[hadith]التذکیر بضُروب النعم

:

جَعَلَ لَکُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِیَ مَا عَنَاهَا وَ أَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا وَ أَشْلَاءً جَامِعَةً لِأَعْضَائِهَا مُلَائِمَةً لِأَحْنَائِهَا فِی تَرْکِیب صُوَرِهَا وَ مُدَد عُمُرِهَا بأَبْدَانٍ قَائِمَةٍ بأَرْفَاقِهَا وَ قُلُوبٍ رَائِدَةٍ لِأَرْزَاقِهَا فِی مُجَلِّلَاتِ نِعَمِهِ وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ وَ حَوَاجِز عَافِیَتِهِ، وَ قَدَّرَ لَکُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْکُمْ وَ خَلَّفَ لَکُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِینَ قَبْلَکُمْ مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلَاقِهِمْ وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ أَرْهَقَتْهُمُ الْمَنَایَا دُونَ الْآمَالِ وَ شَذَّبَهُمْ عَنْهَا تَخَرُّمُ الْآجَالِ، لَمْ یَمْهَدُوا فِی سَلَامَةِ الْأَبْدَانِ وَ لَمْ یَعْتَبرُوا فِی أُنُفِ الْأَوَانِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏3، ص: 389-383

 

همه غرق احسان اوییم!

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، اشاره به بخشی از نعمت های مهمّ الهی می کند، نعمت هایی که توجّه به آنها حسّ شکرگزاری انسان را بر می انگیزد و انگیزه ای برای معرفة اللّه و پرهیزگاری می شود; می فرماید: «(خداوند) برای شما گوشهایی قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد بشنود و حفظ کند و چشمهایی که تاریکی ها را کنار زند (و حقایق را آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایی قرار دارد که اعضا را در بر گرفته است. و در ترکیب بندی و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند» (جَعَلَ لَکُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِیَ مَا عَنَاهَا(1)، وَأَبْصَاراً لِتَجْلُوَ(2) عَنْ عَشَاهَا(3)، وَأَشْلاَءً(4) جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا، مُلاَئِمَةً لاَِحْنَائِهَا، فِی تَرْکِیب صُوَرِهَا، وَ مُدَد عُمُرِهَا(5)).

در واقع امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود، از یک سو اشاره به نعمت بزرگِ تک تکِ اعضای بدن کرده و از میان آنها انگشت روی چشم و گوش -که مهمترین وسیله رابطه انسان با عالم خارجند و قسمت عمده معلومات انسان از مسیر این دو، به دست می آید -گذارده، و از سوی دیگر، به هماهنگی اعضای بدن با یکدیگر اشاره می فرماید و از بین آنها سخن از عضلات بدن، به میان آورده که هماهنگ با تمام اعضا، کار می کنند و با اَشکال استخوان ها، دقیقاً مطابقت دارند.

مسأله هماهنگی اعضای بدن، یکی از جالب ترین پدیده های آفرینش و از مهمترین نعمت های الهی است. در عین این که ظاهراً بسیاری از اعضا مستقل هستند ولی به هنگام پیش آمدهای مختلف، چنان هماهنگی خودجوش در میان آنها پدید می آید، که انسان در شگفتی فرو می رود. مثلا اگر حادثه ای رخ دهد که انسان مجبور باشد از مرکز حادثه به سرعت دور شود و فرار کند، در یک لحظه تمام نیروهای بدن بسیج می شود، ضربان قلب بالا می رود، نفس ها به سرعت رفت و آمد پیدا می کند، تا خون و اکسیژن کافی را به عضلات و ماهیچه ها برساند، هوشیاری بیشتر می شود، چشم و گوش تیزبین تر و دقیق تر می گردد و حتّی اگر موانعی از قبیل گرسنگی و تشنگی وجود داشته باشد، ناگهان فراموش می شود، تا انسان بتواند به سرعت خود را از مرکز حادثه دور کند. این هماهنگی نه به میل و اختیار انسان است بلکه از طریق فرمان هایی است که از مغز، به صورت ناخود آگاه به تمام اعضا، صادر می شود. این هماهنگی عجیب، هم از نشانه های قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمت های عظیم او بر ما است، که در جمله های بالا به آن اشاره شده است.

