[hadith]صفات الفسّاق‏:

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاس أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِهِ، یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبیرَ الْجَرَائِمِ، یَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ وَ یَقُولُ أَعْتَزلُ الْبدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ؛ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 573-562

 

عالمان مخلص و عالم نمایان!

در بخش های گذشته این خطبه، سخن از عالمان مخلصی بود که چراغ راه هدایت و کلید حلّ مبهمات و پناهگاه ضعیفان اجتماعند و امام(علیه السلام) صفات آنها را به بهترین صورتی، تبیین فرمود; امّا در این بخش، از عالم نمایانِ گمراهی سخن می گوید، که دام ها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حیله و تزویر، به گمراهی آنان و بهره گیری از احساسات معنوی آنها برای منافع مادّی خود، مشغولند. امام(علیه السلام) در این بخش، بیش از «ده وصف»، از اوصاف آنها را برشمرده و داد سخن در معرّفی آنان داده است; نخست می فرماید: «و دیگری خویش را عالم خوانده، در صورتی که عالم نیست» (وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بهِ).

تعبیر به «تَسَمَّی» به صورت «فعلِ معلوم» نشان می دهد که مردمِ آگاه، او را عالم نمی دانند و در پیشگاه خدا نیز عالم نیست; بلکه او خودش را، به زعم خویش! عالم می شمرد و گروهی از جهّال را با ادّعاهای دروغین به دنبال خویش می کشاند.

در دومین وصف می فرماید: «او یک سلسله نادانی ها را، از جمعی نادان فرا گرفته و مطالبی گمراه کننده از گمراهانی آموخته است» (فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّال، وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلاَّل).

به کاربردن جمله «إقْتَبَسَ» که در اینجا به معنای فراگیری و آموختن است، اشاره به این است که این عالم نما، رمز و راز -و به اصطلاح- فوت و فنّ گمراه سازی را از کسانی که در این کار سابقه دارند، فرا می گیرد و به جای اینکه، این زحمت و تلاش را در طریق علم و دانش صرف کند، در این مسیر انحرافی به کار می گیرد و این بزرگترین بدبختی اوست.

تفاوت میان «جَهَائِل» و «أَضَالِیل»، شاید از این نظر است که «جَهَائِل» (جمع جَهَالَة) به معنای جهل مرکّب است; یعنی در عین اینکه جاهل است، از جهل خویش آگاه نیست (و نمی داند که نمی داند!) ولی «أَضَالِیل» (جمع أُضْلُولَة) به معنای امور گمراه کننده ای است که آگاهانه به سراغ آن می رود.

در سومین وصف، می افزاید: «او دامهایی از طناب های فریب و گفته های باطل بر سر راه مردم نصب کرده است (تا از این طریق، صیدهای خود را به دام افکند).» (وَ نَصَبَ لِلنَّاس أَشْرَاکاً(2) مِنْ حَبَائِلِ غُرُور، وَ قَوْلِ زُور).

چه تعبیر زیبایی! آری او همانند صیّادی که دانه می پاشد و پرندگان و حیواناتِ ناآگاه را اسیر و گرفتار می کند و آنها را می فروشد و یا از گوشت آنها تغذیه می کند، همین بلا را بر سر مردم ساده لوح می آورد و تنور منافع مادّی خویش را، از این طریق داغ می کند.

این موضوع، مصداق های زیادی در طول تاریخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دین، افراد را فریب داده اند; همان گونه که علی(علیه السلام) در خبری درباره «عبداللّه بن زبیر» می فرماید: «یَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّینِ لاِصْطِیَاد الدُّنْیَا; او دین خدا را دام کرده، تا دنیا را صید کند.»(3) (امام این سخن را زمانی فرمود، که هنوز ماهیّت عبداللّه بن زبیر کاملاً آشکار نشده بود).

در چهارمین وصف می فرماید: «(این عالم نمای گمراه) قرآن را بر امیال و خواسته های خود، تطبیق داده و حق را مطابق هوسهای خویش تفسیر کرده است» (قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِهِ).

