[hadith]أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، الْمُبْتَلَی بهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ. صَاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ. لَوَددْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةَ مِنْکُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُمْ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 4، ص: 303-301

 

جسم هایتان حاضر و عقل هایتان پنهان است!

در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد می کند، به این امید که حرکتی در این ارواح خمود و سُست پیدا شود و پیش از بروز خطرِ شدید، به پا خیزند می فرماید: «ای قومی که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان، و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند». (أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، المُبْتَلَی بهمْ أُمَرَاؤُهُمْ).

در این عبارت، امام(علیه السلام) روی سه نقطه ضعف آنها انگشت می گذارد:

نخست، غایب بودن عقل ها; گویی عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیرِ آن را رها نموده و وجودشان همچون کشوری بدون مدیر و مدبّر باقی مانده است.

دیگر اینکه، هیچگونه حلقه اتّصالی در میان آنها وجود ندارد; هر کدام خواسته ای دارند به اندازه هوای نفس و عقل کوچکشان. بدیهی است! چنین گروهی، هیچ مشکلی را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.

و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند، با آنها بسازند و جانشینی برای آنان نداشتند.

مجموع این صفات سبب می شد که در میدان نبرد با دشمن، کفایت و کارآیی نداشته باشند.

در ادامه این سخن می افزاید: «رهبر شما خدای را اطاعت می کند; و شما او را عصیان می کنید; امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت می کند، ولی آنها اطاعتش می کنند!» (صَاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ یَعْصِی اللهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ).

راستی شگفت انگیز است! کسی که مطیع فرمان خدا است، سزاوارترین فردی است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود; ولی در اینجا قضیه به عکس شد; مطیع فرمان خدا مورد بی مهری قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!

در جمله پایانی این بخش، به تعبیری بر می خوریم که در نهج البلاغه بی مانند است. می فرماید: «به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله می کرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من می گرفت و یک نفر از آنها را به من می داد». (لَوَددْتُ وَاللهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنی بکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْکُمْ، وَ أَعْطَانِی رَجُلا مِنْهُمْ).

تأکیدات متعدّدی که در این جمله آمده، نشان می دهد که این سخن امام(علیه السلام) واقعاً جدّی است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد. شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان یک دهم آن (دینار) ارزش داشت و این نشان می دهد که مردم شام افرادی با انضباط بودند حتّی هنگامی که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند; ولی لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطی نداشتند و حتّی ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت!

در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدی برای این مطلب پیدا می شود.


نکته:

مقایسه روشنی از مردم عراق و شام!

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام، تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند; ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد» در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد، چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ...; هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند».(1)

راستی چرا این اصل قرآنی در مورد عراقیان و شامیان برعکس شد؟

تحلیلهای دقیق، ما را به ریشه های آنچه در کلام امام(علیه السلام) در این زمینه آمده است واقف می کند زیرا:

اوّلا - کوفه یک شهر نوبنیاد جنگی بود و اهالی آن که عمدتاً لشکر امام(علیه السلام) را تشکیل می دادند، از قبائل مختلف ومناطق گوناگون به آنجا آمده بودند و در میان آنها انسجام و هماهنگی و انضباط لازم وجود نداشت. هر کدام برای خود فکر و هدف داشتند و فرهنگ و روشی; در حالی که شامیان از زمانهای قدیم همه در آنجا می زیستند و منسجم و یک پارچه و دارای یک فرهنگ بودند.

ثانیاً - در میان لشکر امام(علیه السلام) گروهی وجود داشتند که به منظور گردآوری غنائم جنگی به آنجا آمده بودند. آنجا که پای غنیمتی در کار بود، مرد میدان بودند و آنجا که سخن از ایثار و فداکاری و شهادت بود، به گوشه ای می خزیدند.

ثالثاً - شامیان به کشور خود به عنوان یک وطن نگاه می کردند و خود را موظّف به دفاع از آن می دیدند، در حالی که لشکر کوفه وطنش جای دیگر بود و هر زمان که نمی توانست در آنجا زندگی کند، راه بازگشت به وطن اصلی برای او باز بود.

اضافه بر اینها، ضعف اراده و آسیب پذیری در برابر فریبهای دشمن که نمونه های آن در جنگ صفّین و سایر حوادث نمایان گشت و عدم معرفت آنها به مقام و موقعیّت امام(علیه السلام) و چشم بستن بر حوادث آینده و گرفتار روزمرّگی شدن، همه اینها عواملی بود که آثارش در میدان نبرد نمایان می شد. نخست دعوت امام(علیه السلام) را برای جهاد اجابت نمی کردند و اگر هم اجابت می کردند در میدان نبرد ضعف و زبونی و سستی و پراکندگی را به زودی ابراز می داشتند.

