[hadith]و منها فی صفة خلق الإنسان:

أَمْ هَذَا الَّذی أَنْشَأَهُ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأَسْتَارِ نُطْفَةً دهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً وَ جَنِیناً وَ رَاضِعاً وَ وَلِیداً وَ یَافِعاً، ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْباً حَافِظاً وَ لِسَاناً لَافِظاً وَ بَصَراً لَاحِظاً لِیَفْهَمَ مُعْتَبراً وَ یُقَصِّرَ مُزْدَجِراً، حَتَّی إِذَا قَامَ اعْتِدَالُهُ وَ اسْتَوَی مِثَالُهُ نَفَرَ مُسْتَکْبراً وَ خَبَطَ سَادراً مَاتِحاً فِی غَرْب هَوَاهُ کَادحاً سَعْیاً لِدُنْیَاهُ فِی لَذَّاتِ طَرَبهِ وَ بَدَوَاتِ أَرَبهِ، ثُمَّ لَا یَحْتَسبُ رَزیَّةً وَ لَا یَخْشَعُ تَقِیَّةً، فَمَاتَ فِی فِتْنَتِهِ غَرِیراً وَ عَاشَ فِی هَفْوَتِهِ یَسیراً لَمْ یُفِدْ عِوَضاً وَ لَمْ یَقْضِ مُفْتَرَضاً؛ دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ جِمَاحِهِ وَ سَنَنِ مِرَاحِهِ فَظَلَّ سَادراً وَ بَاتَ سَاهِراً فِی غَمَرَاتِ الْآلَامِ وَ طَوَارِقِ الْأَوْجَاعِ وَ الْأَسْقَامِ بَیْنَ أَخٍ شَقِیقٍ وَ وَالِدٍ شَفِیقٍ وَ دَاعِیَةٍ بالْوَیْلِ جَزَعاً وَ لَادمَةٍ لِلصَّدْرِ قَلَقاً وَ الْمَرْءُ فِی سَکْرَةٍ مُلْهِثَةٍ وَ غَمْرَةٍ کَارِثَةٍ وَ أَنَّةٍ مُوجِعَةٍ وَ جَذْبَةٍ مُکْرِبَةٍ وَ سَوْقَةٍ مُتْعِبَةٍ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 560-555

لغات:

شغف جمع شغاف: پوششی برای قلب به عبارت دیگر مشیمه. 

دفاق: خالی شده در اصل خطبه دهاقا که به معنی خروج پیاپی و یا خروج با شدت است. 

لدم: بر سینه زدن (از روی ناراحتی). 

کارثه: چیزی که موجب شدت غم و غصه می شود.

شرح: 

باید دانست که این بخش از خطبه، بر چگونگی حال انسان از آغاز عمر که ضعیف و ناتوان بوده است، دور می زند، نعمتهای خداوند را نسبت به انسان متذکّر شده، توضیح می دهد که چگونه در دوران زندگیش با شکّ و تردید روزگار سپری کرده است نعمتهای الهی را ناسپاسی کرده، و در پیروی از شیطان بی توجّه بوده است. 

در این بخش از خطبه امام (ع) پایان زندگانی که همانا مرگ است، به انسان یادآوری می کند و چگونگی وضع میّت را بهنگام مرگ، میان خویشان و اقربایش توضیح می دهد، و پس از وفات، عذاب قبر، سؤال و حساب، و دیگر اموری را که طبع انسان از آنها تنفّر دارد شرح می دهد، تا توجّه انسان را به سامان بخشیدن امر معادش جلب کرده آغاز عمر و انجام آن را خاطر نشان می نماید، شاید انسان متنبّه شده از خدا بترسد. در توضیح این بخش از خطبه نکاتی آمده است:

1-  کلمه «أم» که در آغاز این قسمت به کار رفته «أم» پرسشی و برای توبیخ انسانهاست. ضمن توبیخ، دستور می دهد که برای بهبود وضع خود، عبرت بگیرند، زیرا جزئیّات نعم الهی در خلقت انسان باید موجب سپاس و شکرگزاری شود ولی با تأسّف، از روی غفلت و غرور کفران نعمت می کند. 