درست بر خلاف عالم مخلصی که اوصاف او در فراز قبلِ این خطبه آمده بود، که تمام وجودش تسلیم قرآن بود و زمام اختیار خود را به آن سپرده و در سایه آن حرکت می کرد; خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آیات حق بود. در واقع برای شناخت عالمان مخلص، از عالم نماهای حیله گر و فریب کار، نشانه ای بهتر از این نیست. آن کس که «قرآن را پیشوای خود قرار داده» در صفِ «علمای مخلص» است و آن کس که «خود را پیشوای قرآن قرار می دهد» و سعی دارد با «تفسیر به رأی» و توجیهات باطل، قرآن را بر خواسته های دل خویش تطبیق دهد، «عالم نمایی» است خطرناک و فریبکار.

در حدیث معروف پیامبر(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ برَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ; کسی که قرآن را مطابق میل خود تفسیر کند، جایگایش را از آتش برگزیند»(4).

در حدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از خداوند متعال چنین نقل می کند: «مَا آمَنَ بی مَنْ فَسَّرَ برَأْیِهِ کَلاَمِی; کسی که قرآن را مطابق میل خود تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است»(5).

دلیل آن هم روشن است; کسی که عقیده به خدا دارد، می داند حق همان است که خدا بیان کرده و اگر او خلاف آن را حق می داند، در خطا و اشتباه است.

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ برَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَاب اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ; کسی که یک آیه از قرآن را به میل خود تفسیر کند، کافر شده است»(6).

امام در پنجمین وصف می فرماید: «او مردم را در برابر گناهان بزرگ، ایمنی می بخشد و جرایم سنگین را در نظرها سبک جلوه می دهد» (یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ یُهَوِّنُ کَبیرَ الْجَرَائِمِ).

به این وسیله افراد گنه کار و بی بند و بار را -که گاهی اکثریّت جوامع را تشکیل می دهند- علاقه مند به خود می سازد و بر حمایت و آرای آنها تکیه می کند.

به تعبیر دیگر: در هر جامعه ای گروه عظیمی هستند که می خواهند ظاهراً دیندار باشند، ولی در باطن آزاد; دنبال کسی می گردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در مسأله دینداری، تنها به تشریفات و پوسته ها قناعت کند. اینجاست که عالم نمایانِ فریبکار، با درک این معنا به سراغ بهره برداری از آن گروه می روند.

در ششمین وصف می فرماید: «(این عالم نمای گمراه) ادّعا می کند که من از شُبهات اجتناب می ورزم، در حالی که در آن غوطه ور است» (یَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِیهَا وَقَعَ).

این ریا کارِ شیّاد، در برابر توده مردم چنان اِبراز تقوا و پاکی می کند که می گوید: «نه تنها از حرام پرهیز دارم، که از شبهات نیز بیزارم»، در حالی که زندگی او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّماتِ آشکار است.

گاه در تفسیر این جمله گفته می شود که گرفتاری او در ظلمات شبهات، به خاطر جهل و نادانی اوست; جاهلان پر ادّعا غالباً گرفتار جهل مرکّب می شوند; گمراهی خود را هدایت و آلودگی خویش را تقوا می پندارند. بدیهی است که جاهلان شیّاد هر دو وصف را دارند. جمع میان این دو در تفسیر جمله بالا، بی مانع است (زیرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالی ندارد).

«شُبهات» به اموری گفته می شود که به طور دقیق شناخته شده نیست; آیا حرام است یا حلال؟ و به تعبیری که در روایت نبوی آمده است: «حَلاَلٌ بَیِّنٌ، وَ حَرَامٌ بَیِّنٌ، وَ شُبُهَاتٌ بَیْنَ ذلِکَ; بعضی از امور آشکارا حلال، و بعضی از امور آشکارا حرام است، و شبهات، در میان این دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)».(6)

به همین دلیل، کسانی که می خواهند از گناه در امان بمانند، باید به این مرز، نزدیک نشوند و گرنه آگاهانه، یا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط می کنند که خاصیّت نزدیکی به پرتگاه، همواره همین است. لذا در ادامه حدیث بالا می خوانیم: «فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ مَنْ أَخَذَ بالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ هَلَکَ مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُ».

