[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) و تشتمل علی قِدَم الخالق و عِظَم مخلوقاته، و یختمها بالوعظ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَةٍ وَ الْخَالِقِ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ، الَّذی لَمْ یَزَلْ قَائِماً دَائِماً، إِذْ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لَا حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لَا لَیْلٌ دَاجٍ وَ لَا بَحْرٌ سَاجٍ وَ لَا جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لَا فَجٌّ ذُو اعْوِجَاجٍ وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ، ذَلِکَ مُبْتَدعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازقُهُ، وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِی مَرْضَاتِهِ، یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 640-633

و من خطبة له علیه السّلام و تشتمل علی قِدَم الخالق و عظم مخلوقاته، و یختمها بالوعظ.

این خطبه پیرامون ازلی بودن خداوند و عظمت مخلوقات او سخن می گوید و آن را با موعظه و اندرز پایان می بخشد

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه دارای چهار بخش است با مفاهیمی که در ارتباط با یکدیگر است

.

در بخش اوّل: ازلی بودن خداوند با تعبیرات بسیار گویا و زیبایی تشریح شده است

.

در بخش دوم: سخن از احاطه علمی خداوند نسبت به بندگان و آگاهی او بر زوایا و خفایای وجود انسان است

.

در بخش سوم: دشمنان خدا را به مجازات های سخت تهدید، و دوستان و مطیعان و شاکران را به پاداش های عالی تشویق می کند

.

در بخش نهایی: یعنی بخش چهارم، در چند جمله کوتاه و پر معنا همه بندگان خدا را موعظه می کند و اندرز می دهد و گویا بخش های سه گانه پیشین، همه مقدّمه ای است برای این بخش انسان ساز و بیدار کننده

.

او بود و هیچ کس نبود!

امام(علیه السلام) در این بخش، به سه وصف از اوصاف الهی اشاره می کند. نخست می فرماید: «حمد و سپاس ویژه خداوندی است که بی آنکه دیده شود شناخته شده است.» (الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَة).

آری، او جسم نیست و زمان و مکان و جهت ندارد که با چشم دیده شود; چرا که جسم بودن نشانه نقصان و نیازمند به زمان و مکان است، در حالی که او از هر نظر کامل است; ولی با این حال دلائل بی شماری در نظام جهان هستی از وجود پاک او خبر می دهد و آیات آفاقی و انفسی، ما را به ذات بی مثالش رهنمون می شود. او دیده نمی شود، ولی از هر چیز که دیده می شود، شناخته شده تر است; تمام ذرّات عالم، تسبیح او می گویند و شاهد وجود او هستند.

در دومین توصیف می فرماید: «همان کسی که در آفرینش موجودات، به اندیشه و فکر نیاز ندارد.» (وَ الْخَالِقِ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّة(1)).

کسی نیاز به اندیشه دارد که چیزی بر او مجهول است و با سر پنجه فکر می خواهد از آن پرده بردارد; امّا برای کسی که هیچ مجهولی برای او وجود ندارد، اندیشیدن محال است، محال.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از تعبیر «غَیْرِ رَوِیَّة» این باشد که خلقت پروردگار مسبوق به هیچ سابقه ای نیست; بر خلاف خلاقیّت انسانها در امور مربوط به زندگیشان که معمولاً مسبوق به سابقه است و یا ترکیبی است از مجموعه آنچه را که دیده اند و شنیده اند و آزموده اند.

در سومین توصیف می فرماید: «همان خداوندی که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.» (الَّذی لَمْ یَزَلْ قَائِماً دَائِماً).

ازلیّت و ابدیّت پروردگار که مخصوص ذات مقدّس او است، لازمه نامحدود بودن آن ذات پاک است. چرا که اگر چیزی آغاز داشته باشد، یا پایانی برای او متصوّر شود، حتماً محدود است; ذات نامحدود و لایتناهی نه آغازی دارد و نه پایانی; او عین هستی و وجود است; همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.

سپس در توضیح ازلی بودن خداوند تعبیرات جالبی بیان می فرماید; می گوید: «ذات مقدّسش آن روز بود که نه آسمانی صاحب برجها (و صُوَر فلکی موجود) بود، و نه حجابهای فروبسته، نه شبی تاریک، نه دریایی آرام، نه کوهی در کنار دّره های وسیع، نه راهی پر پیچ و خم، نه زمینی آرام، و نه مخلوقی صاحب قدرت» (اِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاج، وَلاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاج(2)، وَلاَ لَیْلٌ دَاج(3)، وَلاَ بَحْرٌ سَاج(4)، وَلاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاج(5)، وَلاَ فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج، وَلاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد، وَلاَ خَلْقٌ ذُو اعْتِمَاد).

