

امام(علیه السلام) نیز در یکی از نامه های خود به داستان فرار معاویه اشاره می فرماید و می گوید: من چیزی را به خاطر تو می آورم که حتماً فراموش نکرده ای، در آن روز که برادرت حنظله کشته شد و برادر دیگرت را اسیر کردم و به سراغ تو آمدم فرار کردی و اگر نه این بود که من فرارکنندگان را تعقیب نمی کنم، تو سومین آنها بودی.(2)


پی نوشت:

1 . از نکات جالب تاریخ اینکه شبیه این داستان درباره بسر بن ارطاة که او را یکی از شجاعان عرب می دانستند واقع شد. ابن عبد البر در کتاب استیعاب (ج 1، ص 164) آورده است که بسر با معاویه در صفین حضور داشت. معاویه بسر را تشجیع به جنگ با امیر مؤمنان کرد و به او گفت: «من شنیده ام تو آرزو داری با او روبه رو شوی اگر بر او پیروز شوی دنیا و آخرت در اختیار توست» و پیوسته او را تشجیع می کرد و به او وعده می داد تا اینکه بسر چشمش به امیر مؤمنان افتاد که در میدان جنگ بود. بسر به سوی امام(علیه السلام) آمد و با امام درگیر شد. حضرت با ضربه ای او را بر زمین افکند او نیز متوسل به همان چیزی شد که عمرو عاص متوسل شده بود; یعنی پیراهن خود را بالا زد و عورت خود را نمایان ساخت. امام از او چشم پوشید همان گونه که از عمرو عاص چشم پوشیده بود (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 316 و 317).

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 84-85.