در هفتمین وصف می افزاید: «او ادّعا می کند من از بدعتها دوری می کنم، در حالی که در میان آنها آرمیده است!» (وَ یَقُولُ: أَعْتَزلُ الْبدَعَ، وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ(7)).

این ادّعا نیز ممکن است از سر فریبکاری، یا جهل مرکّب باشد و اصولاً ابزار کار عالم نمایان گمراه و فریبکار، چنگ زدن به دامن بدعتها و ترک سنّت هاست، تا هوای نفس خویش و هوس های شیطانی را در لباس دین به خورد مردم بدهند و این کار جز از طریق بدعت گذاری، میسّر نیست.

حقیقت «بدعت» آن است: «چیزی را که جزء دین نیست داخل دین نمایند و یا چیزی که برنامه مسلّم دین است از آن خارج سازند.» بدعتِ حرام، هرگز به معنای نفی نوآوری ها در مسائل زندگی، اعمّ از علمی و صنعتی و آداب اجتماع نیست. بدعت آن است که کاری را به عنوان برنامه دینی معرّفی کنند، در حالی که در دین نباشد; یا عکس آن. عدم درک حقیقت بدعت سبب شده است که گروهی از جاهلان و ناآگاهان، در این مسئله گرفتار افراط و تفریط هایی شوند.

در هشتمین و نهمین و دهمین وصف که در واقع به منزله جمع بندی صفات پیشین است (و لذا با فاء تفریع ذکر شده) می فرماید: «بنابراین، چهره او چهره انسان است، ولی قلبش قلب حیوان; راه هدایت را نمی شناسد تا از آن پیروی کند و طریق گمراهی را درک نمی کند تا ازآن بپرهیزد (و دیگران را از آن باز دارد) و او (در حقیقت) مرده ای است در میان زندگان!» (فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَان، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَان، لاَیَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبعَهُ، وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاءِ!).

تعبیری از این گویاتر و شفّافتر درباره این عالمان گمراه و اغواگر پیدا نمی شود. آری، واقعاً چهره انسان، بلکه انسانهای کامل و آگاه و پاکدامن به خود گرفته اند، در حالی که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطه ور است و اگر روزی به فکر هدایت بیفتند، بر اثر آلودگی به جهل و گناه، نه راه هدایت را می یابند که در آن گام نهند و نه طریق ضلالت را می شناسند که از آن باز ایستند. آری، آنها در صف زندگان قرار دارند، حال آنکه آثار حیات انسانی در وجود آنها مرده است! نه طراوتی، نه برگی، نه گلی و نه سایه ای دارند!

در واقع آنها مصداق این آیه شریفه اند که می فرماید: «إِنَّکَ لاَتُسْمِعُ الْمَوْتَی وَ لاَتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبرینَ; مسلّماً تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی کران را هنگامی که روی بر می گردانند و پشت می کنند فراخوانی».(8)

یا آیه دیگر، که می گوید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْس لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بهَا أُولئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ; به یقین گروه بسیاری از جن و انس را، برای دوزخ آفریدیم; آنها دلها [عقلها]یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند، و) نمی فهمند; و چشمانی که با آن نمی بینند; و گوشهایی که با آن نمی شنوند; آنها همچون چهار پایانند; بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند! (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)(9)».


نکته ها:

1- دانشمندان گمراه!

خطر عالم گمراه بر کسی پوشیده نیست و فجایع عظیم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمی دهند; بلکه ریشه تمام آنها به عالمان گمراهی برمی گردد، که با خدا و دین به کلّی بیگانه اند و یا دین را ملعبه دنیای خویش ساخته اند. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در بخش بالا از این خطبه، این گروه را به دقیق ترین وجهی توصیف کرده است; سرمایه باطنی آنها را مشتی جهالت ها و اشتباهات و توهّمات، و سرمایه ظاهری آنها را تفسیر به رأی و توجیه حقایق بر وفق امیال و هوسهای خویش می داند. برنامه آنها ریاکاری و تکیه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهکاران است; از انسانیّت فقط «صورتی» دارند، امّا از نظر «سیرت»، یک حیوان تمام عیارند.

