[hadith]ثُمَّ أُدْرِجَ فِی أَکْفَانِهِ مُبْلِساً وَ جُذبَ مُنْقَاداً سَلِساً، ثُمَّ أُلْقِیَ عَلَی الْأَعْوَاد رَجِیعَ وَصَبٍ وَ نِضْوَ سَقَمٍ تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ وَ حَشَدَةُ الْإِخْوَانِ إِلَی دَارِ غُرْبَتِهِ وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ وَ مُفْرَد وَحْشَتِهِ، حَتَّی إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَیِّعُ وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ نَجِیّاً لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ؛ وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِکَ بَلِیَّةً نُزُولُ الْحَمِیمِ وَ تَصْلِیَةُ الْجَحِیمِ وَ فَوْرَاتُ السَّعِیرِ وَ سَوْرَاتُ الزَّفِیرِ، لَا فَتْرَةٌ مُرِیحَةٌ وَ لَا دَعَةٌ مُزیحَةٌ وَ لَا قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ وَ لَا مَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ وَ لَا سنَةٌ مُسَلِّیَةٌ بَیْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ وَ عَذَاب السَّاعَاتِ إِنَّا باللَّهِ عَائِذُونَ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏3، ص: 448-436

 

حوادث بعد از مرگ:

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سرنوشت بسیار عبرت انگیز انسان بعد از مرگ اشاره می کند و بحثی که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است، با آن ادامه می یابد. امام(علیه السلام) در جمله های کوتاه و تکان دهنده خود، حال انسانی را ترسیم می کند که بر اثر شدّت بیماری، استخوان ها و عضلاتش فرسوده و تکیده شده و تنها مجسّمه ای بی روح ،از او باقی مانده که برای کَفْن و دَفْن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان، آماده می شود. منظره ای که با مقایسه به حال حیات و زمان قدرت، بسیار تکان دهنده است.

می فرماید: «سپس آن انسان را در کفن هایش می پیچند، در حالی که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشی سپرده است و او را به آسانی در حالی که کاملا تسلیم است، بر می گیرند و پیکر خسته و رنج دیده اش را، که بر اثر بیماری ها کاملا لاغر شده است، بر چوبه های تابوت می افکنند، در حالی که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش می کشند و به سوی خانه غربت -که دیدار او در آنجا از همگان قطع می شود و در تنهایی وحشتناکی فرو می رود- حمل می کنند!» (ثُمَّ أُدْرِجَ فِی أَکْفَانِهِ مُبْلِساً،(1) وَجُذبَ مُنْقَاداً سَلِساً،(2) ثُمَّ أُلْقِیَ عَلَی الاَْعْوَاد رَجِیعَ(3) وَصَب،(4) وَ نِضْوَ(5) سَقَم، تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ، وَ حَشَدَةُ(6) الاِْخْوَانِ، إِلَی دَارِ غُرْبَتِهِ، وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ(7)، وَ مُفْرَد وَحْشَتِهِ).

آری! نخست، آخرین لباس را بر اندام او می پوشانند; لباسی که از تشریفات و زرق و برق لباس های دنیا - که روزها و گاه هفته ها برای تهیّه آن زحمت می کشیدند و با بهای سنگینی تهیّه می شد - کاملا دور است. لباسی که نه نیاز به خیّاط چیره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازه گیری می شود و نه کسی به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجیب تر این که شاه و گدا در آن یکسانند و سهم همگان در آن، مساوی است!

آری، لباسی است که یک بار مشاهده آن، می تواند همه اسرار زندگی ناپایدار این جهان را، برای افراد تیزبین، فاش کند.

حرکت دادن او، به وسیله تابوت به سوی آرامگاه همیشگی اش صحنه تکان دهنده دیگری است. نه از خود اراده ای دارد، نه پیشنهاد و اعتراضی! به هر کجا که ببرندش، تسلیم است و در هر جا دفنش کنند، کاملا مطیع! پیکری که گاهی ماه ها یا سال ها در زیر ضربات بیماری های گوناگون فرسوده شده; حتّی در روزهای بازپسین حیاتش توان و قدرت و حرکتی نداشت; تا چه رسد به بعد از مرگش.