این هماهنگی نه تنها در صورت، که در کُنه باطن اعضا، و حتّی در مقدار عمر آنها، وجود دارد که امام(علیه السلام) مخصوصاً به آنها اشاره فرموده است. سپس در ادامه این سخن می افزاید: «این نعمت های بزرگ الهی همراه است با بدن هایی که تمام امکانات را (برای ادامه حیات) در بر دارد و دل هایی که جوینده انواع روزی ها (و مواهب الهی) است (و برای آن دقیقاً برنامه ریزی می کند) تا نعمت های فراگیر الهی و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافیت و سلامت است، بپرهیزد» (بأَبْدَان قَائِمَة بأَرْفَاقِهَا،(6)، وَ قُلُوب رَائِدَة(7) لاَِرْزَاقِهَا، فِی مُجَلِّلاَتِ(8) نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ وَ حَوَاجِزعَافِیَتِهِ (9)).

این بخش از کلام امام(علیه السلام) تکمیلی است بر آنچه در جمله های قبل در مورد هماهنگی اعضای بدن آمده است. می فرماید: نه تنها اعضا با یکدیگر هماهنگند، بلکه روح و فکر نیز در جلب منافع و دفع مفاسد با این مجموعه ها همکاری تنگاتنگ دارند. واین همکاری روحانی و جسمانی که در سراسر وجود انسان حاکم است، از بدایع شگفت آوری است که هرچه زمان می گذرد و علم پیش می رود، دقایق و ظرافت های تازه ای از آن کشف می شود و به یقین یکی از بزرگترین مواهب الهی و مهمترین آیات عظمت او است.

«مُجَلِّلاتِ نِعَمِهِ» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و به معنای «نِعَمُهُ الْمُجَلَّلَة»: [نعمت های فراگیر] است که عموم انسان ها را در بر می گیرد و دوست و دشمن، و کافر و مؤمن از آن بهره می گیرند.

«وَ حَوَاجِزَ عَافِیَتِهِ» به معنای موانع سلامت خداداد است و در اینجا جمله ای در تقدیر است و با توجّه به آن، معنای این جمله چنین می شود: «خداوند طرق دفع موانع عافیت را به انسان آموخته است» (مَا یَمْنَعُ حَوَاجِز عَافِیَتِهِ)»

سپس به دو قسمت از نعمت های بزرگ الهی بر انسانها- افزون بر آنچه گذشت - اشاره کرده، می فرماید: «خداوند عمرهایی برای شما مقدّر فرموده که مقدار دقیق آن، از شما پنهان است و نیز از آثار گذشتگان درسهای عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیداری و هشیاری شماست): از لذّاتی که از دنیا بردند و مواهبی که پیش از گلوگیر شدنِ مرگ، از آن بهره مند شدند; ولی سرانجام پنجه مرگ گریبان آنها را گرفت و میان آنها و آرزوها جدایی افکند و فرا رسیدن اجل، دامنه آرزوها را برچید; این در حالی بود که به هنگام سلامت، چیزی برای خود نیندوختند و در آغاز زندگی (برای پایانش) عبرت نگرفتند.» (وَ قَدَّرَ لَکُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْکُمْ، وَ خَلَّفَ لَکُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِینَ قَبْلَکُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ(10)، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ.(11) أَرْهَقَتْهُمُ(12) الْمَنَایَا دُونَ الاْمَالِ، وَ شَذَّ بهِمْ(13) عَنْهَا تَخَرُّمُ(14) الاْجَالِ. لَمْ یَمْهَدُوا فِی سَلاَمَةِ الاَْبْدَانِ، وَ لَمْ یَعْتَبرُوا فِی أُنُفِ(15) الاَْوَانِ).  

