[hadith]صفات الفسّاق:
وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاس أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِهِ، یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبیرَ الْجَرَائِمِ، یَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ وَ یَقُولُ أَعْتَزلُ الْبدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ؛ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 629-626
در این بخش از خطبه امام (ع) پاره ای از صفات بدکاران را در مقابل صفات نیکوکاران که در بخش قبلی خطبه بیان کرد. بر می شمارد، و در آغاز به این ویژگی که نادان خود را دانشمند می نامد او را نکوهش می کند به این دلیل که جهالت و نادانی سخت ترین فتنه، و برای دین بزرگترین فساد است، زیرا تباهکاری شخص نادان بدیگران نیز سرایت می کند.
امام (ع) برای اشخاص بد کار صفاتی را به شرح زیر بیان فرموده است:
1- با این که عالم نیست، خود را دانشمند می نامد تا ریاستی به دست آورد و یا ثروت و مالی بیندوزد. چنین افرادی در میان مردم بقدری فراوانند که علما در بین آنها ناشناخته مانده و گمنام هستند.
2- فاسقان، نادانیها را از نادانان، و گمراهیها را از گمراهان گرفته اند.
کلمه «جهائل» در عبارت امام (ع) جمع جهالت است و مقصود امام از (جهائل) جهل مرکب می باشد. اعتقادی که مطابق با واقع نباشد جهل مرکب است. به دلیل همین جهل مرکّب نادان خود را عالم می پندارد.
نسبت دادن اقتباس به جهل نسبت مجازی است، زیرا از این جهت که جاهل جهل را از اشخاص نادان می آموزد، شباهت به علم پیدا کرده است چون گمراهی انحراف از راه راست و طریق حق می باشد، از لوازم جهالت و نادانی است.
امام (ع) به دنبال کلمه «جهّال» عبارت «ضلّال» را بیان کرده تا تأکید بیشتری بر جهالت و گمراهی باشد، زیرا پیروی کردن از نادانان منحرف، هرگاه ریشه اعتقادی داشته باشد ثبوت و رسوخ بیشتری در نفس انسانی داشته، و با جهالتهای دیگر فرق می کند.
3- اهل فسق برای مردم دامهایی با ریسمان فریب و گفتار دروغ گسترده اند.
امام (ع) لفظ «دام و ریسمان» را برای فریب کاری دانشمندان غیر متعهّد استعاره آورده است که با سخنان باطل، و کارهای زشت و بیهوده شان مردم را مغرور ساخته فریب می دهند. وجه شباهت این است که دام، و گفتار هر دو وسیله صیدند، یعنی چنان که دام صید را شکار می کند، حرفهای دروغ و وعده های باطل مردم را می فریبد قصد صیّاد و عالم فریب کار یک چیز است، یکی بادام و دیگری با گفتار و کردار نادرستش صید می کند.
کلمه «نصب» به معنی کار گذاشتن دام، استعاره را ترشیحیّه کرده است.
4- فاسقان کتاب خدا را برای نادانان تفسیر به رأی می کنند، (باید دانست) که در تفسیر کتاب خدای متعال نظرات عجیب و غریبی است. برای صدق این مدّعی، عقیده معتقدین به جسمانیّت حق تعالی کافی است به طوری که آنان از ظاهر آیاتی که بر جسمانیّت دلالت دارند، به تجسّم پروردگار بلند مرتبه قائل شده، و قرآن را مطابق عقیده باطل خود تفسیر کرده اند.
5- اشخاص فاسد و گمراه هواهای نفسانی خود را حق گرفته اند، بدین شرح: آنان که الفاظ قرآن را مطابق عقیده فاسد و رأی باطل خود تفسیر می کنند، حق را آن چیزی می دانند که هوای نفسانیشان ایجاب می کند (بعبارت دیگر)، آنچه هوای نفسانی آنان اقتضا کند حق است، و لذا با مختصر تاویلی معنای آیه را به خواست خود بر می گردانند، در صورتی که قرآن می فرماید: «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ».