این همان انسانی است که روزی بر تخت قدرت تکیه کرده بود و با اشاره ای هزاران نفر را به حرکت در می آورد; با گوشه چشمش کسی را می بخشید و با کمترین خشمش، سر از تن بی گناهی جدا می کرد، امروز به این حال و روز افتاده است!

طبق معمول، فرزندان و نواده ها و دوستان و بستگان و برادران، تابوت او را بر دوش می گیرند، امّا به کجا می برند؟ به جایی که همیشه از آن وحشت داشت و حتّی نام آن را بر زبان جاری نمی کرد و اگر از کنارش می گذشت، صورت بر می گرداند; جایی که رابطه او را به طور کامل، از مردم این جهان قطع می کند و خانه ای وحشتناک و فراموش شده است.

در ادامه این سخن می فرماید: «این وضع همچنان ادامه می یابد تا تشییع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) بازگردند و گریه کنندگانِ بی تاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند)، در آن حفره گورش می نشانند (و از او سؤال می کنند) در حالی که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن می گوید!» (حَتَّی إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَیِّعُ، وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ، أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ نَجِیّاً لِبَهْتَةِ(8) السُّؤَالِ، وَ عَثْرَةِ الاِْمْتِحَانِ).

آری، همراهی بازماندگان و سوگواران بسیار کوتاه است! به مجرّد این که او را به قبرش بسپارند، همگی با او وداع گفته و باز می گردند و تنهای تنهایش، می گذارند. اشک های چشمشان را پاک می کنند و ناله هایشان خاموش می شود و بی تابی، جای خود را به آرامش می دهد و به تدریج او را به فراموشی می سپارند; در حالی که او سخت ترین لحظات را طی می کند، باید خود را آماده پاسخ پرسش های فرشتگان الهی کند; پرسش هایی که گرچه پاسخش روشن است، امّا اظهار آن پاسخ، نیاز به آمادگی روحی و اعتقادی و عملی دارد و از قدرت بسیاری از مردم بیرون است و همین جا است که لغزش امتحان، آشکار می شود.

در حقیقت جمله «أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ نَجِیّاً» اشاره روشنی به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات، به طور مشروح خواهد آمد و تعبیر به «نَجِیّاً» که از مادّه «نجوی» به معنای سخنان آهسته، گرفته شده، یا اشاره به مناجات با پروردگار است، که در آن لحظه حسّاس، دست به دامان لطف او می زند; و یا سخن گفتن آهسته است، از ترس عدم توانایی بر پاسخ به سؤالات و مردود شدن در این امتحان بزرگ.


نکته ها:

1- لحظات عبرت انگیز وداع زندگان با مردگان!

هنگامی که انسان چشم از این جهان می پوشد، وضع او به کلّی دگرگون می شود. تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محیط و سایر زندگان بود; امّا اکنون حسابش به کلّی جدا شده، باید هر چه زودتر این موجود ناهمرنگ، از میان جمع خارج شود و به آنجا که رابطه اش با جامعه انسانی به کلّی قطع می گردد، سپرده شود.

لحظاتی است بسیار عبرت انگیز! نه از خود اراده ای دارد، نه چیزی با خود می برد، نه کسی می تواند برای او کاری انجام دهد، نه ناله ها و فریادها و گریه ها سودی برای او دارد و نه نزدیکترین دوستان، کاری از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت بر می دارند و دور می کنند و در گوری سرد و خاموش، زیر خروارها خاک، پنهان می سازند. تنها چیزی که در ظاهر همراه او می فرستند، همان چند قطعه پارچه بسیار کم ارزش و ندوخته است که آخرین لباس او را تشکیل می دهد. نه از تخت و تاج شاهی خبری است، و نه از زر و زیورها، و نه از کاخ ها و قصرها!

