[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) [إلی معاویة] إلیه أیضا:

وَ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلَابیبُ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بزینَتِهَا وَ خَدَعَتْ بلَذَّتِهَا؟ دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا؛ وَ إِنَّهُ یُوشکُ أَنْ یَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَی مَا لَا یُنْجِیکَ مِنْهُ [مُنْجٍ] مِجَنٌّ. فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ الْحِسَاب وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بکَ وَ لَا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِکَ؛ وَ إِلَّا تَفْعَلْ

،

أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسکَ، فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّیْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِیکَ أَمَلَهُ وَ جَرَی مِنْکَ مَجْرَی الرُّوحِ وَ الدَّمِ. وَ مَتَی کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بغَیْرِ قَدَمٍ سَابقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسقٍ؟ وَ نَعُوذُ باللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابقِ الشَّقَاءِ، وَ أُحَذِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مُتَمَادیاً فِی غِرَّةِ الْأُمْنِیَّةِ، مُخْتَلِفَ الْعَلَانِیَةِ وَ السَّرِیرَةِ.[/hadith]

نامه دیگر امام (ع) به معاویه:

«وَ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ-  إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلَابیبُ مَا أَنْتَ فِیهِ...»،

اول این نامه چنین بوده است: از بنده خدا علی، فرمانروای مؤمنان به سوی معاویة بن ابی سفیان، سلام بر آن که پیرو هدایت باشد، همانا من با نوشتن این نامه به تو، خدایی را می ستایم که جز او، خدایی نیست. امّا بعد، دیدی که دنیا در زمان گذشته چه کارها و دگرگونیهایی بر سر اهل خود آورد، و بهترین باقی مانده از دنیا، همان است که در گذشته بندگان نیکوکار از آن کسب کردند و کسی که دنیا و آخرت را با هم مقایسه کند در میان این دو، فاصله بسیار دوری را مشاهده خواهد کرد.

ای معاویه، بدان که تو، ادعای امری کرده ای که شایسته آن نبودی و نیستی، نه در گذشته و نه در آینده، نه در این زمینه حرف روشنی داری که نتیجه ای داشته باشد و نه شاهدی از کتاب خدا و پیمانی از پیامبرش.

در دنباله این نوشته قسمتهای فوق آمده که با این جمله آغاز می شود: و کیف انت صانع... در این نامه، حضرت معاویه را مخاطب قرار داده و برای این که او را از خواب غفلت بیدار کند، و به یاد گرفتاری آخرتش بیاندازد، از او می پرسد که هنگام فرا رسیدن مرگ و جدایی روح از بدنش چه چاره ای خواهد کرد واژه جلابیت که پوششهای بدن است، استعاره از لذتهای مادی است که بر اثر بهره گیری از متاعهای دنیا نصیب دنیاداران می شود، زیرا این لذتها و متعلقات آنها مانع می شوند از آن که آدمی زندگی اخروی را که در پیش دارد ببیند چنان که لباس بدن را می پوشاند، و لفظ تکشف را که به معنای رفع مانع است، به منظور ترشیح آورده است و چون عبارت «ما انت فیه»، مجمل بوده آن را با ذکر دنیا و ویژگیهایش که خودآرایی کردن و جلوه نمایی است توضیح داده است و تبهّج و خرسندی را به طریق مجاز، به دنیا اسناد داده، زیرا کسی که دنیا را با بهجت و مسرت و لذت بخش کرده است خدای تعالی می باشد، نه خود دنیا، و فعل خدعت، هم مجاز در افراد است و هم مجاز در ترکیب.

