[hadith]صفتُه جَلّ شأنُه‏:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلَا بحَوْلِهِ وَ دَنَا بطَوْلِهِ، مَانِحِ کُلِّ غَنِیمَةٍ وَ فَضْلٍ وَ کَاشفِ کُلِّ عَظِیمَةٍ وَ أَزْلٍ؛ أَحْمَدُهُ عَلَی عَوَاطِفِ کَرَمِهِ وَ سَوَابغِ نِعَمِهِ، وَ أُومِنُ بهِ أَوَّلًا بَادیاً وَ أَسْتَهْدیهِ قَرِیباً هَادیاً، وَ أَسْتَعِینُهُ قَاهِراً قَادراً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ کَافِیاً نَاصِراً. وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ لِإِنْفَاذ أَمْرِهِ وَ إِنْهَاءِ عُذْرِهِ وَ تَقْدیمِ نُذُرِهِ‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 337-329

و من خطبة له علیه السّلام و هی الخطبة العجیبة وتسمّی «الغرّاء

»

و فیها نعوت الله جلّ شأنه، ثمّ الوصیّة بتقواه، ثمّ التنفیر من الدنیا، ثمّ ما یلحق من دخول القیامة، ثمّ تنبیه الخلق إلی  ما هم فیه من الأعراض، ثمّ فضله علیه السلام فی التذکیر.

این خطبه خطبه شگفت انگیزی است و به نام خطبه «غرّاء» (درخشان) نامیده می شود

.

در این خطبه، صفات خداوند متعال بیان شده و سپس توصیه به تقوا و بعد

برحذر داشتن از دنیا و سپس مسائلی مربوط به قیامت و بعد از آن آگاه ساختن مردم از آنچه در آن هستند از زرق و برق دنیا و سپس اشاره به برتری آن حضرت در شیوه تذکّر به مردم، آمده است

.

خطبه در یک نگاه:

«

ابو نعیم اصفهانی» در «حلیة الأَوْلیاء» بخش مهمّی از این خطبه را آورده و در سبب ورود آن از علی علیه السلام چنین می گوید: «آن حضرت جنازه مسلمانی را تشییع کردند، هنگامی که او را در قبر گذاشتند، بازماندگانش صدا به ناله و شیون بلند کرده و گریستند، امام فرمود: «به خدا سوگند! اگر اینها آنچه را میّتشان مشاهده می کند ببینند، گریه بر او را فراموش خواهند کرد (و بر خود خواهند گریست!) به خدا سوگند! مرگ به سراغ یک یک از آنها می آید و کسی را باقی نمی گذارد» سپس حضرت (با توجّه به آمادگی گروه تشییع کننده در آن شرایط برای پذیرش اندرزهای الهی) برخاست و این خطبه را ایراد فرمود. (البته آنچه در حلیة الاولیاء آمده بخشی از این خطبه است، ولی به نظر می رسد که او خطبه را تلخیص کرده است).»

به هرحال، وضع خطبه نشان می دهد که امام علیه السلام به طور جدّی در مقام آماده ساختن دلها و بیدار کردن مردم بوده، و امام علیه السلام در بهترین و آماده ترین حالات قرار داشته که خطبه ای به این زیبایی و درخشندگی و پرمحتوایی بیان فرموده، که یک دوره کامل درس انسان سازی است و کمتر کسی پیدا می شود که آن را به دقّت بررسی کند و عمیقاً تحت تأثیر واقع نشود؛ این خطبه را می توان به «دوازده» «2» بخش تقسیم کرد که هرکدام از آنها مکمّل دیگری است

:

نخست، به حمد و ثنای الهی و بیان اوصاف جلال و جمال او می پردازد تا ضمن رعایتِ ادب در سخن، دلها را به نورِ نام خدا، روشن و برای شنیدن اندرزها آماده سازد

.

در بخش دوّم، دعوت به تقوای الهی می کند؛ تقوایی که سرمایه اصلی انسان در زندگی مادّی و معنوی اوست

.