اینجاست که امیر مؤمنان علی(علیه السلام) همانند بسیاری از پیشوایان بزرگ اسلام، توصیه می کند که برای مهار زدن نفس طغیانگر، به یاد این لحظات بیفتید و بسیار از آن یاد کنید! چگونه از چیزی غافل می شوید که او از شما غافل نمی شود؟ و می فرماید: بهترین واعظ برای شما، همین جسمِ بی جانِ مردگانی است، که هر روز بر دوش زندگان به سوی آرامگاه جاویدان می روند; از سرای «مألوف» که پیوسته به آن علاقه داشته اند، جدا می شوند و در جایی که همیشه از آن وحشت داشته اند، سکونت اختیار می کنند و از همه ناراحت کننده تر اینکه، پرونده اعمال آنها به کلّی بسته می شود: نه چیزی می توانند بر حسناتشان بیفزایند و نه چیزی از سیّئاتشان کم کنند.(9)

به راستی، هم لحظه تولّد و ورود در دنیا، عبرت انگیز است و هم لحظه خروج از دنیا! هر دو بی اختیار انجام می شود و در هر دو حال، دست انسان از همه چیز خالی است و اگر انسان همه روز کمی به این دو بیندیشد به یقین در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغیان و نسیان و فراموشی نخواهد شد.

در یکی از اشعار منسوب به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نکته بسیار لطیفی دیده می شود، می فرماید:

وَ فِی قَبْضِ کَفِّ الطِّفْلِ عِنْدَ وِلاَدَة دَلِیلٌ      عَلَی الْحِرْصِ الْمُرَکَّب فِی الْحَیِّ

وَ فِی بَسْطِهَا عِنْدَ الْمَمَاتِ مَوَاعِظٌ        أَلاَ فَانْظُرُونِی قَدْ خَرَجْتُ بلاَ شَیءِ

شاعر توانمند معاصر، شهریار در ترجمه اشعار فوق چنین سروده است:

با مشت بسته چشم گشودی در این جهان       یعنی به غیر حرص و غضب نیست حالیم!

با مشت باز هم روی آخر به زیر خاک        یعنی ببین که می روم و دست خالیم!


2- سؤال قبر چیست؟!

در این بخش از خطبه بالا، اشاره روشنی به مسأله سؤال قبر آمده است که هم در روایات اسلامی بازتاب گسترده ای دارد و هم در کلمات علمای عقاید. «محقّق خویی» در «منهاج البراعة» (شرح نهج البلاغه) می گوید: مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر، حق است; بلکه می توان آن را از ضروریّات دین شمرد; تنها گروه اندکی از مُلحدان به مخالفت با آن برخاسته اند... در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «لَیْسَ مِنْ شیعَتِنَا مَنْ أَنْکَرَ ثَلاَثَةً: اَلْمِعْرَاجَ وَ سُؤالَ الْقَبْرِ وَ الشَّفَاعَةَ; کسی که سه چیز را انکار کند از پیروان ما نیست: معراج، سؤال قبر و شفاعت».(10)

روایات فراوان دیگری نیز در منابع اسلامی در این زمینه وارد شده و در آنها آمده است: هنگامی که انسان را در قبر می گذارند، دو فرشته به سراغ او می آیند و از اصول عقاید او، توحید و نبوّت و ولایت امامان(علیهم السلام) پرسش می کنند و حتّی مطابق بعضی از این روایات، از چگونگی صرف عمر و طریق کسب اموال و صرف آنها نیز پرسش می کنند; چنانچه از مؤمنان راستین باشد، به خوبی از عهده پاسخ بر می آید و مشمول رحمت و عنایات الهی می شود و اگر از گنهکارانِ منحرف باشد، در پاسخ این سؤالات در می ماند و گرفتار عذاب دردناک برزخی می شود.

این نکته قابل توجّه است که از قراین موجود در روایات استفاده می شود که سؤال و جواب قبر، یک سؤال و جواب ساده معمولی نیست، که انسان مطابق میل خود پاسخ گوید و خود را نجات دهد، بلکه سؤالی است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقاید و اعمال او بر می خیزد. گویی جوابی است از عمق تکوین و باطن انسان و در حقیقت این نخستین دادگاه عدل الهی است که در آغاز ورود او به عالم برزخ، انجام می گیرد.

به تعبیری دیگر: حادثه سنگین مرگ، به قدری عظیم است که انسان را به کلّی از خود بی خود می کند و روح او گویی محتوایش را از دست می دهد، مگر این که در چیزی، آن چنان ثابت قدم باشد، که در برابر چنین حادثه ای نیز به فراموشی سپرده نشود.

مرحوم «علاّمه مجلسی» می گوید: مشهور در میان متکلّمان امامیّه این است که سؤال قبر جنبه عمومی ندارد، بلکه مربوط به کسانی است که در درجات بالای ایمان، یا کفر قرار داشته باشند; ولی مستضعفین و کودکان و دیوانگان سؤال قبر ندارند.