امّا نعمت اوّل: نعمت عمر است، که در واقع خمیر مایه تمام سعادتها و سرمایه تمام خوشبختی ها است. اگر «امیرمؤمنان علی(علیه السلام)» در «لیلة المبیت» در بستر «پیامبر(صلی الله علیه وآله)» خوابید و بزرگترین فضلیت را در برابر این ایثار برای خود فراهم کرد، تنها با بهره گیری از یک شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز «خندق» بر پیکر «عمروبن عبدود» برتر از عبادت جنّ و انس شد، تنها با استفاده از ساعتی از این عمر بود; و اگر «شهیدان کربلا» بزرگترین حماسه را در تاریخ بشریّت آفریدند و اُسوه و مقتدایی برای همه امّت های در بند شدند، تنها با استفاده از یک نصف روز از عمرشان بود. آری اکسیر عمر به قدری گرانبها است که نعمتی برتر و پربارتر از آن نیست.

ولی خداوند، به لطف و حکمتش پایان عمر هرکس را بر او مخفی داشته! چراکه به گفته امام صادق(علیه السلام): اگر انسان از مقدار عمر خود آگاه باشد و ببیند عمرش کوتاه است، پیوسته انتظار مرگ می کشد و همان چند صباح زندگی برای او گوارا نخواهد بود و همانند کسی است که اموالش در شُرُف نابودی است و با تمام وجودش فقر و تنگدستی را احساس می کند... و اگر عمر خود را طولانی ببیند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطه ور می شود، به این پندار که از همه لذّات کام بگیرد و در پایان عمر توبه کند.(16) بنابراین، هم ساعات و ایّام عمر، نعمت است و هم پوشیده بودن مقدار آن.

و امّا نعمت دوم: یعنی درس های عبرتی که از پیشینیان در صفحات تاریخ، یا خاطره بزرگسالان و یا در بناها و کاخ ها و قبرهایی که از آنها باقی مانده; آن نیز از مهمترین نعمت های پروردگار است. زیرا دقّت در این آثار و همچنین در صفحات تاریخ آنچنان انسان را در جریان تجارب گذشته می گذارد، که گویی عمر جاودان پیدا کرده و از آغاز خلقت، با همه اقوام، زیسته و تلخ و شیرین زندگی آنها را چشیده است.

تاریخ و آثار پیشینیان، مهمترین آیینه عبرت است و انسان می تواند تمام سرنوشت آینده خویش را، در این آیینه بزرگ و تمام نما ببیند. عوامل پیروزی، اسباب شکست، سرچشمه خوشبختی و بدبختی، و دلایل کامیابی و ناکامی را در آن مشاهده کند و این براستی بزرگترین نعمت خدا بر انسان است. قرآن مجید می گوید: «لَقَدْ کاَنَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الاَْلْبَاب; در سرگذشت آنان (پیشینیان) درس عبرتی است برای صاحبان اندیشه».(17)

چه بسیار کسانی که نقشه های دامنه داری، برای زندگی خود کشیده بودند و در دنیایی از آرزوها غوطه ور بودند، ولی مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچید و همه نقشه ها را نقش برآب کرد; و این در حالی بود که آنها نیز، در برابر تاریخِ اقوامِ پیش از خود، قرار داشتند، ولی هوا وهوسهای سرکش، پرده ضخیمی بر چشمان عقل و خِرد آنها افکند، و نتوانستند واقعیّات این زندگی را ببینند! به همین دلیل، با دست خالی از این جهان، به جهان دیگر شتافتند.


پی نوشت:

  1. «عَنا» از مادّه «عنایت» به معنای توجّه و اهتمام، نسبت به چیزی است و ضمیر در «عَنا» در اینجا ممکن است به خداوند برگردد که اشاره به اهداف الهی است که از طریق گوش به انسان می رسد; یا به خود انسان باز می گردد، که اشاره به اهدافی است که انسان از طریق گوش به آن می رسد و یا به «ما» بر گردد، که اشاره است به مطالبی که شنیدن آن برای گوش مهم است.