در سومین بخش، سخن از نکوهش دنیاست؛ تا این مانع بزرگ که بر سر راه تقوا قرار دارد، از این طریق برطرف گردد

.

در چهارمین بخش، سخن از معاد و عرصه محشر و صحنه های هول انگیز قیامت است، تا دلها برای پذیرش نصایح الهی آماده تر گردد

.

از آنجا که شناخت هویّت انسان به این امر کمک می کند در پنجمین بخش، به این معنا پرداخته و آغاز و انجام زندگی بشر را شرح می دهد

.

در ششمین بخش، باز به مسأله تقوا بر می گرددو اهمیّت آن را یادآور می شود

.

از آنجا که توجّه به نعمت های الهی انسان را به سوی معرفةاللّه و شکر نعمت و اطاعت از او وا می دارد. در هفتمین بخش، به قسمت مهمّی از این نعمت ها که سرتاپای انسان را فرا گرفته، اشاره می کند

.

در هشتمین بخش، به مواعظی می پردازد که دلها را بیدار و عقلها را هوشیار می کند

.

در نهمین بخش، برای سومین بار به مسأله تقوا باز می گردد و با تعبیرات جدیدی اهمیّت این زاد و توشه بزرگِ سفرِ آخرت را شرح می دهد

.

در دهمین بخش، تاریخچه فشرده و تکان دهنده ای پیرامون آفرینش انسان از آغاز جنین تا لحظه مرگ و حتّی  پس از آن بیان می دارد

.

در یازدهمین بخش، هشدار می دهد که بعد از مرگ نه راه بازگشتی وجود دارد و نه امکان تدارک آنچه از دست رفته است

!

و بالأخره در دوازدهمین و آخرین بخش، با اشاره به درسهای عبرت انگیزی که در تاریخ پیشینیان نهفته است به بیان حالات آنها پرداخته و تعبیرات تکان دهنده و بیدارگری را مکمّل بیانات این خطبه می کند و به راستی چقدر گویا و پرمحتوا و عبرت آموز و بیدارگر است! به همین دلیل، به گفته مرحوم «سیّد رضی» هنگامی که امام علیه السلام این خطبه را ایراد فرمود، بدنها به لرزه درآمد، اشکها سرازیر و دلها ترسان و مضطرب گشت

.

هم دور است و نزدیک، هم بالا و پایین!

در نخستین بخش این خطبه شریفه «غرّاء» امام(علیه السلام) حمد و ثنای الهی را به جا می آورد و درود بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) می فرستد و هر یک را با اوصافی قرین می سازد که عمق خاصّی به حمد و درود می بخشد و لطایفی در اوصاف و صفات خدا و نَعت پیغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بیان می فرماید.

نخست خداوند را به خاطر چهار وصف از اوصافش مورد ستایش قرار می دهد و می گوید: «ستایش مخصوص خداوندی است، که با قدرتش برتری یافته و با نعمتش به بندگان نزدیک شده، خداوندی که بخشنده هر غنیمت و فضلی است و برطرف کننده هر بلا و مصیبتی.» (الْحَمْدُ للهِ الَّذی عَلاَ بحَوْلِهِ(1)، وَ دَنَا بطَوْلِهِ(2)، مَانِحِ(3) کُلِّ غَنِیمَة وَ فَضْل، وَ کَاشفِ کُلِّ عَظِیمَة وَأَزْل(4)). 

می دانیم اوصافِ خدا، بر خلاف اوصاف محدود بندگان است; او هم قریب است و هم بعید، هم ظاهر است و هم پنهان و هم دارای صفات دیگری که به خاطر تضادّش دربندگان جمع نمی شود، ولی در ذات بی نهایت او جمع است.

امام(علیه السلام) در جمله اوّل اشاره به همین معنا می کند، می گوید: «خداوند بسیار بالاست و در عین حال بسیار نزدیک است! بلندی مقام او به خاطر قدرت اوست و نزدیکی او به خاطر نعمت و منّت اوست.»