تعبیر به «حُجُب» (حجابها) و «ذَاتُ إِرْتَاج» که به معنای فروبسته است، ممکن است اشاره به چیزی باشد که در روایات متعدّد وارد شده که بر فراز آسمانها و در زیر عرش خداوند، حجابهایی از نور وجود دارد که هیچ مخلوقی (جز کسی که خدا اراده کند) نمی تواند به آن نزدیک شود; این حجابها که از شدّت نورانیّت، مانع نگاه کردن یا عبور کردن است، بخشی از مخلوقات خداوند است که احتمالاً بعد از آفرینش عرش، به وجود آمده و میان عرش و آسمانها جدایی افکنده است.

در روایتی از امام کاظم(علیه السلام) می خوانیم که در فلسفه تکبیرات هفتگانه، در آغاز نماز فرمود: «ای هشام! خداوند هفت آسمان آفرید و هفت زمین و هفت حجاب...» سپس از ذیل حدیث استفاده می شود که «پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به هنگام معراج، حجابها یکی پس از دیگری از مقابل او برداشته شد و هر حجابی که برداشته می شد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) تکبیر می گفت و این است فلسفه تکبیرات هفتگانه. (شخص نمازگزار نیز وقتی به نماز، که معراج مؤمن است، روی می آورد برای اینکه حجابها از برابر او برداشته شود، تکبیرات هفتگانه می گوید)(6)».

از مناجات معروف «شعبانیّه» نیز استفاده می شود که این حجابهای نورانی که مانع از دید کامل عظمت خدا است، از برابر دیدگان جمعی از «اولیاء اللّه» برداشته می شود.(7)

البته ما اطلاع زیادی درباره ماهیّت این حجابها نداریم و از «مناجات شعبانیّه» که این حجابهای نور را در برابر چشم دلها ذکر کرده است، استفاده می شود که اشاره به یک سلسله مفاهیم ماورای طبیعی است.

مرحوم «علاّمه مجلسی» در «بحار الانوار» بعد از اشاره به موضوع «حُجُب نوریّه» که در روایات وارد شده شرحی دارد که بیانگر تفسیر حجابها در، بُعد جسمانی و روحانی، یا مادّی و معنوی است.(8)

جمله های «وَ لاَ لَیْلٌ دَاج، وَ لاَ بَحْرٌ سَاج...» در عین اینکه ناظر به ازلیّت خداوند و وجود مقدّس او قبل از آفرینش عالم است، اشارات پرمعنایی به نعمت های بزرگ او در پهنه آفرینش دارد; چرا که تاریکی شب و آرامش دریا، هر دو از نعمت های او است; شب تاریک، آرام بخش است و خواب در ظلمت، اثر عمیقی در بازسازی روح و جسم دارد; همان گونه که دریای آرام، آماده بهره گیری برای کشتی رانی، ماهی گیری و استخراج لؤلؤ و مرجان است.

«جَبَلٌ ذُو فِجَاج» (کوه، با راههای وسیع) اشاره به این است که اگر کوهها مانند دیوارهای بلند به هم پیوسته ای بودند، مناطق روی زمین را از یکدیگر جدا کرده و رفت و آمد در سطح زمین مشکل می شد; امّا خداوند به حکمتش آنها را از هم بریده و جادّه های وسیعی برای عبور و مرور در میان آنها قرار داده است.

«فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج» (درّه های پر پیچ و خم) ممکن است اشاره به این نکته لطیف باشد که اگر پیچ و خم درّه ها نبود و سیلابها به صورت مستقیم و سریع حرکت می کردند، همه چیز را در مسیر خود ویران می ساختند; ولی پیچ و خم درّه ها، سیلاب ها را مهار کرده و تحت کنترل قرار می دهد.

«أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد» اشاره به زمین های گسترده آرام است. اگر لرزشها و زلزله ها - که عوامل گوناگونی از درون و برون زمین دارند- سطح زمین را نا آرام می ساختند، نه خانه و کاشانه ای در آن بنا می شد و نه مَهْد استراحتِ انسانها بود.

«خَلْقٌ ذُو اعْتِمَاد» (خلق صاحب قدرت) اشاره به توانایی های روحی و جسمی است که خدا به انسانها داده و آنها را برای وصول به مقاصدی که دارند، آماده می سازد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: «(خداوندی که دارای این اوصاف است، نشانه های وجودش جهان را پرکرده و قادر و توانا بر همه چیز است و از ازل وجود داشته) چنین خداوندی با این صفات، پدید آورنده موجودات و وارث آنهاست.» (ذلِکَ مُبْتَدعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ).

چرا که همه آنها از بین می روند و ذات پاک او می ماند و با چنین اوصافی: «معبود خلایق است و روزی دهنده آنها» (وَ إِلهُ الْخَلْقِ وَ رَازقُهُ).

چرا معبود نباشد؟ حال آنکه تمام صفات کمالات در او جمع است. اضافه بر آن، رزق و روزی همه بدست اوست. اگر عبادت به خاطر عظمت باشد، شایسته اوست و اگر به عنوان شکر منعم باشد، بازهم سزاوار اوست.