  2. «تجلو» از مادّه «جلاء» به معنای واضح و آشکار شدن است.

  3. «عَشا» از مادّه «عَشْو» (یا «عَشَی») به معنای ضعف چشم و ناتوانی آن است و گاه گفته اند: به معنای شب کوری است.

  4. «اَشْلاء» جمع «شلّ» (بر وزن شکل) به معنای عضو و جسد است و در اینجا به معنای جسد آمده; زیرا بعد از آن می گوید: «جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا» و گاه گفته اند: به معنای قطعه گوشت می باشد که در واقع همان عضلات است. این معنا نیز در خطبه بالا صادق است.

  5. «اَحْناء» جمع «حِنْو» (بر وزن حلم) به هر چیزی گفته می شود که نوعی انحناء و پیچیدگی دارد، مانند بسیاری از استخوانهای بدن.

  6. «اَرْفاق» جمع «رِفق» (بر وزن فکر) به معنای منفعت و ملایمت و مدارا کردن است و به هر چیزی که انسان برای رسیدن به اهداف خود از آن کمک می گیرد، گفته می شود و در خطبه بالا منظور همین معنا است.

  7. «رائِده» از مادّه «رَود» (بر وزن شوق) در اصل به معنای جستجوی آب و مرتع است; سپس به هر گونه جستجوگری و طلب چیزی گفته شده است و از آنجا که معمولا کاروان ها قبلا کسی را می فرستادند که محل مناسبی برای توقف کاروان پیدا کند، سپس آن شخص، کاروان را به آن محل هدایت می کرد، واژه «رائد» به معنای هدایت کننده نیز به کار می رود. 

  8. «مُجَلِّلات» از مادّه «جلال» در اصل به معنای بزرگ شدن است و از آنجا که بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عمومیت می شود، این واژه به معنای شمول و عمومیت نیز بکار می رود و «مُجَلِّلاَتِ النِّعَمِ» نعمت هایی است که تمام وجود انسان را فرا می گیرد.

  9. «حواجز» جمع «حاجزه» به معنای چیزی است که مانع و رادع می شود و «حَوَاجِزُ الْعَافِیَةِ» موانع تندرستی است. 

  10. «خَلاَق» از مادّه «خَلْق» در اصل به معنای تعیین اندازه است و به همین دلیل به نصیب و بهره نیز «خَلاق» گفته می شود و «مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ» که در خطبه بالا آمده، به معنای لذّاتی است که از دنیا برده اند. 

11.«خَنَاق» از مادّه «خَنْق» (بر وزن خشم) به معنای خفه کردن است و «خِناق» (بر وزن کتاب) به معنای طنابی است که با آن خفه می کنند و «مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ» در خطبه بالا به معنای مواهبی است که قبل از گلوگیر شدن مرگ، انسان از آن بهره می گیرد. 

  1. «أرهق» از مادّه «إرهاق» گرفتن چیزی با عجله است و ریشه اصلی آن «رَهَق» (بر وزن شفق) به معنای ظلم آمده است. 

  2. در اینکه «شَذَّبهم» یک کلمه است یا دو کلمه در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوی فراوانی است. آنها که آن را یک کلمه می دانند «شَذّب» را از مادّه «تشذیب» به معنای بریدن و اصلاح شاخه های درخت می دانند، که با متن خطبه بسیار مناسب است و آنها که آن را دو کلمه دانسته اند (شَذَّ + بهِمْ) «شذّ» را از مادّه «شذود» به معنای جدا شدن و انفراد و ندرت یافتن گرفته اند، که آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد. 

  3. «تَخَرَّم» از مادّه «خَرْم» (بر وزن چرم) به معنای پاره کردن است.

  4. «أُنُف» مفرد است و به معنای آغاز هرچیزی است و لذا «چراگاهی» که هنوز حیوانی در آن نچریده است «اُنُف» نامیده می شود و همچنین کاسه ای که هنوز کسی از آن، آب ننوشیده است. 

  5. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83 (با کمی تلخیص). 

  6. سوره یوسف، آیه 111.