و در دومین جمله، او را مبدأ برکات می شمرد چه جنبه مثبت داشته باشد چه جنبه منفی; خدا را بخشنده هر غنیمت و فضلی می داند و در عین حال برطرف کننده هر سختی و مصیبت و بلایی; و از کسی که آن همه قدرت و آن همه لطف و محبّت دارد، جز این انتظار نیست; این همان چیزی است که در قرآن مجید به تعبیر دیگری آمده است: «وَ مَا بکُمْ مِنْ نِعْمَة فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَروُنَ; آنچه از نعمت دارید از جانب خداست; و هنگامی که درد و رنجی به شما رسد، به درگاه او می نالید (و برطرف کننده هر درد و رنج اوست)».(5)

بدیهی است غیر از خداوند - به خاطر اینکه قدرتش محدود است - نه قادر به هرگونه فضل و بخششی است و نه توانا بر دفع هر بلا و مصیبتی! تنها ذات پاک خداست که با قدرت نامحدودش هرگونه توانی را دارد.

سپس به شرح این نکته می پردازد که، این حمد و سپاس الهی به خاطر چیست؟ و به تعبیر دیگر: در جمله های قبل، سخن از صفات بخشنده نعمت بود و در اینجا سخن از اوصاف خود نعمت است; می فرماید: «او را ستایش می کنم بر کَرَم های پی درپی، و نعمت های فراوان او» (أَحْمَدُهُ عَلَی عَوَاطِفِ کَرَمِهِ، وَ سَوَابغِ(6) نِعَمِهِ).

در واقع نعمت های الهی دارای این دو وصف است: هم وسیع است و گسترده، و هم دائم و مستمرّ و پی در پی.

و این هم نیست، جز به خاطر قدرت بی پایان و لطف بی انتهای او که انسان را همیشه غرق نعمت های خود می سازد و لحظه ای او را محروم نمی دارد.

سپس به دلایل ایمان به چنین خدایی پرداخته، می فرماید: «و به او ایمان می آورم که مبدء هستی است و ظاهر و آشکار است، و از وی هدایت می طلبم که نزدیک و راهنماست، و از او یاری می جویم که پیروز و تواناست، و بر او توکّل می کنم که از دیگران بی نیازم کرده، و یاری می دهد» (وَ أُومِنُ بهِ أَوَّلاً بَادیاً(7)، وَأَسْتَهْدیهِ قَرِیباً هَادیاً، وَأَسْتَعِینُهُ قَاهِراً قَادراً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ کَافِیاً نَاصِراً).

در این جمله های کوتاه و پرمعنا امام(علیه السلام) هر نکته ای را با دلیل روشن، گویا و فشرده ای قرین ساخته; ایمان به او را به این دلیل مدَلَّل می کند که او سرآغاز هستی و واجب الوجود و آثار عظمتش سراسر جهان هستی را فراگرفته است و هدایت را به این دلیل از او می طلبد که او هم زمامِ هدایت بندگان را در کف گرفته و هم به آنها نزدیک است و یاری را به این دلیل از او می طلبد، که بر همه چیز قادر و توانا است و توکّل را به این دلیل بر ذات پاکش دارد، که او یار و یاوری است کفایت کننده!

و از آنجا که رکن دوم ایمان - بعد از اقرار به توحید پروردگار - شهادت به نبوّت است، امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می افزاید: «و گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه وآله) بنده و فرستاده او است» (وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً- صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ- عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).

سپس در یک عبارت کوتاه، وظایف سنگین نبوّت او را در سه جمله بیان می فرماید و می گوید: «خداوند او را فرستاد تا فرمانش را اجرا کند، و اتمام حجّت نماید، و (بندگان را در برابر مخالفت فرمانش) بیم دهد». (أَرْسَلَهُ لاِِنْفَاذ أَمْرِهِ، وَإِنْهَاءِ عُذْرِهِ، وَ تَقْدیمِ نُذُرِهِ(8)).