در پایان این فراز، اشاره به دو نعمت دیگر که از نشانه های قدرت و عظمت اوست کرده، می افزاید: «خورشید و ماه، در طریق اطاعت، پیوسته در حرکتند: هر تازه ای را (با گردش پیاپی خود) کهنه می سازند و هر دوری را نزدیک می کنند.» (وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ(9) فِی مَرْضَاتِهِ: یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدید، وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِید).

«کره ماه» بدون شک دائماً در حرکت است; ولی نسبت دادن حرکت به «خورشید» ممکن است اشاره به حرکت ظاهری او باشد (هر چند او در واقع ثابت و زمین دور آن می گردد) یا اشاره به حرکات دیگری است که خورشید، بلکه تمام منظومه شمسی در مجموعه کهکشان دارند.

جمله های «یُبْلِیَانِ...» از یک سو هشداری است به همه انسانها که بدانند طبیعت عالم مادّه، سرانجام فرسودگی و کهنگی و زوال است; همه چیز در حال دگرگونی است و رو به سوی زوال پیش می رود و به همین دلیل، هرگز نباید به چیزی دل بست. به علاوه، آنچه در نظر بسیاری از مردم دور است (پیری و از کارافتادگی و مرگ و نیستی) با گردش خورشید و ماه، تدریجاً نزدیک و نزدیکتر می شود و این نیز از نعمت های خداست و گرنه چنان غرور و غفلت، انسان را فرا می گرفت که به کلّی از حق بیگانه می شد.

این نکته نیز شایان توجّه است که بسیاری از تعبیرات بالا، از آیات قرآن گرفته شده است. قرآن مجید می گوید: «وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ بسَاطاً* لِتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً»(10). و نیز می فرماید: «اَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً»(11) و در جای دیگر می فرماید: «وَ سَخَّر لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَیْنِ»(12).(13)


پی نوشت:

  1. «رَویّه» از مادّه «رَیّ» (بر وزن حیّ) در اصل به معنای سیراب شدن است و هنگامی که به باب «تفعیل» می رود، به معنای تفکّر و اندیشیدن می آید که نوعی سیراب شدن فکر از درک معانی است و از آنجا که انسان به هنگام اندیشیدن، سوابق هر کار و هر چیزی را در نظر می گیرد، ممکن است کنایتاً در امور بی سابقه نیز بکار رود. 

  2. «اِرتاج» مصدر باب اِفعال از مادّه «رتج» (بر وزن خرج) به معنای بستن است و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای محکم بستن می آید.

  3. «داج» اسم فاعل از مادّه «دجو» (بر وزن هجو) به معنای تاریک است.

  4. «ساج» نیز اسم فاعل از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) به معنای ساکن و آرام است.

  5. «فِجاج» جمع «فجّ» به معنای فاصله میان دو کوه و به تعبیر دیگر: به معنای درّه است; سپس به جادّه های وسیع اطلاق شده است. بعضی از ارباب لغت گفته اند معنای اصلی «فجّ» فاصله ای است که انسان در میان پاهای خود به هنگامی که به صورت باز می ایستد، ایجاد می کند. 

  6. وسائل الشیعه، جلد 4، صفحه 723، حدیث 7، از باب 7، ابواب تکبیرة الإِحرام: «یَا هِشَامُ إِنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ سَبْعاً وَ الاَْرَضِینَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً...».

  7. عبارت مناجات این است: «إِلهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِْنْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَأَنِرْ أَبْصـَارَ قُلُوبنَا بضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوب حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدنِ الْعَظَمَةِ...».

  8. برای توضیح بیشتر، به جلد 55 بحارالانوار، صفحه 46، مراجعه شود. 

  9. «دائبان» تثنیه «دائب» از مادّه «دَأْب» و «دُؤُوب» (بر وزن قلب و قلوب) به معنای ادامه کار، مطابق یک عادت و سنّت ثابت است. بنابراین واژه «دائِب» به معنای شخص، یا چیزی است که در انجام یک برنامه، به طور مستمرّ و به صورت یک حالت و سنّت پیش می رود.

  10. سوره نوح، آیه 19-20.

  11. سوره نبأ، آیه 6.

  12. سوره ابراهیم، آیه 33.

  13. سند خطبه: در مصادر نهج البلاغه قسمت عمده این خطبه را از نویسنده عیون الحکم و المواعظ (علی بن محمّد واسطی) نقل می کند و در غرر الحکم تنها ذیل آن آمده است و هر دو نشان می دهد که از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند و گرنه هر دو با متن نهج البلاغه هماهنگ می شدند. ابن اثیر در نهایه نیز به تفسیر لغاتی از آن پرداخته که نشان می دهد آن را در اختیار داشته است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 141

).