6- تباهکاران خود را از کیفرهای سنگین آخرت در امان می دانند و گناهان بزرگ را ناچیز به حساب می آورند بدین معنی که امر آخرت را در جایی که برای مردم تذکّر عذاب و کیفر شدید آن لازم است، سهل و آسان وانمود می کنند تا نادانان را به اشتباه اندازند و از اوامر و نواهی خداوندی دورشان گردانند. (این گروه) وقتی وارد مجلس وعظ و زهد شوند برای به دست آوردن دل جاهلان و تثبیت موقعیّت خود در میان آنان وعده های آمرزش خداوندی از قبیل: «قُلْ یا عِبادیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا...» و مانند آن را، برای بی خردان متذکر می شوند، و بدین سان برای آنها عذاب سخت الهی و خطرات آخرت را، آسان و کم اهمیّت جلوه می دهند و گناهانی را که آنان مرتکب شده اند کوچک می شمارند و در ذهن آنها وعده بخشش و کرم الهی را جای می دهند و میل طبیعی آنان به خواسته های بیرون از حدّ شرعی را تهییج می کنند، تا مرتکب محرّمات شوند.
لیکن عالم و دانشمند چنین نیست، زیرا هر یک از آیات بشارت دهنده و یا بیم دهنده را در جای خود به کار می گیرد، تا شنوندگان را میان ترس و بیم نگاه دارد و در نتیجه آنها غرق لذّت زود گذر و فانی دنیوی به امید وعده الهی نشوند و نیز با توجّه به عذاب اخروی و وعید الهی از رحمت حق مأیوس نگردند.
7- شخص فاسق به زبان می گوید: دست به امور شبهه ناک نمی زنم، یعنی وقتی که در برابر امری قرار گیرم که شبهه ناک است، پا پیش نخواهم گذاشت.
ولی در عمل داخل شبهه قرار گرفته و مرتکب حرام و مال شبهه ناک می شود و این بدان جهت است که نادان است و امور شبهه ناک را تشخیص نمی دهد.
8- بدکار، مدّعی است که از بدعتها دوری می کند. (اموری که مخالف قوانین شرعی باشند بدعت نامیده می شوند) ولی بر خلاف ادّعایش، در میان بدعت می خوابد.
«خوابیدن در میان بدعت»، کنایه از غوطه ور شدن در آن می باشد که امام (ع) بصورت استعاره بالکنایه به کار برده است. غوطه ور شدن در بدعتها نیز به دلیل جهل به اصول شریعت و چگونگی انشعاب فروع از اصول می باشد.
9- (با در نظر گرفتن ویژگیهای فوق) صورت شخص فاسق انسان و قلبش قلب حیوان است. مقصود امام (ع) از حیوان چنان که عرف می فهمد غیر انسان می باشد. چون حیوان را بطور مطلق بیان کرده، بر هر حیوانی از جمله (الاغ) و جز آن قابل صدق است، زیرا میان شخص نادان و حیوان از لحاظ صلاحیّت نداشتن هیچ کدام برای درک معارف و علوم و تمایل آنها به شهوات، کمال شباهت و مناسبت بر قرار است.
10- شخص فاسق، باب هدایت را نمی شناسد تا در آن گام نهد و نه باب باطل را تا از ورود در آن خودداری ورزد. یعنی به دلیل جهلی که دارد راهنمای هدایت به راه حق را نمی شناسد تا آن راه را بپیماید. اسباب دخول در باطل را هم تشخیص نمی دهد تا از آن بر کنار بماند.
علّت گمراهی چنین شخصی، جهل مرکّبی است که او را از طریق حق دور می سازد و به باطل اعتقاد قطعی پیدا می کند، وقتی که بجای حق، به باطل عقیده قطعی داشته باشد با این وصف محال است، جانمایه دخول در جهل را بشناسد، و این خود نوعی کوری است، که پرهیز از باطل را ناممکن می کند.
امام (ع) دارنده چنین اوصافی را مرده میان زندگان دانسته است، زیرا حیات حقیقیی که هر خردمندی طالب آن است اموری است که شرائع و کتب الهی تحصیل آن را لازم دانسته اند و آن زندگی نفسانی است که با تکمیل فضائل اخلاقی موجب خوشبختی جاوید می گردد. کسی که از کمالات نفسانی بی بهره باشد، مرده ای واقعی است که در میان زندگان راه می رود. چه بحقیقت دریافته ای، که جهل مرکّب، مرگی است که با حیات ضدّیت دارد. در حقیقت جاهل مرده است، امّا این که مرده در میان زنده هاست بدین سبب است که به حیات طبیعی و عرفی زندگانی می کند.