جمله اوّل، اشاره به قیام پیامبر(صلی الله علیه وآله) و دعوت مردم به سوی ایمان به خدا و جمله دوم، اشاره به اتمام حجّت از طریق ابلاغ دستورات پروردگار و ارائه دلایل و مدارک عقلی و معجزات، و جمله سوم، اشاره به بیان عذاب الهی در دنیا و آخرت جهت کسانی است که مخالفت فرمان حق می کنند.(9)


پی نوشت:

  1. «حَوْل» در اصل به معنای تغییر چیزی و جدا شدن آن از دیگری است و «حائل» را بدین جهت حائل گویند که میان دو چیز جدایی می اندازد. این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود، مفهومش این است که او توانایی دارد هرگونه خطر و مانع را از بندگانش مرتفع سازد و میان حوادث دردناک و آنها، مانع برقرار سازد. همین معنا در جمله: «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ باللّهِ» آمده است که اشاره به این حقیقت است :«برای رسیدن به هر مقصودی، نیروی محرّک و قدرت بر انجام کار، از ناحیه او است و برطرف کننده موانع نیز او می باشد.»

  2. «طَوْل» (بر وزن قول) به معنای نعمت است و از مادّه «طُول» (بر وزن نور) گرفته شده که امتداد چیزی را بیان می کند و از آنجا که نعمتها، امتداد وجودیِ بخشنده نعمت است، این واژه بر آن اطلاق شده است.

  3. «مانح» از مادّه «منح» (بر وزن منع) در اصل به معنای بخشیدن شیر و پشم و نوزادهای حیوان، به کسی است; سپس به هرگونه بخششی اطلاق شده است به طوری که ارباب لغت می گویند «منح» به معنای عطا است.

  4. «اَزْل» (بر وزن بذل) در اصل به معنای تنگی است و سپس به هرگونه بلا و مصیبت و مشکلی اطلاق شده است. به دروغ نیز «اَزْل» گفته می شود. در خطبه بالا، به معنای مصیبت و مشکلات است. 

  5. سوره نحل، آیه 53.

  6. «سَوَابغ» جمع «سابغه» به معنای وسیع و کامل است.

  7. «بادی» از مادّه «بَدْو» (بر وزن سرو) در اصل به معنای ظاهر شدن و آشکار گشتن است و به معنای سرآغاز نیز می آید. در خطبه بالا هر دو معنا مناسب است، چراکه خداوندهم سرآغاز هستی است و هم آثار وجودش ظاهر و آشکار است به گونه ای که پهنه زمین و آسمان را فراگرفته است.

  8. «نُذُر» جمع «نذیر» به معنای بیم دهنده است و در اینجا اشاره به آیات و اخبار الهی است که در آن نسبت به نافرمانی و عصیان هشدار داده شده است.

سند خطبه: مرحوم «سیّد رضی» در پایان این خطبه تعبیری دارد که نشان می دهد این خطبه از خطبه های مشهور و معروف در میان مردم بوده تا آنجا که مردم نام خاصی بر این خطبه نهادند، او می گوید: «و من النّاس مَن یُسمّی هذه الخطبة« الغّراء

».

از کسانی که به این خطبه، قبل از «سیّد رضی» اشاره کرده اند «جاحظ» است که خود قبل از «سیّد رضی» می زیسته و از بعضی اساتیدش از یکی از فصحای عرب به نام «جعفربن یحیی» نقل می کند که برای شرح دقایق فصاحت، به جمله هایی از این خطبه شریفه استناد می جسته؛ نویسنده «مصادر نهج البلاغه» می گوید: «حسن بن شعبه» صاحب کتاب «تحف العقول» که قبل از «سیّد رضی» می زیسته است بخشهایی از این خطبه را در کتاب خود (تحف العقول) آورده است. همچنین «آمُدی» و «ابونعیم اصفهانی» و «ابن اثیر» در کتابهای خود بخشهایی از آن را آورده اند. به هر حال این خطبه، مشهورتر از آن است که نیازی به بررسی اسناد داشته باشد.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 107 به بعد

).