مرحوم «علاّمه خویی» بعد از نقل این کلام می گوید: «اخبار متعدّدی در کتاب «کافی» و غیر آن وارد شده، که گواهی براین معنا می دهد.(11)»

در اینجا یک پرسش باقی می ماند: آیا سؤال قبر از این بدن جسمانی خواهد بود و پاسخ نیز از سوی همین بدن داده می شود؟ یا این که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، که در کنار بدن قرار می گیرد؟ و به تعبیر دیگر: سؤال از روح، در قالب مثالی است، یا از همین جسم مادّی عنصری؟

در اینجا نظرهای گوناگونی بیان شده; بعضی معتقدند روح به طور موقّت، به جسم باز می گردد(البته نه به طور کامل بلکه به مقداری که قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوی فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار می گیرد و پاسخ می گوید.

ولی مرحوم «علاّمه مجلسی» در تحقیقی که پیرامون احادیث این باب دارد، در یکی از سخنانش چنین می گوید: «الْمُرَادُ بالْقَبْرِ فِی أَکْثَرِ الاَْخْبَارِ مَایَکُونُ الرُّوحُ فِیهِ فِی عَالَمِ الْبَرْزَخِ; مراد به قبر در اکثر اخبار، چیزی است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (یعنی قالب مثالی نه این جسم مادّی عنصری)» سپس می افزاید: «این در صورتی است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانیم، ولی اگر برای روح نوعی جسم لطیف قایل شویم، بدون نیاز به قالب مثالی، مسأله سؤال و جواب قبر، حل می شود».(12)

از اینجا پاسخ شبهه ای که بعضی از ناآگاهان مطرح می کنند که، ما اگر دهان مردگان را علامت گذاری کنیم و بعد از گذشتن یکی دو روز، قبر را بشکافیم، هیچ اثری که نشان دهد آنها سخن گفته اند، مشاهده نمی شود، روشن می گردد; زیرا سؤال و جواب از این بدن و با این دهان مادّی نیست، تا دنبال چنین اثری باشیم.

از جمله اموری که بر صحَّت کلام «علاّمه مجلسی» گواهی می دهد آیه شریفه «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ; پروردگارا! ما را دوبار میراندی و دوبار زنده کردی»(13) می باشد; این سخن را گنهکاران در قیامت در پیشگاه خدا می گویند و نشان می دهد که «اِحیا» دو مرتبه بیشتر صورت نگرفته: یکی در دنیا و دیگری در قیامت. اگر این بدن جسمانی در قبر پاسخگو باشد، باید حیات موقّتی نیز در قبر پیدا کند و در نتیجه، انسان صاحب سه حیات و سه مرگ خواهد شد (: حیات در دنیا و حیات در قبر و حیات در قیامت، و مرگ قبل از حیات در دنیا، و مرگ در پایان عمر، و مرگ بعد از حیات در قبر).

به این ترتیب، نباید تردید کرد که سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخی صورت می گیرد و اگر در خطبه شریفه بالا آمده است: «أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ; او را در قبر می نشانند.» اشاره به همین معنا است و گرنه بسیاری از قبرها، مخصوصاً قبرهای بدون لحد، گنجایش نشستن انسان را ندارد.


قبر، باغی از بهشت یا حفره ای از دوزخ است!

امام(علیه السلام) در این بخش از سخنانش به حوادث عالم برزخ و گرفتاری هایی که گنهکاران با آن دست به گریبانند، اشاره می کند. چرا که مسأله ثواب و عقاب، تنها مربوط به عالم قیامت نیست، بلکه در جهان برزخ که واسطه ای است بین عالم دنیا و عالم قیامت نیز، بخشی از آن دامنگیر گروه زیادی می شود و حدیث معروف: «اَلْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ، أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ; قبر، باغی از باغهای بهشت است یا حفره ای از حفره های دوزخ»(14) اشاره روشنی به این معنا است.

به تعبیر دیگر: آنچه در عالم قیامت است به شکل محدودی در برزخ نیز وجود دارد.