کلمه «أم» معادل همزه استفهامی است که در بخش قبلی همین خطبه آمده است. معنی تقدیری جمله چنین است آیا آنچه خداوند از شگفتیهای آفرینش بر شما نموده است برای عبرت گرفتن بس نیست و یا خلقت خود انسان و دگرگونیهایی که در طول زندگی پیدا می کند و یا حالاتی که برایش تا روز رستاخیز پیش می آید پند دهنده نمی باشد چنان که حق تعالی خود می فرماید: «آیا نمی بیند که در خلقت خود شما نشانه هایی است» در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای کلمه «أم» لفظ «او» به کار رفته است که از نظر معنی با هم فرقی ندارند. 

باید دانست، که دقّت در آفرینش انسان، و زیباییهای اسرار و رموزی که به کار رفته، برای آن که مختصر دانشی در این باره داشته باشد، چنان که قبلا متذکر شدیم و بعدا نیز خاطر نشان خواهیم کرد، موجب عبرت کامل می شود. 

2-  درباره رشد نطفه به سوی کمال چنین گفته اند که اوّلین مرحله تکامل، نطفه به شکل کفی در آمده و بر آمدگی خاصی پیدا می کند و گام نخست رشد را بر می دارد، و پس از آن بوسیله فرشته صورت نگار، جایگاه روح در آن ترتیب داده می شود. آن گاه از ناحیه جوشش طبیعت نطفه، سوراخهایی بعنوان جلوه اعصاب نمودار می شود که پس از رشد تبدیل به عصب می گردند. بعد از این مرحله نطفه از همه سو بزرگ می شود، و سوراخهایی بر بالای پوست به موازات رگهایی که در داخل رحم وجود دارد نمودار می شود. همه رگها در نهایت منتهی می شود به یک مجرای بزرگ، که از سویی به جنین و از سویی به رحم اتّصال دارد، که نطفه از مجرای همان شبکه ارتباطی از داخل رحم تغذیه کرده و به رشد خود ادامه می دهد. این شبکه ارتباطی موجب جریان خون در وجود نطفه می شود. و پس از چندی نطفه، به پاره ای خون بسته و یا به تعبیری علقه تبدیل می شود. این سیر تکاملی، که بنا به قولی پانزده روز است، خون در همه اجزای نطفه نفوذ کرده علقه می شود. دوازده روز دیگر که بر آن بگذرد، بصورت پاره گوشتی در آمده که اصطلاحا بدان مضغه می گویند.

بدین هنگام است که اعضای رئیسه بدن به تدریج آشکار می شوند و نخاع پدیدار شده امتداد می یابد و با گذشت نه روز از این حالت سر از دو شانه جدا و پهلو و شکم و پشت بعضا از یکدیگر تمیز داده می شود. گاهی چهار روز دیگر که سپری شود و چهل روز کامل گردد نطفه بصورت جنین در می آید. 

گاهی نطفه در سی روز به دوره جنینی می رسد و گاهی در چهل و پنج روز، و نیز گفته اند که حدّ معتدل آن سی و پنج روز است. در این صورت پس از گذشت هفتاد روز جنین در رحم مادر حرکت می کند و در مدّت دویست و ده روز که دقیقا هفت ماهگی است بدنیا می آید. ولی اگر دوران نطفه تا رسیدن به جنین بیش از چهل و پنج روز طول بکشد، پس از نود روز، در رحم مادر حرکت انجام می دهد و در دویست و هفتاد روز که نه ماه است بدنیا می آید. 

تمام این نقل و انتقالات و مراحل مختلف تکامل در داخل رحم مادر به اراده خداوند به وسیله فرشته صورت گر انجام می پذیرد. اگر پرده کناری می افتاد ما شکل پذیری و تغییریابی این خطوط را لحظه به لحظه مشاهده می کردیم، امّا با وجودی که صورتگر این صحنه را ندیده ایم، و چگونگی انجام کار را به عیان حسن نکرده ایم، می گوییم: پاک و منزّه است، آن مقتدری که بر انجام امور، و آنچه بخواهد تواناست. 