مجاز در افراد، به این دلیل است که حقیقت فریب و خدعه در کارهای انسان با دیگران می باشد، اما در این جا آن را به دنیا نسبت داده که به سبب لذات آن چنین وانمود می شود که مقصود بالذات از خلقت دنیا این لذتهاست، و همین حال، کمال حقیقی می باشد، و حال آن که چنین نیست و این چنین وانمودی شباهت به خدعه و فریب حقیقی دارد، اما مجاز در ترکیب به این علت است که عمل خدعه و فریبکاری، از ناحیه خود دنیا نیست که چنین وانمود می شود، بلکه از عوامل دیگری است که منتهی به خدای سبحان می شود، و همچنین این دو نوع مجاز در فعلهای دعتک، قادتک و امرتک وجود دارد. مجاز در افراد چنین است که نفس فعلهای دعوت و قیادت و فرمان دادن، حقیقتهای مسلّمی هستند اما چون تصور کمال لذتهای دنیا، سبب جذب و کشش انسان به سوی آن می شود و لازمه آن هم پیروی و تبعیت است، از این رو این جاذب بودن تصور لذتهای فراوان دنیا را تشبیه به دعوت کردن و فرمان دادن و به جلو کشاندن فرموده است که لازمه اش پیروی و دنبال دنیا رفتن می باشد، بنا بر این اطلاق این افعال بر آن، جذب و کشش مجازی است. و مجاز در ترکیب به این سبب است که این جاذبه و کشش که از تصور کمالات دنیا برای انسان حاصل می شود عمل خود دنیا و متاعهای آن نیست، بلکه در حقیقت کار خدا و آن کسی است که به انسان این آگاهی و درک لذت را عطا فرموده است، و چون پاسخگویی به دنیا و اطاعت و پیروی از آن، گناهی است که انسان را از حدود قرب الهی دور می سازد، لذا حضرت این امور را به عنوان سرزنش و توبیخ و مذمت معاویه ذکر کرده است.

«و انه یوشک»،

این جمله به معاویه هشدار می دهد و او را بر حذر می دارد که با ادعا کردن امری که سزای وی نیست خود را وادار به گناه و نافرمانی حق تعالی نسازد، یعنی ای معاویه نزدیک است آگاه کننده ای تو را بر مرگ و آنچه لازمه آن است از کیفرهایی که بر اثر معاصی و گناهان به تو خواهد رسید آگاه سازد که تو از آن ترس و هراس داری ولی گریزی از آن نیست. ظاهر امر آن است که لذتهای دنیا همانند پرده ای جلو بصیرت، معصیت کار را می گیرد، و تا وقتی که در دنیا در حجاب بدن قرار دارد از آینده پس از مرگ غافل است اما همین که پرده برداشته شد و مرگ فرا رسید به آنچه از خیر و شر که از خود جلو فرستاده و آثار آن که سعادت یا شقاوت است مطلع و آگاه می شود، چنان که در قرآن به این مطلب اشاره فرموده است «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» تا آخر آیه، و بارها در گذشته به این مطلب اشاره شده است.

به یک احتمال اطلاع دهنده و آگاه کننده خداوند سبحان است و به احتمال دیگر منظور، خود حضرت است که با توعید و تهدید به قتل در صورتی که دست از گمراهی و ضلالت خود برندارد، او را هشدار می دهد و با خبر می کند و روشن است که آگاهی او بر این امور پس از فرا رسیدن مرگ اثری ندارد و کسی او را از گرفتاری و کیفر اخروی نجات نمی دهد.

آن گاه امام (ع) پس از تهدید و توبیخ معاویه او را امر می کند که دست از امر حکومت و خلافت بردارد، و سپس به امری پرداخته است که لازمه اش ترساندن و تخویف است و آن چنین است که به وی دستور می دهد که آماده حساب آخرت شود و توشه این سفر پر خطر را با خود بردارد که عبارت از اطاعت خدا و تقوای وی و دوری از معاصی و گناهان او می باشد و به منظور تاکید مطلب، آمادگی برای عالم دیگر را به تعبیر دامن به کمر زدن برای هر امری که نازل می شود تکرار فرموده است و مراد از آنچه نازل می شود، ممکن است جنگ باشد که امام یقین داشت که در آینده واقع می شود، و ممکن است مراد، مرگ یا قتل و حوادث پس از آن باشد و چون این امور حتمی الوقوع می باشد، لذا به جای فعل مضارع به فعل ماضی: «ما قد نزل بک»، تعبیر فرموده است. و بعد او را منع می کند از این که گمراه کنندگان را بر شنوایی خود چیره کند، کنایه از این که گوش به وسوسه های آنان ندهد و اندیشه های آنها را که عمل به آن، سبب واقع شدن در گناه است به مورد اجراء نگذارد، زیرا کار گمراه کننده گمراه کردن است مثل عمرو بن عاص و مروان و دیگر کسانی که معاویه را در کارهایش کمک می کردند.