می فرماید: «بزرگترین بلا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله های برافروخته و نعره های آتش آن است.» (وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِکَ بَلِیَّةً نُزُولُ الْحَمِیم(15) و تَصْلِیَةُ(16) الْجَحِیمِ، وَ فَوْرَاتُ(17) السَّعِیر، وَ سَوْرَاتُ(18) الزَّفِیرِ(19)).

این همان جهنّم برزخی است که گوشه هایی از جهنّم سوزان قیامت را منعکس می کند و اصحاب گناهان بزرگ، در کام آن فرو می روند. همان گونه که قرآن مجید درباره آل فرعون می گوید: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَ عَشیّاً وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَاب; کیفر آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و آن روز که قیامت برپا می شود دستور می دهد: آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید.»(20)

از این تعبیرات هولناک، به خوبی استفاده می شود که عذاب برزخی نیز شدید و وحشتناک است. آتشش فریاد می زند و شعله هایش زبانه می کشد و آب سوزانش سخت جانکاه است.

راستی اگر انسان در دنیا، بعد از آن همه فراز و نشیب ها و درد و رنج ها و ناکامی ها و مصایب، هنگامی که چشم از آن می پوشید، وارد باغی از باغهای بهشت می شد، مشکلی وجود نداشت و تمام آن مصایب و درد و رنج ها، جبران شده بود. بلای عظیم آن است که بعد از آن همه بدبختی ها، به خاطر اعمال زشت و شومی که از پیش فرستاده است، گرفتار بدبختی های عظیم تر شود.

درست است که کلام امام(علیه السلام) در اینجا مطلق است، ولی بدیهی است که ناظر به دنیاپرستان و خودکامگان و ظالمان و آلودگان به گناه است و در فرازهای گذشته اشارات روشنی به این مطلب وجود داشت; مانند: (نَفَرَ مُسْتَکْبراً، و خَبَطَ سَادراً، مَاتِحاً فِی غَرْب هَوَاهُ، کَادحاً سَعْیاً لِدُنْیَاهُ...).

سپس می افزاید: «(مشکل و بلای عظیم تر اینجا است که) نه فَتْرتی آرام بخش در عذاب اوست، و نه آرامشی که از درد جانکاه او بکاهد; نه قدرتی که مانع کیفر او شود; نه مرگی که او را از این همه مصایب برهاند; و نه خوابی که به او تسکین دهد; بلکه در میان انواع کیفرهای مرگبار و عذاب های مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه می بریم! (از چنین سرنوشتی)» (لاَفَتْرَةٌ مُرِیحَةٌ، وَ لاَ دَعَةٌ (21) مُزیحَةٌ،(22) وَلاَ قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ، وَ لاَمَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ،(23) وَلاَ سنَةٌ(24) مُسَلِّیَةٌ(25) بَیْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ، وَ عَذَاب السَّاعَاتِ! إِنَّا باللهِ عَائِذُونَ!).

این جمله های کوتاه و پرمعنا و تکان دهنده، که از آیات قرآن مجید برگرفته شده، به خوبی نشان می دهد که از یک سو عذاب الهی برای این گونه اشخاص، در عالم برزخ بسیار دردناک است و از سویی دیگر، هیچ راه فراری از آن وجود ندارد; چرا که با مرگ، پرونده اعمال بسته می شود و تغییر و دگرگونی در آن ممکن نیست، مگر اینکه لطف خداوند شامل حال کسی شود و آن لطف هم بی حساب نخواهد بود.

آنچه در این بخش از خطبه آمده است، در واقع هماهنگ است با آیات قرآن مجید، که پیرامون مجازات های دوزخ سخن می گوید. در مورد شعله های سوزان آتش دوزخ در آیه 6 و7 سوره ملک می خوانیم: «وَلِلَّذینَ کَفَرُوا برَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بئْسَ الْمَصِیرُ* إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعوُا لَهَا شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ; برای کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، عذاب دوزخ است و بدفرجامی است; هنگامی که در آن افکنده شوند صدای وحشتناکی از آن می شنوند و این در حالی است که دوزخ پیوسته می جوشد.»

در باره فریادهای آتش دوزخ در آیه 12 سوره فرقان می خوانیم: «إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکَان بَعِید سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً; هنگامی که این آتش، آنان را از مکانی دور ببیند، صدای وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است، می شنوند.»