3-  امام (ع) «علقه» را نهفته توصیف کرده است، چون «علقه» آن حالتی است که هنوز صورت انسان به وی اضافه نشده است و بدین لحاظ صورت انسان در آن نهفته و مخفی است. 

4-  عرب، کودک را ما دام که شیر خوار است «رضیع»، و پس از دوران شیرخوارگی «ولید» می نامد. به دوران نوجوانی که رسید «یافع» و با روئیدن مو بر پشت لبش «غلام» می گوید. و هنگامی به او مرد می گوید، که بتواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص داده، در مورد امور نظر بدهد. دوران بزرگسالی را نیز به جوانی، میان سالی، و پیری تقسیم کرده اند. 

5-  توصیف کردن امام (ع) قلب را به «حفظ» و زبان را به «گفتار» و چشم را به «نگاه» به منظور فایده ای است که بر هر یک از قلب و زبان و چشم مترتّب است. و سپس به فایده نهایی این اعضا اشاره کرده می فرماید: فایده این اعضا این است که انسان از مشاهده نعمتهای الهی دلایل یگانگی خدا و دیگر اوصاف جلال و جمال او را بفهمد و فضایل نفسانی خود را به کمال برساند، و از امور ناروا خودداری کند. بدین توضیح که از ورود در امور ناپسند روزگار بر حذر باشد و از انجام کارهای ناروا عبرت بگیرد و از آنها دوری جوید. 

6-  قوله علیه السلام: «حتّی إذا قام اعتداله و استوی مثاله نفر مستکبرا...»

«آن هنگام که انسان قامت موزونی یافت، و جوانی برومند گردید، خودبین و متکبّر می گردد» بعضی از شارحان بر این اوصاف که امام (ع) برای انسان بر شمرده است اعتراض کرده و گفته اند: بسیاری از افراد، دارای این اوصاف خودبینی و تکبر نیستند، بنا بر این فرموده امام (ع) عمومیّت ندارد. 

در پاسخ این اعتراض باید گفت: روی سخن امام (ع) به انسان مطلق است که در حکم موجبه جزئیه و مثبت حکم جزئی است و شامل عموم انسانها نمی شود. هرگاه حکمی بصورت مطلق آورده شود، در باره بعضی از افراد قطعا صادق خواهد بود. و آن بعضی همان گناهکارانی هستند که روی سخن امام (ع) با آنهاست و مصداق واقعی کلام آن حضرت می باشند و آنها را بدین بیان توبیخ می کند. در ضمن دیگران را توجّه به وجوب و استمرار شکرگزاری خداوند داده، از آنها می خواهد که فرامین حق را امتثال کرده و از آنچه خداوند نهی فرموده دوری جویند. 

7- قوله علیه السلام: «ماتحا فی غرب هواه»

امام (ع) لفظ «غرب» را برای هوای نفسانی شخص متکبر استعاره آورده است. که چنان شخصی دفتر اعمال نفسانی خود را از گناه پر می کند، چنان که آب کش مشگ خود را از آب پر می کند. با بیان لفظ «ماتح» که بمعنی آب کش می باشد استعاره را ترشیحیّه کرده است. 

8-  در کلام امام (ع) بیست کلمه منصوب به کار رفته است که عبارتند از: «نطفة-  علقه-  جنینا-  راضعا-  ولیدا-  یافعا-  معتبرا-  مزدجرا-  مستکبرا-  سادرا-  ماتحا-  کادحا-  غریرا-  مبلسا-  منقادا-  سلسا-  رجیع وصب-  و نضو سقم و نجیّا.» تمام کلمات فوق به معنی حال به کار رفته اند و عمل کننده در آنها فعلی است که قبل از این کلمات در عبارت آمده است. 

