[hadith]وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتِی. اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَاد فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُکُمْ سرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِیبُوا وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا؛ أَ شُهُودٌ کَغُیَّابٍ وَ عَبیدٌ کَأَرْبَابٍ! أَتْلُو عَلَیْکُمْ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا وَ أَعِظُکُمْ بالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا وَ أَحُثُّکُمْ عَلَی جِهَاد أَهْلِ الْبَغْیِ فَمَا آتِی عَلَی آخِرِ قَوْلِی حَتَّی أَرَاکُمْ مُتَفَرِّقِینَ أَیَادیَ سَبَا، تَرْجِعُونَ إِلَی مَجَالِسکُمْ وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِکُمْ. أُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً وَ تَرْجِعُونَ إِلَیَّ عَشیَّةً کَظَهْرِ الْحَنِیَّةِ، عَجَزَ الْمُقَوِّمُ وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 850

امام (ع) در ادامه سخن تقصیر مردم کوفه و راهنماییهای خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدایت و اصلاح امورشان بر می شمارد، و بعنوان مشت نمونه خروار، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان، و دعوت آنها بطور علنی و سرّی بر انجام کارهای شایسته، و پند و اندرز دادن آنها بر اندیشه صحیح در امور را، یادآور می شود. 

کلام امام (ع) نمودی از سخن حق تعالی در حکایت از داستان نوح (ع) است که به درگاه خدا عرضه می دارد: «قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا تا ثُمَّ».

سپس امام (ع) مردمان کوفه را با وجودی که حاضر بودند به غایبان، و در صورتی که ادّعای بندگی خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبیه کرده است. جهت تشبیه این است که اشخاص حاضر از موعظه و نصیحت پندی می گیرند، اما افراد غایب چون قادر به شنیدن نیستند از پند و اندرز سودی نمی برند. وقتی که افراد حاضر پند گیرنده نباشند با افراد غائب تفاوتی ندارند. 

وظیفه بندگان نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورات فرماندهان می باشد، ولی وقتی که از روی غرور و تکبّر فرمانبرداری نداشته باشند، همچون اربابانی خواهند بود که همواره دستور می دهند و دستور نمی برند (پیروان حضرت نه گوش به نصیحت می دادند، و نه فرمانبردار بودند. بدین لحاظ آنها را به افراد غایب و ارباب تشبیه کرده است)

در ادامه مذمّت و بدگویی، آنها را توبیخ می کند که گوش به سخن حکمت آمیز و موعظه بلیغ آن حضرت نداده اند و بدین سبب سزاوار ملامت شده اند. 

منظور حضرت از «اهل بغی» مردم شام، پیروان معاویه اند، و «ایادی سبا» ضرب المثلی که به هنگام نهایت تفرقه جمعیّتی، بدلیل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصمیم گیری آورده می شود. 

«ایادی و سبا» دو کلمه اند مانند «معدی و کرب» که بصورت یک اسم آورده می شود. «سبا» قبیله ای است از اولاد «سبا» فرزند یشحب بن یعرب بن قحطان. و اصل مثل در باره این قبیله بدین طریق است که اولاد سباء در کرانه های سدّ مآرب زندگی می کردند، هنگامی که سدّ مآرب در شرف تخریب قرار گرفته بود، زن کاهنی بر ویرانی سد آگاهی یافت، و جریان امر را با شخصی بنام عمرو بن عامر ملقّب بمزیقیا در میان گذاشت. عمر بن عامر قبل از خرابی سدّ مآرب و ویرانی آن، باغات، مزارع و اموال خود را فروخت و به مکّه هجرت کرد. 

امّا بقیّه ساکنان منطقه دچار زحمت گردیده و علّت را بدرستی نمی دانستند و با تضرّع و زاری از کاهنه چاره مشکل را می خواستند. زن کاهن مشکلات آینده را و آنچه اتفاق خواهد افتاد به آنها خبر داده گفت: خرابی سد مآرب موجب تفرقه و جدایی ما خواهد شد. مردم در مورد آینده خود با کاهنه مشورت کردند. او در نظرخواهی چنین گفت: آنها که دارای همّتی بلند هستند و در حمل و نقل سخت کوش و مقصدی تیز بینانه دارند به کاخهای استوار و محکم عمّان کوچ نمایند. 

نیاکان مردم عمّان همین گروه هستند. و از شما آنها که چابک و استوارند و بر مشکلات روزگار می توانند شکیبا باشند، سرزمین و وادی «نمر» را از دست ندهند. قبیله «خزاعة» همین گروه هستند.

سپس گفت از شما آنها که میل دارند چون کشتی بر ساحل آرام بگیرند و خوراکیهای گوارا در محلّ زندگی خود داشته باشند «یثرب» را که دارای درختان خرما است، دریابند. دو قبیله اوس و خزرج همین گروه هستند. 

و سپس گفت آنها که تمایل به آب انگور و شراب و ملک پادشاهی دارند و مایلند که لباس ابریشم بپوشند لازم است که به «بصری و غویر» (نام دو منطقه در سرزمین شام) بروند. آل جفنیّة از قبیله غسّان همین دسته اند. 

پس از آن گفت از شما آنها که مایلند، لباس نازک بپوشند و اسبهای خوش نژاد سوار شوند، و گنجینه هایی از روزی داشته و بخون ریزی مشغول باشند بسرزمین عراق کوچ کنند. «آل جذیمة الأبرس» همین گروهند. 

و آل «محرّق» در حیره ماندند. تفرقه آل سباء در بلاد موجب این ضرب المثل مشهور گردید«» این ضرب المثل بر هر جمعیّتی که دچار تفرقه گردد اطلاق می شود. 

با توجّه به این که خدعه و فریب، بی توجّهی به مصلحت اجتماعی می باشد، امام (ع) در باره اصحاب خود می فرماید: «یتخادعون» یعنی یاران من (دارای این خصیصه زشت اخلاقی هستند که) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز می گردند هر یک دیگری را از موضوع وعظ و نصیحت غافل می گرداند. و به موضوعات دیگری توجّهش می دهد. هر چند انجام این امر بقصد فریب نباشد، نتیجه آن خدعه یعنی غافل ساختن از مصلحت امر است. (چنان که آل سبا آنچه کاهن گفته بود از یکدیگر پوشیده می داشتند). 

منظور کلام امام (ع) که فرمود: «در صبحگاه آنها را قوام می بخشم» این است که به اصلاح اخلاق آنها با حکمت و موعظه می پردازم، امّا شب هنگام که باز می گردند مانند پشت کمان کج شده اند این جمله تشبیه معقول به محسوس است. انحراف آنها از زیبایی اخلاق و کجی فکر و اندیشه معقول به کمان محسوس تشبیه شده است. 

قوله علیه السلام: «عجز المقوّم»: 

این جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافی است که آن بزرگوار بر ناتوانی خود در قوام بخشیدن به یارانش می کند (پیش از این متذکّر شدم که امام (ع) نمی خواست با دیکتاتوری آنها را به راه خیر وا دارد.) 

قوله علیه السلام: «و اعضل المقوّم»: 

یعنی نصیحت پذیر کارش مشکل است و در معالجه و دواء به بن بست رسیده است. انحراف اخلاقی پیروان، موجب گردیده بود که توجّهی به نصایح دلسوزانه حضرت نداشته باشند، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند که با اندوه و تأسّف بگوید. پند دهنده از نصیحت عاجز و پند شنونده از پند پذیری درمانده است.