با توجّه به عظمت خطرات این گروه، آیات قرآن و روایات اسلامی هشدارهای فراوانی نسبت به آنها داده است، و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.

در حدیثی از امیرمؤمنان(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَیَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِیحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ; دوزخیان از بوی بد عالمی که علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت می شوند».

خود او نیز گرفتار بدترین ندامتها است که در ادامه همان حدیث آمده است: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً، رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَیَ اللّهِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ، وَ قَبلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَ اللّهَ، فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ، وَ أَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بتَرْکِ عِلْمِهِ، وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَی، وَ طُولِ الاَْمَلِ; پشیمان ترین دوزخیان کسی است که بنده ای را به سوی خدا دعوت نموده و او اجابت کرده و پذیرفته و اطاعت خدا نمود و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت کننده را به خاطر عمل نکردن به علم و پیروی از هوا و هوس ها و آرزوهای دراز، داخل جهنّم کرده است!»(10)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که خداوند به داود وحی فرستاد: «لاَتَجْعَلْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بالدُّنْیَا، فَیَصُدَّکَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی; فَإِنَّ أُولئِکَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادیَ الْمُرِیدینَ إِلَیَّ، إِنَّ أَدْنَی مَا أَنَا صَانِعٌ بهِمْ، أَنْ أَنْزَعَ حَلاَوَةَ مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبهِمْ; در میان من و خودت عالم دنیاپرستی را قرار مده که تو را از راه محبّت من باز می دارد; آنها راهزنان بندگان من اند! همان بندگانی که قصد مرا دارند; کمترین کاری که درباره آنها انجام می دهم، این است که لذّت مناجاتم را از دل آنها برمی کنم»(11).

نشانه این عالم نمایان گمراه در احادیث اسلامی آمده است که مهمترین آنها ترک عمل به علم خویش است. همان گونه که در حدیث پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می خوانیم: «لاَیَکُونُ الْمَرْءُ عَالِماً حَتَّی یَکُونَ بعِلْمِهِ عَامِلاً; انسان عالم نخواهد بود، مگر زمانی که به علم خویش عمل کند».(12)

و نشانه های بارز دیگر آنها گرایش به بدعتها و توجیه خلافکاری ها و عشق به دنیا و ادّعاهای واهی و غرورآمیز است.


2- تفسیر به رأی، دام بزرگ شیطان

یکی از بزرگترین موانع راه خداپرستی و حق جویی و حق طلبی «تفسیر به رأی» است. کاری که ارزش تمام آیات و روایات اصیل را از میان می برد و آن را به بازیچه ای برای توجیه هوسها و مقاصد سوء گمراهان تبدیل می کند.

به تعبیر دیگر: آیات الهی و روایات معصومین را به صورت مومی در می آورد که به هر شکلی بخواهد آن را نشان می دهد و از آنها برای توجیه گمراهی ها و بدعت ها استفاده می کند.

«تفسیر به رأی» را در یک جمله کوتاه می توان این چنین تعریف کرد: «کلمات و جمله ها را از معنای واقعی تهی کردن و به شکل دلخواه در آوردن.»