کلمه: «سعیا» در کلام امام (ع) یا مفعول به است که در این صورت عمل کننده در آن صفت کادحا می باشد و یا مصدری است که به جای فعل به کار رفته و نیازی به فعل ندارد. واژه «یسیرا» صفت است برای ظرفی که از کلام حذف شده است و «یسیرا» به جای ظرف محذوف نشسته است. تقدیر کلام چنین است «زمانا یسیرا» بعضی کلمه «یسیر» را «اسیرا» قرائت کرده اند در این صورت کلمه «اسیرا» حال خواهد بود. سه کلمه «جزعا-  قلقا-  و تقیة» در جمله به عنوان مفعول له به کار رفته اند. 

اگر کلمه «یسیرا» را «أسیرا» قرائت کنیم استعاره خواهد بود برای انسان گناهکار و وجه شباهت این است کسی که لغزش پیدا کند و در گناه فرو غلطد، هوای نفس او را به پستی و ذلّت می کشاند، چنان که شخص اسیر و گرفتار را به جایی می برند که دلخواه او نیست. 

9-  انسان آنچه در دنیا از دست می دهد، برای آن عوضی در آخرت به دست نمی آورد، زیرا در دنیا کمالات اخلاقی و فضایل نفسانی و طاعات و عباداتی را که برای انجام آنها آفریده شده بود ضایع کرده و از دست داده است و قضای آنها را انجام نداده. و در آخرت هم راهی برای جبران آنها وجود ندارد. 

10-  «واو» در جمله: «و المرء فی سکرة ملهیة...» معنی حال را دارد، 

و عمل کننده در حال کلمه «لادمة» می باشد، و معنی جمله این است: در حالی که شخص بحالت بیهوشی و احتضار گرفتار شده باشد، ناراحتی سختی دل اطرافیان را فرا گرفته، و قادر به چاره اندیشی نیستند، کشش دردآوری شخص محتضر را فرا می گیرد. یعنی فرشتگان قابض ارواح، جان او را در حال گرفتن می باشند. چنان که خداوند متعال می فرماید: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ». 

از رسول خدا (ص) روایت شده است که هرگاه مرگ شخص مؤمن فرا رسد، فرشتگان با پارچه ابریشمی که در آن مشک و بوی ریحان باشد به سوی او می آیند به همان آسانی که موی از خمیر بیرون می آورند، جانش را می گیرند و در آن حال به وی گفته می شود: ای نفس، با اطمینان کامل و با خشنودی تمام به سوی پروردگار که دارای روح و بشارت و کرامت است باز گرد. 

پس از آنکه روح مؤمن از بدن جدا شود در داخل مشک و ریحان قرار داده و در پارچه ای از حریر پیچیده و او را به اعلی علّینی می برند. ولی هنگامی که مرگ کافر فرا رسد، خداوند به فرشتگان امر می کند لباسی که آمیخته به آتش است برای قبض روحش می برند و با شدت و سختی جانش را می گیرند. در آن حال به او گفته می شود: ای نفس ناپاک، به سوی پروردگار و عذاب او در حالی که بر تو خشمناک است باز گرد. 

وقتی که جان کافر را بگیرند، در داخل همان ظرف آتش قرار می دهند و آن گاه روحش را در لباس آتشین پیچیده و به دوزخ می برند. 

باید دانست که منظور از «جذبه درد آوری» که در حال جان کندن میّت را فرا می گیرد، مثل خاری نیست که در عضوی از بدن بشکند، بلکه دردی است که بر نفس وارد گشته، تمام اعضا و اجزای بدن را فرا می گیرد، و تا عمق جان نفوذ می کند. بر خلاف دردهای موضعی که اختصاص به دست یا پا پیدا می کند، درد جان کندن فرا گیر است، تمام رگ و عصبها و سراسر وجود را مستغرق می گرداند. 

به مثل چنان است که تمام رگ و پی و اعصاب بدن را از بدن جدا کنند. و گاهی به درخت خاری مثل زده اند که در داخل بدن قرار داشته باشد. مقصود از «جذبه مکربة» که در عبارت امام (ع) آمده است، همین جان کندن است. دشواری وقتی به اوج می رسد که اعضا پیاپی و بتدریج بمیرند و این جان دادن را طولانی کرده و رنج و مشقت فراوانی را بدنبال دارد.