به همین دلیل، هر بهانه ای را برای فرار از میدان نبرد، مغتنم می شمردند; یک روز می گفتند هوا شدیداً سرد است، بگذار کمی آرام گردد! و امام(علیه السلام) می فرمود: هوا فقط برای شما سرد نیست، برای دشمنتان نیز سرد است. روز دیگر می گفتند: بگذار گرمی هوا کمی فروکش کند، تا آماده میدان نبرد شویم و امام(علیه السلام) می فرمود: «اینها همه بهانه های فرار است: «فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحِّرَ والْقُرِّ تَفِرُّونَ، فَأَنْتُمْ وَاللهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ; جایی که شما از سرما و گرما فرار می کنید، به خدا سوگند! از شمشیر دشمن بیشتر فرار می کنید!»(2)

گویی میدان جنگ باید در فصل بهار باشد: در میان دشتهای پُر گل و مرغان خواننده و مناظر زیبا!

در حدیثی می خوانیم (3): «هنگامی که امام(علیه السلام) مشاهده کرد که اصحابش بعد از جنگ نهروان از حرکت به سوی شام ناخشنودند، آنها را در «نخیله» (لشکرگاهی نزدیک کوفه) گرد آورد و دستور داد از لشکرگاه خارج نشوند و کمتر به سراغ زن و فرزندان بروند تا آماده و ساخته برای جهاد گردند; ولی آنها آهسته و به طور پنهانی از لشکرگاه خارج می شدند و راه کوفه را پیش می گرفتند و جز عدّه ای از یاران خاص امام، با او باقی نماندند; هنگامی که امام چنین دید به کوفه بازگشت و برای مردم خطبه خواند (خطبه ای شبیه خطبه مورد بحث)» و این نشان می دهد که اگر لحن امام در این گونه خطبه ها تند و خشن است، به خاطر سستی شدید و بی وفایی مخاطبان اوست که روح پاک او را سخت آزردند و امام(علیه السلام) برای تحریک آنها به جهاد با دشمنِ خونخوار، چاره ای جز این نداشت.

عامل دیگری که سبب سستی و بی انضباطی لشکر کوفه بود، این بود که سران آنها در دوران حکومت عثمان، در ناز و نعمت فرو رفته بودند; چرا که او بیت المال را بدون حساب و کتاب در میان مردم تقسیم می کرد و برای سران و دوستان و بستگان و نزدیکان خود، امتیازات عجیبی قائل بود; هنگامی که تحت برنامه های حکومت علی(علیه السلام) قرار گرفتند، وضع دگرگون شد و تلخی عدالت، شیرینی تبعیض و ظلم را از کام آنها بیرون فرستاد; مرتّب گلایه داشتند و نق می زدند; این در حالی بود که معاویه برای پیشبرد اهدافش، نه عدالت را به رسمیت می شناخت و نه حکم خدا را! تمام تلاش و کوشش او این بود که هر کس را با درهم و دینار - به هر مبلغی که  باشد - خریداری کند; او تنها به حکومت خویش می اندیشید، نه به اسلام و نه به مردم، و در هنگام لزوم نیز متوسّل به ارعاب و تهدید و شکنجه و قتل می شد.

آری هنگامی که این امور دست به دست هم داد، چنین پدیده ای را در عراق و شام به وجود آورد.

و از اینجا می توان به نکته مهمّی پی برد که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) چقدر مدیر ومدبّر بود که توانست با چنین مردمی در سه جنگ جمل و صفّین و نهروان شرکت جوید و با رعایت تمام ضوابط عدالت اسلامی در آنها برنده شود; هر چند حماقت و نادانی گروهی از لشکریان، سرانجام کار خود را کرد و بخشی از نتایج مثبت را بر باد داد.

اینجاست که به یاد گفته «ابن ابی الحدید» می افتیم; آنجا که می گوید: «علمای کلام از معتزله گفته اند: «هیچ کس در حسن سیاست و صحّت تدبیر، به مقام امام علی(علیه السلام) نرسید; زیرا او گرفتار رعیّتی با خواسته های مختلف و پراکنده و لشکری عاصی و متمرّد بود و با این حال، به وسیله همین گروه، دشمنان را درهم شکست و رؤسای آنهارا از بین برد».(4)

راستی اگر ما بخواهیم قضاوت صحیحی در مورد سیاست امیرمؤمنان علی(علیه السلام) داشته باشیم باید تمام این جهات را در نظر بگیریم; به اضافه اینکه امام(علیه السلام) بهره گیری از هرگونه ابزار نادرست را برای خود حرام می دانست.


پی نوشت:

  1. سوره انفال، آیه 65. 

  2. خطبه 27. 

  3. شرح نهج البلاغه تستری، جلد 10، صفحه 519. 

  4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 7، صفحه 73.