در مورد عدم آرامش برای دوزخیان در آیه 75 سوره زخرف می فرماید: «لاَ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ; هرگز عذاب آنها تخفیف نمی یابد و در آنجا از همه چیز مأیوسند.»

در مورد عدم وجود یار و یاور در برابر آن بلاهای عظیم، در آیه 10 سوره طارق می فرماید: «فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّة وَ لاَ نَاصِر; و برای او هیچ نیرو و یاوری نیست.»

و در مورد عدم امکان دستیابی به مرگ آرام بخش در آیه 77 سوره زخرف می فرماید: «وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُمْ مَاکِثُونَ; آنها فریاد می کشند:ای مالک دوزخ (ای کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم) می گوید: شما در اینجا ماندنی هستید.»

و آیات دیگر... ، اینها به خوبی نشان می دهد که سخنان امام(علیه السلام) در سایه وحی آسمانی حرکت می کند.


پی نوشت:

  1. «مُبْلِس» از مادّه «اِبلاس» در اصل به معنای غم و اندوهی است که از شدّت یأس و ناامیدی دست می دهد و به همین جهت، گاهی آن را، به معنای یأس تفسیر می کنند و «مُبْلس» در خطبه بالا به معنای مأیوس است و منظور مأیوس شدن بازماندگان از بازگشت مردگان است.

  2. «سَلِس» از ماّده «سَلَس» (بر وزن قفس) به معنای سهولت و آسانی است.

  3. «رَجیع» به معنای حیوانی است که پیوسته از سفری به سفری می رود و خسته و ناتوان شده; سپس در مورد انسانهای خسته به کار رفته است. 

  4. «وَصَب» به معنای درد دائمی و بیماری و سستی بدن است.

  5. «نِضْو» در اصل به معنای شتر، یا حیوان لاغر است، سپس به انسان لاغر نیز، اطلاق شده است.

  6. «حَشَدَه» جمع «حاشد» به معنای جمعیّتی است که اجتماع بر انجام کاری می کنند.

  7. «زَوْرَه» مصدر است، مانند «زیارت» و به معنای دیدار است. 

  8. «بَهْتَه» از مادّه «بُهت» به معنای حیرتِ آمیخته با وحشت است. 

  9. اقتباس از خطبه 188، که شرح آن به خواست خدا در آینده خواهد آمد. 

  10. منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 40 - 41. 

  11. منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 42. 

  12. بحار الانوار، جلد 6، صفحه 271. 

  13. سوره غافر، آیه 11.

  14. این حدیث را «ترمذی» در «صحیح» خود از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل کرده است (جلد 4، کتاب صفة القیامة، حدیث 2460) و علاّمه مجلسی در بحارالانوار (جلد 6، صفحه 214 و 218) نقل کرده است.

  15. «حَمیم» از مادّه «حَمّ» (بر وزن غم) به معنای گرمی است و به معنای آب بسیار داغ و سوزان نیز آمده و در عبارت بالا، اشاره به همین معنا است. قرآن مجید می گوید: «فَشَارِبوُنَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ; آنگاه از آب سوزان می نوشند» (سوره واقعه، آیه 54).

  16. «تَصْلیه» از مادّه «صَلْی» (بر وزن سعی) است و «صَلْی» هم به معنای سوزاندن و هم به معنای داخل آتش شدن آمده است; ولی «تَصْلیه» معنای متعدّی دارد، یعنی تنها به معنای سوزاندن می آید.

  17. «فَوْرات» جمع «فَوْره» به معنای جوشش است. 

  18. «سَوْرات» جمع «سَوْره» به معنای خشم و غضب است. 

  19. «زفیر» صدای آتش، هنگام زبانه کشیدن است.

  20. سوره غافر، آیه 46. 

  21. «دَعَه» از مادّه «وَدْع» (بر وزن منع) به معنای آرامش و استراحت است. 

  22. «مُزیحه» از مادّه «اِزاحه» به معنای زایل کردن و دور نمودن است. 

  23. «نَاجِزه» از مادّه «نَجْز» به معنای پایان گرفتن است. 

  24. «سنَه» به معنای آغاز خواب است. 

  25. «مُسَلِّیَه» از مادّه «تسلیت» به معنای برطرف ساختن و به فراموشی سپردن است.