«و الا تفعل اعلمک بما اغفلت من نفسک»،

کلمه «ما» مفعول فعل اغفلت و «من نفسک» تفسیر و بیان آن می باشد یعنی اگر آنچه گفتم انجام ندهی تو را آگاه خواهم کرد که در اثر غفلت کردن از نفست چه زیانهایی را باید تحمل کنی، و منظور از اغفال نفس، آن است که آن را به خودش واگذارد، و مهیای اطاعت خدا و کسب فضایل -که وی را از هول و هراس جنگ و عذاب آخرت رهایی بخشد- نکند، امام (ع) با این بیان که تو را آگاه خواهم کرد، معاویه را تهدید و توعید فرمود، و چنان که از سیاق کلام معلوم می شود، مراد اعلام به فعل است نه به قول و گفتار، زیرا همین که وی در تنگنای جنگ و قتال قرار می گیرد، می فهمد که این امور بر اثر اغفال نفس و ترک اطاعت خدا به سرش آمده و آسایش و راحت او را گرفته است.

«فانّک... الدم»،

در این جمله حضرت معاویه را به داشتن صفتهای ناپسندی مذمت می کند و با این مطلب به او می فهماند که هم اکنون از خویشتن در غفلت بسر می برد. یکی از ویژگیهای ناپسند معاویه صفت مترف است، به دلیل این که ترف که به معنای ناز و نعمت است سبب تجاوز از حد شایسته ایست که فضیلتی از فروع عفّت می باشد.

ویژگی ناپسند دیگر آن است که شیطان در وجود او، جایگاه خود را گرفته و از او به آرزوی خود، رسیده و همانند روح و خون در جسمش روان است و لازمه این امور آن است که او، منبع تمام صفات رذیله است. و سپس به منظور ملامت و سرکوب کردن معاویه، به این که او کمتر از آن است که به مرتبه ولایت امر و خلافت برسد، با استفهام انکاری از وی سؤال می کند که در چه زمانی خاندان بنی امیه، فرمانروایی امت و سیاست و تدبیر جامعه را به عهده داشته اند.

«بغیر قدم سابق»،

قدم سابق کنایه از پیشگامی در امور و شایستگی برای آن است و با این عبارت امام (ع) اشاره کرده است به این که در عرف متعارف، سابقه عزت و شرافت و پیشگامی در امور، شرط شایستگی در کارهاست و این جمله از سخن امام (ع) در حکم مقدمه صغرای مضمر از شکل اول می باشد که تقدیرش چنین است: شما هیچ گونه پیشقدمی در این امر ندارید، و تقدیر کبری این است، هر کس چنین باشد شایستگی سیاستمداری جامعه و فرمانروایی امت را ندارد، و نتیجه آن است که شما خاندان بنی امیه لیاقت ولایت امری و خلافت را ندارید، و امر روشنی است که در میان بنی امیه کسی که اهل شرف و شایسته برای این امر باشد در کلّ، وجود نداشته باشد. و بعد، به خدا پناه می برد، از شقاوتی که در گذشته از قلم قضای الهی صادر شده است تا به معاویه هشدار دهد که او نیز به دلیل معاصی و گناهانش در معرض این شقاوت قرار دارد، بنا بر این از مخالفت فرمان حق تعالی و گناه دست بردارد، و سپس از دو مطلب، او را بر حذر می دارد:

1-  حرص و طمع زیاد و آرزوهای دراز در امور دنیا که دلیل بر غفلت و بی توجهی او به آخرت می باشد.

2-  دورو بودن او، و این که آشکار و نهانش با هم یکی نیست که نشان نفاق او می باشد.

دلیل اهمیت این دو امر و لزوم بر حذر بودن از آن دو، آن است که لازمه اینها شقاوت و بدبختی آخرت می باشد.