پر واضح است که آیات و روایات در سایه شوم «تفسیر به رأی»، نه تنها هدایت گری خود را از دست می دهند بلکه وسیله ای برای توجیه گمراهی ها خواهند شد; به همین دلیل، در روایات اسلامی شدیداً از «تفسیر به رأی» منع شده است که نمونه ای از آن را در بحثهای گذشته دیدیم و نیز دیدیم که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) یکی از ویژگی های عالم نمایان گمراه را همین مسئله «تفسیر به رأی» شمرده است; تعبیری که در حدیث معروف «مَنْ فَسَّرَ برَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَاب اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ»(13) آمده است، نشان می دهد که «تفسیر به رأی» زمینه ای است برای گرایش به کفر; و نیز آنچه در حدیث دیگری آمده که می فرماید: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ برَأْیِهِ، إِنْ أَصَابَ لَمْ یُوجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ; کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشی ندارد و اگر خطا کند، بیش از فاصله آسمان به زمین، سقوط می کند».(14)

خطرات تفسیر به رأی بسیار زیاد است که فهرست وار چنین است:

1- ایجاد هرج و مرج در فهم آیات و روایات.

2- تبدیل وسایل هدایت و معیارهایی که برای اصلاح اشتباهات فکری مردم به دست داده شده، به عاملی برای تشدید اشتباهات.

3- تولید اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسایل عقیدتی و دینی.

4- فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبری و قرار گرفتن در مقام یک پیرو.

5- تطبیق قوانین آسمانی بر خواسته های انحرافی محیط های آلوده.

6- تنزّل مفاهیم نامحدود و جاودانی کلمات وحی و تبدیل آنها به افکار محدود و نارسای انسان ها.

7- فراهم نمودن دستاویزهای زیاد برای افراد گمراه و گمراه کننده.

بدیهی است تفسیر آیات و روایات به عقل، ارتباطی با تفسیر به رأی ندارد. «تفسیر به عقل» آن است که: «از قرائن قطعیّه عقلیّه برای فهم معنای آیات و روایات استفاده شود» مثلاً آنجا که می فرماید: «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»(15) قراین قطعیّه عقلیّه می گوید «ید» در اینجا کنایه از قدرت است، نه به معنای دستی همچون دست انسان، که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان ترکیب یافته است.

«تفسیر به رأی» آن است که: «از قرائن ظنیّه یا وهمیّه و خیالیّه، یا حتّی بدون قرینه، آیات و روایات را به میل خود معنا کند و بر خواسته های دل خویش تطبیق نماید.»

به هر حال، این کار یا از جهل و نادانی سرچشمه می گیرد و یا از شیطنت ها و هوا و هوس ها!

از آنچه گفتیم روشن می شود، آنهایی که برای توجیه گمراهی خویش، «تفسیر به رأی» را یک امر ضروری می دانند، حتّی در تفسیر معنای «تفسیر به رأی» گرفتار «تفسیر به رأی» شده اند! و «تفسیر به رأی» را به «رأی» خود تفسیر کرده اند! یعنی با این جمله که: «هر کس مفاهیم کتاب و سنّت را بر اساس تئوری ها و پیش داوری های خود معنا می کند»، خواسته اند راه را برای تفسیرهای دل خواه از کتاب و سنّت، هموار کنند.

در حالی که اگر منظور از تئوری ها و پیش فرض ها، فرضیه های غیر مسلّم و آرای ظنّی و گمان و تخمین بوده باشد، این کار سبب از میان رفتن اصالت وحی و هرج و مرج در تبیین مسایل الهی خواهد شد و «نور مبین بودن» قرآن و «کشتی نجات بودن» معصومان را، به کلّی مخدوش می کند.

و اگر منظور از تئوری ها و پیش فرض ها، اصول مسلّم علمی و عقلی است، اینها را نمی توان «تفسیر به رأی» نامید; اینها «تفسیر به عقل» است; ولی افسوس که فرصت طلبان، حتّی مسأله «تفسیر به رأی» را به میل خود تفسیر می کنند، تا منابع وحی را ابزاری برای توجیه خواسته های خود سازند.


3- بدعت ها، سرچشمه انحرافات

امام(علیه السلام) در بیان صفات عالم نمایان گمراه، یکی از ویژگی های آنها را در این خطبه، مسأله بدعت گذاری شمرده است. او مدّعی است، که من از بدعت دورم در حالی که در لابه لای بدعت ها غوطه ور است.

می دانیم «بدعت» آن است که: «انسان چیزی را که در دین نیست به عنوان دین معرّفی کند» و یا «چیزی که از دین است خارج از دین بشمارد». ولی نوآوری ها در مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و زندگی روزمرّه، هرگز بدعت نیست. یا به تعبیری دیگر: بدعت گاه در دین است، گاه در غیر دین; آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک، بدعت در دین است و آنچه ارزشمند و پسندیده است، نوآوری ها در مسایل مختلف زندگی است، بی آن که لطمه ای به احکام دین بزند. مثلاً پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) به یقین حجّ تمتّع به جا آورد; یعنی: بعد از ادای عمره، از احرام درآمد و سپس برای حجّ، با مقداری فاصله، احرام بست و نیز عقد ازدواج موقّت را مجاز شمرد; حال اگر کسی بگوید: من حجّ تمتّع را نمی پسندم و باید حجّ و عمره با هم متّصل باشد، یا عقد ازدواج موقّت پیامدهایی دارد و مطابق میل من نیست، چنین شخصی در دین خدا بدعت گذارده است.

بی شک، مذمّت و نکوهش شدیدی که در روایات از «بدعت گذار» شده است تا آنجا که در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «أَهْلُ الْبدَعِ، شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِیقَةِ; بدعت گذاران بدترین مخلوق خدا هستند.»(16)

و در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است: «مَنْ تَبسَّمَ فِی وَجْهِ مُبْتَدع، فَقَدْ أَعَانَ عَلَی هَدْمِ دینِهِ; کسی که در چهره بدعت گذاری تبسّم کند، کمک به نابودی دین خود کرده است.»(17) به خاطر خطراتی است که بدعت برای اصالت دین دارد و اگر باب بدعت، در دینِ خدا گشوده شود و مردم با افکار نارسای خود و سلیقه های مختلف، دین خدا را تغییر دهند، بعد از مدّتی چیزی از دین خدا باقی نمی ماند و راه تغییرات برای هواپرستان و سودجویان گشوده می شود و آیین حق همچون بازیچه ای در دست این و آن، پیوسته دستکاری خواهد شد. به همین دلیل، در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که در جواب این سؤال که کمترین چیزی که انسان با آن کافر می شود، چیست؟ فرمود: «أَنْ یَبْتَدعَ شَیْئاً، فَیَتَوَلَّی عَلَیْهِ، وَ یَبْرَءَ مِمَّنْ خَالَفَهُ; این است که بدعتی در دین خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جوید.»(18)

و اگر در تاریخچه ادیانِ باطل و شاخه های گوناگونی که در ادیان آسمانی پیدا شد دقّت کنیم، خواهیم دید که غالب آنها از بدعت ها، سرچشمه گرفته است.


پی نوشت:

  1. «أشراک» جمع «شَرک» (بر وزن نمک) به معنای دام صیّادی است.

  2. الکنی و الالقاب، جلد 1، صفحه 294.

  3. عوالی اللئالی، جلد 4، صفحه 104.

  4. بحارالانوار، جلد 89، صفحه 107، حدیث 1.

  5. تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 19. 

  6. کافی، جلد 1، صفحه 68. 

  7. «إضْطَجَعَ» از مادّه «ضَجع» (بر وزن زجر) به معنای به پهلو خوابیدن است. 

  8. سوره نمل، آیه 80.

  9. سوره اعراف، آیه 179. 

  10. کافی، جلد1، صفحه 44، باب استعمال العلم، حدیث 1.

  11. علل الشرایع، صفحه 394.

  12. منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 185. 

  13. تفسیر برهان، جلد1، صفحه 19.

  14. وسائل الشیعه، جلد 18، صفحه 149، ابواب صفات قاضی، باب 13، حدیث 66. 

  15. سوره فتح، آیه 10. 

  16. کنز العمّال، حدیث 1095 (جلد 1، صفحه 218).

  17. بحارالانوار، جلد 47، صفحه 217، حدیث 4.

  18. سفینة البحار، مادّه «بدع» و بحارالانوار، جلد 69، صفحه 220.